سینما، عرصه سوداگری کابالا

هالیوود چگونه در کار بازتولید اندیشه‌های یک فرقه انحرافی است

سینما، عرصه سوداگری کابالا

 احتمالا بسیاری از شما، بارها کلمه کابالا را شنیده‌اید اما معنای دقیق آن و عمق نفوذ اندیشه‌های این فرقه برای بسیاری از ما ناشناخته‌است. ما فیلم‌های سینمایی بسیاری را در طول سال از راه‌های مختلف از جمله شبکه رسانه‌های فراگیر می‌بینیم و شاید از بسیاری از آنها هم خوش‌مان بیاید، اما نمی‌دانیم این فیلم‌ها چه تفکراتی را تبلیغ و ترجمه تصویری کدام اندیشه منحرف را به ما منتقل می‌کنند. ما سعی کرده‌ایم در این نوشتار، درباره این فرقه و بنیادهای فکری‌اش توضیح دهیم و با تطبیق دادن چند فیلم مشهور با بنیادهای اندیشه‌های این فرقه، تطابق شگفت‌آوری را که بین این تفکرات و فیلم‌ها وجود دارد، نشان دهیم. البته باید گفت در این زمینه چند فیلم و سریال دیگر را هم می‌شد به عنوان مثال ذکر کرد اما به دلیل محدودیت‌های صفحات از ذکر نام این فیلم‌ها صرف‌نظر کرده‌ایم و قضاوت و نقد این فیلم‌ها را به خوانندگان واگذار می‌کنیم. درباره فرقه کابالا به عنوان یک فرقه انحرافی منشعب از یهودیت، در سال‌های اخیر مطالبی جسته گریخته منتشر شده‌است. یکی از دلایل این سر و صدا درباره این فرقه، اعلام گرایش برخی از مشهورترین مشاهیر‌هالیوود از جمله مدونا، جیمز کامرون، الیزابت  تیلور، باربارا استریسند، دمی‌مور، استلا مک‌کارتنی، بریتنی اسپیرز، اشتون کوشر، پاریس هیلتون و... به آن است.  این فرقه، در هنر و ادبیات امروز غرب، ریشه محکمی‌ دارد. از جمله نویسندگانی که به این فرقه گرایش دارد، فرانسیس کافکاست که شواهد زیادی در نوشته‌هایش نشان می‌دهد او آثار خود را کابالای جدید می‌دانست. اما گرایش سینمای امروز غرب به این فرقه‌های منحرف، فقط در علاقه‌مندی شخصی برخی بازیگران یا کارگردانان به آنها خلاصه نمی‌شود. در این نوشتار خواهیم گفت، ارتباط میان کابالا و سینما، ارتباطی عمیق، وثیق و اندیشگی است و بسیاری از تولیدات مشهور سینمای امروز جهان را باید با همین دیدگاه بررسی کرد.

کابالا یا قباله، گرایشی باطن‌گرایانه(نگوییم عرفانی) است که از یهودیت منشعب شده‌است. این انشعاب، برخلاف یهودیت خاخامی ‌و تلمودی که به تفسیر شریعت‌گرایانه از دین موسی(ع) گرایش دارد، مشربی ذوقی، نمادگرا و صد البته باطن‌گرایانه است. درباره باطن‌گرایی و معنای آن در همین نوشتار باز هم سخن خواهیم گفت اما بهتر است قبل از هرچیز، بگوییم کابالا از کجا آمد. این فرقه ریشه در تفکرات و روایت‌های به جا مانده از یهودیان دوران موسی(ع) و ته‌مانده اندیشه‌های دوران مصر فرعونی در ذهن آنان است که با اندیشه‌های نوافلاطونی ترکیب شده‌است. این اندیشه میان گروهی از یهودیان که به باطن‌گرایی و تاویل و تفسیر متمایل بودند، به صورت شفاهی رواج داشت اما اوجگیری این فرقه به قرون 13 و 14 میلادی در اروپا بازمی‌گردد. طی این دوران، در فرانسه و اسپانیا این اندیشه‌ها در دو کتاب، نخست «زوهر» و سپس «باهیر» مکتوب و راه برای فراگیری این فرقه و تبدیل آن از یک شبکه مخفی و رازآمیز به فرقه‌ای دارای نظریه و چشم‌انداز گشوده شد. به این ترتیب، دامنه کابالا از این دو کشور فراتر رفت و خیلی زود در فلسطین، لهستان، ایتالیا و دیگر کشورهای اروپایی طرفداران جدی پیدا کرد. مراکز اصلی گسترش این فرقه، نخست کاتالونیای اسپانیا و بعد شهر صفد در فلسطین است. 
در نظریه کابالایی‌ها، آفرینش در ده سفیروت ظاهر شده‌است که مرتبه از بالا به پایین دارند. این ده سفیروت، ده فلک از افلاک ظهور الهی به‌شمار می‌آیند که خدا از آن ظاهر می‌شود و با هم جهان وحدت یافته حیات الهی را تشکیل می‌دهند. این ده سفیروت عبارتند از:

1- کتر: به معنی تاج اعلای خداوند، نور ازلی و ابدی متجلی در اسم یهوه است.
2-حکماه: به معنی دانش و اندیشه ازلی خداوند، در وحی مستقیم به موسی(ع) متجلی است.
3-بیناه: به معنی خرد و برهان است.
4-حسد: به معنی رحمت خداوند نسبت به بندگانش است.
5-گوورا: به معنی داوری و عقاب در روز جزا و قدرت ازلی و ابدی خداست.
6-تیفئرت: به معنی عدل الهی که از شفقت خداوند سرچشمه می‌گیرد.
7-نیصاح: به معنی آخرین صبر خداوند و قریحه مقتدرانه اوست.
8-هود: یعنی عظمت خداوند.
9-یسود: به معنی اس و اساس، دربردارنده نیروهای آفریننده خداوند.
10-ملخوت: یعنی ملکوت خداوند که معمولا در زوهر به نام کنیسه اسرائیل توصیف می‌شود.
​​​​​​​به عبارت دیگر، افلاک ظهور الهی از نور یهوه شروع می‌شود و به کنیسه اسرائیل روی زمین می‌رسد. این ده فلک به شکل خاصی با هم ارتباط دارند که کتاب زوهر کوشیده‌است آنها را تفسیر کند و شرح دهد اما حرف اصلی و بنیادین کابالا چیست؟ پشت همه این رمزو رازها و نمادگرایی‌ها این است که از نظر کابالا خداوند پس از آفریدن جهان، اختیار و تدبیر مدیریت آن را از دست داده‌ و انسان این اختیار را به تدریج به دست گرفته‌است. نقطه اوج این امر در آخرالزمان خواهد بود که منجی از میان قوم یهود به عنوان قوم برگزیده، از سرزمین موعود برمی‌خیزد و اختیار امور جهان را به صورت کامل در دسترس می‌گیرد. 

گولم چیست؟
یکی از مفاهیم مهم در کابالیسم، مفهوم «گولم» است که نشات گرفته از اسطوره‌ای یهودی در مورد آفرینش انسان است. براساس این اسطوره، که از یک قطعه تلمود برداشت شده‌است، خاخامی ‌به نام راوا، یک پیکره سفالی انسان‌نما را می‌آفریند که قدرت تکلم ندارد اما بارها تناسخ پیدا می‌کند و درنهایت بر سازندگان انسانی‌اش می‌شورد. براساس متون مقدس کابالیست، روند خلقت در سیستم سفیروت خدا از کنترل خارج شده‌است. در توصیفات این گروه، خدا به صورت ماشینی با رگ‌های پمپ‌مانند کروی ظاهر می‌شود که توسط کانال‌های مختلف به‌هم متصل شده‌اند و این کانال‌ها، نور الهی را در منظومه کیهانی ساطع می‌کنند اما این سیستم به‌‌دلیل «عملکرد نادرست» از هم گسیخته می‌شود و در نهایت خداوند خود را به شکل اصلاح شده انسان اولیه بازسازی می‌کند. باز این انسان، گولم را می‌آفریند و شاهد یک چرخه تکرارپذیر هستیم: از خدا به انسان و بعد گولم. همان‌طور که گولم، بازتاب‌دهنده وجود انسان است، انسان نیز خود گولمی‌ است که به شکل خدا ساخته شده و نتیجه عملکرد نادرست سیستم آفرینش است، گولمی‌که علیه خالق خود شورش کرد و از بهشت بیرون انداخته شد. 
با این توصیفات، اندیشه گولمی ‌را چندین و چندبار در سینما و تلویزیون دیده‌اید. شاید نخستین فیلم از این دسته، فیلم صامت آلمانی Der Golem ساخته گوستاو ایرینک در سال 1915 است اما این داستان در کتاب‌های کمیک‌استریپ ابرقهرمانی، تولیدات دی‌سی کامیکس، فیلم‌ها و سریال‌هایی مانند سیمپسون‌ها، پرونده‌های ایکس و. . . تکرار شده‌اند. آثاری که براساس ایده خدا، انسان، گولم و برعکس ساختاری دایره‌ای و تکرارشونده دارند. 
این دایره تکرارشونده را در فیلم مشهور استنلی کوبریک یعنی «2001: ادیسه فضایی» (1968) می‌بینیم که در آن ابررایانه هوش مصنوعی HAL دچار یک شکست عصبی می‌شود و اعضای واحد کنترل سفینه فضایی را می‌کشد. روایت دایره‌ای فیلم با شکل نمادین دایره‌ای سفینه فضایی گره می‌خورد و با سکانس مشهور استخوانی که توسط جد میمون بشر اولیه پرتاب می‌شود تا به سفینه فضایی که نماد آینده تکنولوژیکی بشریت است، می‌رسد این تکرارشوندگی را عینی می‌کند. البته باید به این نکته هم اشاره کرد که اندیشه‌های کابالیستی در طول تاریخ، با دیگر فرقه‌ها و انشعابات از ادیان دیگر ممزوج شده‌اند و بخشی از آنها رنگ و بوی مسیحی گرفته‌اند. 
از فیلم‌هایی که با ایده مسیحی نجات ممزوج شده‌است می‌توان بهDemon Seed (ساخته دونالد کمل، 1977) و سه‌گانه ماتریکس به کارگردانی لانا و اندی واچووسکی اشاره کرد که گرچه در قسمت اول ماتریکس نئو (با بازی کیانو ریوز) در مبارزه میان انسان و ماشین (و همچنین بین واقعی و مجازی) است اما در قسمت‌های بعدی این تمایز کمرنگ می‌شود و سرانجام نئو با رابط مرکزی شهر ماشین روبه‌رو می‌شود و با ماشین خدا به توافق می‌رسد: او ویروس خودتکثیر شونده‌ای به نام مامور اسمیت را شکست می‌دهد و در عوض ماشین‌ها، دیگر با انسان‌ها مبارزه نمی‌کنند. نئو که با دست‌های کشیده همچون یک مسیح مصلوب تصویر شده، با مامور اسمیت ادغام می‌شود و در نهایت نور درخشانی در سراسر ماتریکس ساطع می‌شود. پس از این پاکسازی، جهان روشن‌تر به نظر می‌رسد اما رنگ‌های شفاف هنوز هم مصنوعی بودن را نشان می‌دهند، گویی مجازی و واقعی، ماتریکس و صهیون نیز با هم ترکیب شده‌اند. 

باطن‌گرایی کابالایی
 ظهور فرقه‌های باطن‌گرا و باطنی‌گری در میان ادیان، مخصوص یهودیت نیست و در همه ادیان به چنین گرایش‌هایی برمی‌خوریم. این گرایش‌ها، دست خود را در تاویل چنان باز می‌گذارند که در موارد زیادی مسلمات ادیان را زیرپا می‌گذارند و به دام جعل و بدعت می‌افتند. فرقه‌های باطنی‌گری فراوانی در غرب هم به وجود آمده‌اند چون فرقه‌های پیروان کسانی چون هرمس تریسمگیستوس، مادام بلاواتسکی در انجمن تئوسوفیسم، خواهران فاکس، جرالد گاردنر و فرقه ویکا. بنیاد اعتقادات این گروه‌ها باورها و اعمالی است که به‌دنبال درکی بدیل یا مبهم از معنویت انسانی است و در دسترس عده‌ای خاص و معدود است و البته حرف‌های آنها چیز تازه‌ای هم نیست و به اعتقاد خود این فرقه‌ها ریشه در گذشته‌های باستانی دارد. به همین دلیل این اصطلاح را می‌توان برای گروهی پرشمار از فرقه‌ها از فرقه‌های گنوسی دوران باستان گرفته تا پرستندگان نوپاگانی معاصر خدای بافومه (نماد فرقه‌های فراماسونی) به کار برد. با وجود ادعای غرب مبنی بر گذر از تفکرات غیرمادی، باطنی‌گرایی در فلسفه، شبه‌علم، فرهنگ عامه، هنر، ادبیات و موسیقی غرب رسوخ کرده‌است. ویژگی مهم تفکرات باطنی‌گری، آمیختگی بنیادین آن با سحر و جادو استفاده از نیروهایی که از دسترس انسان‌های عادی خارج است و کابالا هم به عنوان یکی از فرقه‌های باطن‌گرای غربی که ریشه در دوران باستانی و مصر دوران فرعونیان دارد، با سحر و جادو گره خورده‌ است.

جادو و عدد 
جادوگری و عددگرایی در عرفان یهود جایگاهی اساسی دارد. به یاد داشته‌باشیم که براساس آیات قرآن در زمان حضرت موسی(ع) جادوگران و ساحران مصری قدرت زیادی داشتند و توانسته‌بودند برخی از علوم غریبه و اسرار را در اختیار بگیرند. برخی از آنان با دیدن معجزات موسی(ع) به خدا ایمان آوردند ولی گروهی از آنها همچنان در مسیر گمراهی باقی ماندند و اسرار و دانش‌های خود را برای اعقاب خود که یهودیان جدید بودند، به ارث گذاشتند که فرقه کابالا اعقاب امروزین آنان هستند. کابالا در این مسیر چنان تاخته‌است که آنچه از نظر آنان اهمیت دارد، دیگر ایمان به خدا و ملائک و عالم غیب نیست بلکه قدرت تسخیر ارواح و شیاطین در به دست گرفتن اختیار آنان برای تغییر وضعیت جهان به شکل مطلوب و آگاهی از آینده و پیش‌بینی سرانجام انسان و جهان است. موضوعی که همیشه مورد توجه سازندگان فیلم‌های سینمایی ‌هالیوودی هم بوده‌است و به‌خصوص در فیلم‌های آخرالزمانی مانند آرماگدون نشانه‌های واضح آن را می‌شود دید. علم کردن تورات شفاهی در برابر تورات مکتوب، حربه‌ای بود که به وسیله آن راه را برای باطنی‌گرایی و تاویل و تفسیرزدگی افراطی و به تبع آن وارد کردن اوراد جادویی در این دین هموار کردند. کابالا که همواره مدعی تلاش برای ارتقای انسان به سمت نیروهای بالاتر بوده‌است، این ادعای خود را از راه جادوگری و ساحری، محقق می‌کرده‌است. براساس همین دیدگاه توجه به حروف، ارقام و اعداد و سعی در رمزگشایی از رازهای آنان همیشه جایگاه مهمی‌در کابالا داشته‌است. آنان به روش‌های مختلف به این کار دست می‌زدند. مثلا با محاسبه مقدار عددی کلمات به کشف روابط بین آنها می‌پرداختند. آنها معتقد بودند کلمات با مقدار عددی مساوی، می‌توانند جایگزین یکدیگر شوند برای همین چون مقدار عددی یهوه ۲۶ است، اعتقاد دارند اسم برتر خدا باید ۷۲حرف داشته‌باشد. روش دیگر آنان کارکردن با حروف اختصاری یا تعویض و پس و پیش کردن کلمات برای آشکار شدن معانی مخفی آنهاست. 

فیلم‌های ترویجی
پی 
فیلم pi محصول سال 1998 و به کارگردانی دارن ارونوفسکی و نخستین فیلم بلند این کارگردان است. از این فیلم سیاه و سفید به‌عنوان یکی از متفاوت ترین آثار سینمای دهه90 نام می‌برند. فیلم که از نظر تصویربرداری، نورپردازی، صحنه پردازی و موسیقی دارای جذابیت‌های ویژه خود است، به بازگویی داستان یک نابغه ریاضی به نام ماکسیمیلیان کوهن می‌پردازد که سعی دارد با کمک علم ریاضی ماهیت خدا را کشف کند. در کنار این ریاضیدان، یک کامپیوتر به نام اقلیدس وجود دارد که موجودیتی نیمه انسانی دارد. حرف اصلی کارگردان این است که جهان پیرامون ما، جهانی ریاضی است و با داشتن دانش تفسیر و تعبیر اعداد و رسیدن به نمودار هندسی اعداد، می‌توان رازهای هستی را بازشناخت و به الگوهای آفرینش جهان دست یافت. ارونوفسکی این جمله را که «ریاضیات زبان طبیعت است» بر زبان قهرمان داستان خود می‌گذارد و جالب این که این نابغه ریاضی می‌تواند با تسلطی که بر راز اعداد دارد به کشف اسم اعظم خدا دست یابد. همچنین فیلم به‌صراحت رابطه‌ای میان اعداد و مفاهیم تورات و زبان عبری برقرار می‌کند. فیلم چنان در بیان این تفکرات صریح است که بیشتر به یک بیانیه ( البته خوش ساخت) تصویری در ترویج تفکرات این فرقه شبیه است تا یک اثر هنری. 

نوح 
این فیلم هم به کارگردانی دارن آرونوفسکی با بازی راسل کرو، جنیفر کانلی، آنتونی‌هاپکینز و اما واتسون محصول سال 2014 یکی از فیلم‌هایی است که سویه اصلی حمله خود را به یکی از پیامبران الهی گرفته‌است. در این فیلم که ادعا می‌شود، زندگی حضرت نوح(ع) را به نمایش در می‌آورد با یک انسان عادی روبه‌رو هستیم و خدایی هم که در فیلم می‌بینیم، خدایی است که کابالا به‌دنبال تبلیغ آن است. خدایی که قادر مطلق نیست و تنها یک آفرینشگر است که پس از آفرینش هستی، دستی در کار تدبیر و پیشبرد عالم ندارد. از خدا در این فیلم با لفظ Creatuer یاد می‌شود و نوح نیز فردی نیمه مجنون، کناره جو و گیاهخواری افراطی نشان داده می‌شود که هیچ رد و نشانی از عبادت، سرسپردگی به خدا، ارتباط وحیانی با پروردگار و معجزات الهی در این شخصیت دیده نمی‌شود و حتی فیلم روایت توراتی و انجیلی از توفان نوح و تلاش او برای نجات انسان‌ها از چنگال شرک و عاقبت شوم‌شان را هم به هیچ می‌انگارد. چنان که قبلا گفتیم، در تفکرات کابالایی تلاش انسان برای جایگزینی در جایگاه خداوند و به دست گرفتن اختیار امور رها شده عالم، سرنوشت انسان برتر است. در این فیلم هم خدا دستی در کار تدبیر امور جهان ندارد و این نوح است که دنیا را به سمتی می‌برد که دلش می‌خواهد و به این ترتیب شاهد پیامبری هستیم که هیچ نشانی از پیامبران الهی ندارد. او نه‌تنها بنده خاص و معتقد خدا نیست بلکه در برابر او طغیان می‌کند و دستور او را اجرا نمی‌کند، حتی روایت فیلم از فرشتگان هم عجیب و غریب است،زیرا در این فیلم شاهد حضور تندیس‌های سنگی هستیم که در حقیقت فرشتگانی بوده‌اند که به جرم کمک به انسان به سنگ تبدیل شده و از بهشت تبعید شده‌اند. این موجودات شگفت‌آور به نوح برای ساختن کشتی‌اش یاری می‌رسانند.گفتیم که تفکرات گولمی ‌در اندیشه کابالایی، نقش مهمی‌دارد. در این فیلم هم شاهدیم که شخصیتی به نام متوشالح، پدر بزرگ نوح به یک زن نازا قدرت زایایی می‌دهد که این امر یادآور همان توان ساخت انسان گونه به دست انسان در اندیشه کابالایی و چرخه تکراری و دایره‌ای آفرینش است که پیشتر درباره‌اش گفتیم.

شاگرد جادوگر
«شاگرد جادوگر»، فیلمی‌است به کارگردانی جان ترتل‌تاب، محصول سال ۲۰۱۰ است که بازیگران مشهوری چون نیکلاس کیج، مونیکا بلوچی، جی باروچل، آلفرد مولینا، و ترسا پالمر در آن بازی دارند. فیلم داستان درگیری میان جادوگران است. یکی از آنان جادوگری نیک اندیش و خیرخواه است که به سبب خیانت شاگردش کشته می‌شود و جادوگری بد سیرت زمام امور جهان را به دست می‌گیرد و دنیا را به سمت نابودی سوق می‌دهد و سرانجام نبرد میان جادوگران خیرخواه و شراندیش به نفع گروه نیک اندیش پایان می‌پذیرد و جهان از نابودی نجات می‌یابد. به این ترتیب از جادوگری در این فیلم، قبح زدایی می‌شود. فیلم براساس تفکر کابالایی، موجودیتی همسان با خیر برای شر قائل می‌شود. کابالا حتی به تقدیس شرارت می‌پردازد چراکه معتقد است شرارت از سفیروت گِوورا نشات می‌گیرد که دارای ذاتی ملکوتی و الهی است.

9
۹ نام یک انیمیشن سه‌بعدی محصول سال ۲۰۰۹ به کارگردانی شین آکر، نویسندگی پاملا پتلر و شین‌آکر و صداپیشگی الیجاه وود، جان سی. ریلی، جنیفر کانلی و کریستوفر پلامر است که تیم برتون و تیمور بکمامبتوف تهیه‌کنندگان این فیلم بوده‌اند. این انیمیشن درباره دنیایی است که در آن ربات‌های ساخته انسان‌ها توانسته‌اند بشریت را نابود کنند و اختیار جهان را به‌دست‌گیرند. گفتیم که عدد‌ها در کابالا اهمیت زیادی دارند. عدد 9 شماره منجی است و هرکدام از عروسک‌های دیگر که به یک نام خوانده می‌شوند، خصلت‌هایی دارند که نشان‌دهنده ویژگی‌های سفیرات‌هاست و خود ربات شماره 9 سفیرات یسود را نمایندگی می‌کند اما دیگر از سفیرات 10 که ملکوت است خبری نیست. ربات 9 به‌جای خدا نشسته‌است و کاری را که او باید برای رهایی انسان انجام می‌داد، به عهده گرفته‌است. در این انیمیشن که صحنه‌پردازی‌ها و طراحی شخصیت‌ها، بر نمادهای یهودی مانند عینک درشت دوار، کلاه یهودی، اتاق گاز هولوکاست و . . . استوار است، با بازسازی اندیشه گولمی ‌روبه‌رو هستیم. انسان، ربات را می‌آفریند، ربات بر انسان چیره می‌شود و انسان را ازبین‌می‌برد، رباتی بر ربات‌های دیگر پیروز می‌شود و روح انسانی را آزاد می‌کند. همان تکرار دایره‌وار و تسلسل که درنهایت انسان را به‌جای خدا می‌نشاند.

ترمیناتور
یکی از فیلم‌هایی است که اندیشه «گولم» را به یاد می‌آورد، ترمیناتور است. ترمیناتور مجموعه فیلم‌های شش‌گانه‌ای است که از 1984 تا 2019 ساخته شد و کارگردانی دو فیلم اول و البته مشهورترین فیلم‌های این مجموعه را جیمز کامرون به عهده داشت. در اینجا نیز گذشته و آینده با هم ادغام می‌شوند تا یک افسانه خلقت را تشکیل دهند که انسان‌ها و ماشین‌ها را در یک فرآیند تکاملی واحد درگیر می‌کند. به یاد داشته‌باشیم که این فیلم را یک کابالیست مشهور یعنی جیمز کامرون نوشته و کارگردانی کرده‌ است. در روایت‌های کابالیست، شکست‌های پی‌درپی موضوعی تکراری است: از فروپاشی سفیروت الهی به ادعای کابالیست‌ها که خرابه‌های آن خلقت جهان را تشکیل می‌دهد، تا سقوط انسان و تولد گولم که تکرار خواهد شد. این چرخه مارپیچی نه‌تنها نشان‌دهنده نزول الهی به قلمرو پایین یعنی قلمرو ماده است، بلکه صعود ماده به‌سوی مرحله والای الهی را نیز نشان می‌دهد. در فیلم‌های با تفکر کابالیستی نیز این شکست‌ها و جایگزینی فرزندان به‌جای والدین انسانی خود را شاهدیم. همچنان‌که نقش‌ها در ترمیناتور 2: روز داوری (1991) برعکس می‌شوند، جایی که آرنولد شوارتزنگر به‌عنوان یک ربات قدرتمند بازمی‌گردد، این‌بار در نقش محافظ و شخصیت پدری که محافظت از پسرخوانده‌اش را می‌پذیرد. 

من مادر هستم 
فیلم «من مادر هستم»(2019) با بازی هیلاری سوانک یک نسخه مادرسالارانه از دسته فیلم‌های با موضوع هوش‌مصنوعی و رباتیک است که در آن مادر که یک هوش‌مصنوعی است برای حفظ سیاره زمین مجبور است همه انسان‌ها را بکشد اما او یک دختر انسانی را بزرگ می‌کند و آموزش می‌دهد تا نقص مخرب ذاتی انسان را برطرف کند. داستان فیلم I Am Mother در اولین روز پس از انقراض بشریت شروع می‌شود. در پناهگاهی پیشرفته که در آن بازپروری مجدد نژاد انسانی و جلوگیری از انقراض کامل بشریت است. رباتی که در فیلم با نام «مادر» شناخته می‌شود، وظیفه انجام این کار مهم و حیاتی را بر عهده دارد. او از میان جنین‌های بسیاری که در پناهگاه گردآوری شده‌اند، جنین یک دختر را برمی‌گزیند و آن را در رحم مصنوعی‌ای برای رشد و نمو قرار می‌دهد و رابطه میان این دو مادر و دختر، پرتنش و پر از ابهام و فراز و فرود است. اگر یک‌بار دیگر به اندیشه گولمی‌بازگردیم شاهد چرخه خدا، انسان، گولم هستیم و برعکس. ربات دارای هوش مصنوعی ( موجودی ساخته انسان) در حال ساختن یک انسان است، می‌بینیم که رابطه معمول انسان- گولم اینجا برعکس شده، همچنان که کابالا معتقد است رابطه میان خدا و انسان هم دارای قابلیت برعکس شدن است. 

درخت زندگی
ترنس مالیک کارگردان این فیلم، همان اندازه که فیلمساز محسوب می‌شود، فلسفه‌دان هم هست. او دانش‌آموخته این رشته از دانشگاه‌ هاروارد است و حتی تدریس هم می‌کرده‌است و یکی از درس‌های او آموزش کابالا و آموزه‌های این مکتب یا فرقه است. اما چرا درخت زندگی در مسیر تفکرات کابالایی است؟ موضوع سفیرات را که به یاد می‌آورید؟ سفیرات در تصویری که کتاب زوهر به دست می‌دهد، به شکل یک درخت ترسیم شده‌اند که شاخه‌های اصلی آن در دو سمت راست و چپ قد کشیده‌اند. شاخه‌های سمت راست نماد عطوفت و شاخه‌های سمت چپ نماد قهر است. صفات مهربانانه متعلق به جنس مونث زن نسبت داده می‌شود و صفات خشمگینانه و سختگیرانه به جنس مذکر. نام این درخت در اندیشه‌های کابالایی «درخت زندگی» است. جک فرزند خانواده اگر به خصلت‌های عطوفت‌آمیز وجود خود  برگردد،می‌تواند انسانی باشد که زمام امر خود و جهان را به دست گیرد. بی‌باوری به آسمان و قدرت خدا از همان کودکی و بعد از دیدن مرگ یک دوستش در وجود او شکل می‌گیرد و او در یکی از سکانس‌های فیلم به خدا می‌گوید: تو اجازه دادی یک پسر بچه بمیرد! 

آرش شفاعی - گروه فرهنگ و هنر