موسی نجفی، رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در گفت و گویی مطرح کرد
تسلط بر تاریخ برتری میآورد
موسی نجفی، صاحب «نظریه تکوین و تکون هویت ملی ایرانیان» در کرسیهای نظریهپردازی، تاکنون در مسئولیتهایی چون مدیر گروه اندیشه سیاسی دانشکده الهیات و فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران، رئیس پژوهشکده فرهنگ، انقلاب و تمدن اسلامی، رئیس گروه نظریهپردازی انقلاب اسلامی و مدیر گروه دوره دکتری علوم سیاسی با گرایش مسائل ایران در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امامخمینی و کرسی استادی دانشگاه علوم اسلامی رضوی فعال بودهاست.
نجفی، سال 82 برای تألیف کتاب «مراتب ظهور فلسفه سیاست در تمدن اسلامی» جایزه بهترین کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را از آن خود کرد. استاد پژوهشکده اندیشه سیاسی، انقلاب و تمدن اسلامی، در نشستی با مدیران ارشد صداوسیما در موضوع تحول محتوایی رسانه معتقد است که در تمدن نوین اسلامی باید جایگاه عقلانیت، فقه، فلسفه وعرفان نیز دیده شود چون همه از منشا اسلام هستند و تاکید میکند در مواجهه با هژمونی تمدن غربی، صداوسیما باید به بازشناسی این میراث تمدنی به جامعه خصوصا نسل جوان بپردازد. مشروح کامل سخنان او پیش روی شماست.
در بحث نظریهپردازی انقلاب، شما را ارجاع میدهم به کتاب «انسان دویست و پنجاه ساله» رهبری. آقا نکتهای دارند راجع به دشمنان پیامبر در مدینه که چندین گروه بودند؛ از جمله یهودیها که چون عقبه فکریشان برمیگشت به تورات به جهت آن سابقه چندصدساله، نسبت به کفار برتری فرهنگی داشتند؛ آنها وقتی با آن سابقه فرهنگی نزد پیامبر احتجاج میکردند، پیامبر(ص) نیز باید در مقابلشان برتری نشان میدادند .گروه دیگر کسانی بودند که با پیامبر(ص) بودند، ولی رشد مدنی جامعه اسلامی را نمیتوانستند درک کنند. رشد جامعه مدنی به مسأله غدیر و ولایت امیرالمومنین ختم میشود. آنها در عین این که در جنگهای بدر و احد شرکت داشتند و از صحابه پیامبر بودند ولی با این رشد همراه نبودند. امروز این موضوع باید برای ما درس شود. یعنی وقتی وارد دهه چهارم و پنجم انقلاب میشویم، باید مقتضیات این دههها را هم قبول کنیم. وقتی رهبر معظم انقلاب میگویند «تمدن نوین اسلامی»، ما همچنان حواسمان به مرحله نهضت است. مانند همان گروهی از صحابه که در سال دهم هجرت در مدینه نوع نگاهشان از جنسی بود که در سالهای اولیه در مکه داشتند. این نوع نگاه یعنی این که در کار ما اشکال وجود دارد.
به دنبال نظریهای منسجم
امروز عدهای سرنگونی نظام شاهنشاهی را علت انقلاب اسلامی میدانند در حالی که سقوط نظام شاهنشاهی، معلول انقلاب اسلامی است و نه علت آن؛ مثلا آیا ما میتوانیم بگوییم سرنگونی جاهلیت علت مبعث است؟ مبعثی که حرف آسمانی الهی است اصلا مربوط به مردم عربستان نمیشود. آن زمان پیامبر با جاهلیت و امثال ابوسفیان درگیر شده اما اینها علت و معلول که نیستند. فقط در یک زمان با یکدیگر مقارن شدهاند. در مورد پیروزی انقلاب اسلامی هم همین طور است. انقلاب اسلامی که از دل نظام شاهنشاهی درنیامدهاست، به نظرم در قسمت علت و معلول، ما باید برعکس عمل کنیم. سقوط نظام شاهنشاهی معلول انقلاب اسلامی است، نه علت آن. ما این دو مطلب را یکی گرفتیم و این باعث بسیاری از اشتباهات شدهاست و از این رو این نگاه وجود دارد که رژیمی رفته و رژیمی به جای آن آمدهاست. اینجا سوالی پیش میآید؛ این که اساسا ما در چه وضعیتی هستیم و به لحاظ تاریخی کجا ایستادهایم؟
به نظر میآید که ما درباره «انقلاب» نظریه درستی نداریم؛ یعنی یا به طرف مارکسیستها متمایل میشویم یا به سمت لیبرالها. اتفاقی که امروز برای جماعتی افتادهاست. باید فرهنگ سیاسی مردممان را از مارکسیسم و لیبرالیسم جدا کنیم. هر دو برای ما باطل است. ما باید انقلاب را با نگاه خودمان جلو ببریم. از این جنبه داشتن یک نظریه درست بومی راجع به انقلاب اسلامی باید در پس ذهن ما باشد. جریاناتی قائل به یک نوع تجدیدنظرطلبی هستند، یا برخی دوستان توبهکرده اصولگرا که الان فعال شدهاند به نوعی گرایشهای نوحجتیهای از خودشان نشان میدهند. اینها اصلا اصل قضیه را زیر سؤال میبرند. یا در همین سمیناری که سال گذشته با موضوع صد سالگی حوزه برگزار شد، این مسأله مطرح شد که علیرغم همه مشکلاتی که وجود دارد، حوزه باید به همان زمان مرحوم شیخ عبدالکریم حائری برگردد و کاری به سیاست نداشتهباشد. آیا واقعا شیخ عبدالکریم حائری کاری به سیاست نداشته؟ یعنی ما نمیتوانیم نظریهای داشتهباشیم که در آن مرحوم شیخ عبدالکریم حائری و انقلاب را در کنار هم ببینیم. فقدان این نظریات باعث میشود که آقایان مدام متلاطم شوند. ما معمولا این مسائل را در وادی نفسانیات، مسائل اخلاقی و قدرتطلبانه میبینیم، در حالی که به بعد تئوریک قضیه برمیگردد. اینها در پس ذهنشان یک نظریه درست و دقیق از انقلاب ندارند تا بتوانند از آن دفاع کنند. اگر هم داشتهباشند ممکن است همچنان اوایل مدینه را ببینند در حالی که ما باید یک نظریه منسجم از انقلاب داشتهباشیم.
نگاه شهید مطهری در سیر تفکرات انقلابی
به نظریهای از مرحوم استاد مطهری اشاره میکنم. ایشان در کتاب «نهضتهای اسلامی در صد سال اخیر»، واژه اصلاحات را جزو واژههای زوج قرآنی میدانند و میگویند: «اصلاح» ضدش افساد و«مصلح» ضدش مفسد است و این واژهها باید با ضدش شناخته شود. بعد میگویند این که جامعه به اصلاح توجه کند خیلی برکت دارد، اما میترسم که به یک افراطی برود و شخصیتها و بزرگانمان را فقط با ملاک «اصلاح» بسنجد. ایشان این نگاه را یک زنگ خطر میدانند چون باعث میشود جامعه خیلی از شخصیتها را از دست بدهد و استدلال درستی هم هست.
ایشان یک تقسیمبندی سهگانه دارد. میگویند با این نگاه ما اول باید افراد صالح داشتهباشیم. خب این ملاک را در بین روحانیون میبینید، مثلا روحانیای که پیشنماز مسجد است، درحالی که ممکن است انقلابی نباشد، اشکالی هم ندارد، در همین حد که صالح است و پاسخگوی مسائل شرعی مردم، خوب است. حالا اگر دیدیم این صالح توانش را دارد که کار اجتماعی انجام دهد، مصلح اجتماعی میشود. ایشان از آیتا... بروجردی و مرحوم شیخعباس قمی، صاحب مفاتیح بهعنوان مصلح اجتماعی نام میبرد، یعنی میتوانیم در سیر انقلابی و تفکر دینیمان نظریهای داشتهباشیم که در آن آقا شیخعباس قمی هم دیده شود. شاید عجیب به نظر آید که چرا آقای مطهری در بحث مصلح اجتماعی از ایشان نام میبرد. مطمئنا نتیجه جمعآوری و تدوین مفاتیح برای شیعیان آنقدر برکت داشته که سازمان امنیت عراق هر که را با مفاتیح میدید، اعدام میکرد. خاطرم هست دم مرز که میرسیدیم ماموران امنیتی، مفاتیحها را از ما میگرفتند تا به قیمت گزافی به شیعیان بفروشند. رضاشاه هم مخالف مفاتیح بود، مطمئنا خواندن آن تاثیری برجامعه داشته که به مذاق دیکتاتورها خوش نمیآمدهاست اما مصلح سوم از نظر ایشان مصلح سیاسی مثل امام است که در رأس قرار دارد و از آن بالاتر، حضرت حجتبنالحسن(عج).
نظریه دوم شهید مطهری این است که میگویند امامخمینی(ره)، من متعالی جامعه را برانگیخت و مردم با این من متعالی حرکت کردند که یک جریان عجیبی است. ــ در صورتی که ما بعضی وقتها مثلا در زمان انتخابات روی چیزهای غیر متعالی جامعه دست میگذاریم برای اینکه رای بیاوریم ــ مردم یکدفعه با این من متعالی حرکت کردند و این خودش یک نکته عجیبی است، کار امام هم نیست. فرقی که رهبران انقلاب الهی مثل امامخمینی با امثال لنین، گاندی و کاسترو دارند این است که آنها مثل ناخدا عمل میکنند. این رهبران الهی جهت و سرعت باد را بهخوبی میتوانند تشخیص دهند بعد فقط بادبانها را به جهت مناسب تغییر وضعیت میدهند، یعنی خود آنها نمیتوانند علت باشند. امام(ره) هم به این نکته اشاره کردهبودند اما ما فکر میکردیم تعارف است.
امام در وصیتنامهشان میگویند این انقلاب، یک انقلاب الهی است و ما در آن دخیل نبودیم. یک انقلاب الهی که از عالم غیب، خداوند به ملت ایران ارزانی داشته و رمز بقایش هم ایمان به غیب است. این اعتقاد میتواند مبنای تئوریک باشد. اصلا همین نگاه است که ما را از مارکسیست و لیبرال جدا میکند تا انقلاب را سکولار تحلیل نکنیم. از نظرات شهید مطهری و بحث حضرت آقا میتوان این سؤال را مطرح کرد که انقلاب ما هویتی است یا هویت ما انقلابی است؟ اگر بگوییم هویت ما انقلابی است یعنی به طرف مارکسیست حرکت میکنیم یعنی هر چیزی را اول با انقلاب میسنجیم، اگر معنی انقلابی نداشت آن را کنار میگذاریم. همان خطری که آقای مطهری گوشزد کرد، یعنی همه چیز را فقط با اصلاح اجتماعی و سیاسی بسنجیم که در این استنباط خیلی از بزرگان از جمله مرحوم قاضی و بسیاری از عرفای بزرگ را باید کنار بگذاریم که اگر چنین شود آن وقت در بحث تمدن واقعا کم میآوریم.
پذیرفتن مقتضیات تمدن نوین ایرانی اسلامی
به نظر من هیچکس نمیتواند در این انقلاب سهمخواهی کند حتی روحانیت، چون خود امام که رهبرش است اعتقاد دیگری دارد؛ بنابراین اگر بگوییم انقلاب ما هویتی است آن وقت اینجا به حرف حضرت آقا میرسیم؛ یعنی اول با مرحله براندازی روبهرو شدیم و بعد با مرحله اثبات نظام. در مرحله اول درخصوص نظریه انقلاب با مارکسیستها رقیب بودیم و در مرحله نظام با لیبرال رقیب شدیم اما در مرحله آخر که تمدن است با کل غرب رقیب شدیم. پس الان وقت این نیست که بپردازیم به اینکه انقلاب درست بود یا نه؟ این یعنی دچار یک حرکت ارتجاعی شدن! نکتهای که متاسفانه در بعضی از برنامههای صداوسیما پررنگ است و این همان چیزی است که دشمن میخواهد؛ در حالی که این نظام تثبیت شده و آقا اعلام میکنند ما وارد مرحله تمدن نوین ایرانی ــ اسلامی شدهایم. امروز فقط باید مقتضیات این تمدن را رعایت کنیم. اگر واقعا میخواهیم بنابر اقتضائات تمدن رفتار کنیم باید این سیر تکاملی را در بحث تمدن اسلامی بپذیریم. اگر انقلاب هویتی قلمداد شود همان طور که شیخ عبدالکریم حائری را میتوانیم در آن تعریف کنیم، شیخ عباس قمی، علامه حلی، خواجه نصیر و حتی سعدی و حافظ را هم میتوانیم در این دایره قرار دهیم. این بزرگان در صداوسیمای ما غایبند در حالی که با انقلاب اسلامی نسبت زیادی دارند. گویا انقلابیون روی چند فرد مشخص فریز شدهاند. مثلا از مرحوم نواب به درستی حرف میزنید اما همان قدرکه نواب در نهضت ملی هویت دارد، آیتا... بروجردی هم هویت دارد. نه این که بگویید این انقلابی است و آن یکی انقلابی نیست. هرچند مرحوم نواب به نظر انقلابیتر میآید ولی وقتی با ملاک تمدن و انقلاب هویتی به موضوع نگاه میکنیم، میبینیم مرحوم بروجردی، نواب و آقای کاشانی این سه نفر برآیندشان میشود خمینی. درواقع ریشه امام هر سه اینها هستند. اشتباه است که طلبه فاضل پرشوری مثل نواب را فقط در نهضت نفت ریشه بدانیم و بقیه بزرگان را کنار بگذاریم. این رویکرد باعث میشود امروز دستمان خالی شود. وقتی به تمدن نگاه میکنید باید جایگاه عقلانیت، فقه و حقوق، قانون، فلسفه و عرفان دیده شود. باید فیلسوفان و عرفایمان هم دیده شوند. دیگر جنگ فقه و فلسفه و عرفان جایی ندارد. در مقوله تمدن ادبا، عرفا و فقها همه از یک منشأ که اسلام است، دیده میشوند. وقتی تمدن هژمونی غربی جلوی ما قرار گرفته ما باید تمام این میراث را با خودمان داشتهباشیم و نشان دهیم؛ امروز فیلسوفان و عرفا و... ما همه در خط مقدم هستند. اگر انقلاب را هویتی ببینید آن وقت ظرفیت عظیمی خواهد داشت. اما وقتی هویت ما را انقلابی تفسیر کنیم آن وقت فقط بعضیها را میبینید و بقیه را کنار میگذارید. باید بتوانیم این میراث عظیم را در قالب تمدن نوین اسلامی بشناسانیم. انقلاب باعث شد که ما این میراث را بشناسیم و حالا وظیفه صداوسیماست که آن را دوباره برای جامعه بازشناسی کند. اگر انقلاب را هویتی ببینیم آن وقت مراحل تمدن راخواهیم دید و وقتی مراحل تمدن را شناختیم آن وقت با نظریه پیوستگی میتوانیم به گذشته برگردیم و آن میراث را به آیندگان منتقل کنیم. این روند میتواند غنای بالایی به فرهنگ اسلامی ما بدهد. این بحثها، همه برای رفتن از مرحله نظام به طرف تمدن است، حضرت آقا پنج، شش تا فرمول دارند. مثلا بحث اقتصاد مقاومتی، سبک زندگی اسلامی - ایرانی، تحول در علوم انسانی، بحث الگوی اسلامی - ایرانی پیشرفت و...
موضوع تمدن نوین را خود آقا مطرح کردند. البته در آثار مرحوم آقای مطهری هم اشاره شدهاست. در آثار و حرفهای
امام خمینی هم ظرفیت تمدنی دیده میشود اما امام چون درگیر مرحله نظام شاهنشاهی و نهضت بودند، افکارشان بیشتر معطوف نهضت و نظام است اما آقا یک گام جلوتر میروند و نگاهشان بین نظام و تمدن متمرکز است .
انقلاب اسلامی باید به نظریه پیوستگی نگاه کند و نه گسستگی. تاریخ مشروطه در تاریخ کشور ما گسستگی ایجاد کرد و انقلاب اسلامی ما را دوباره برگرداند و پیوسته کرد، حالا ما باید بتوانیم آن میراث عظیم با هویت را به نسل بعد منتقل کنیم. یعنی همین بحث تمدن نوین اسلامی. کار بزرگ انقلاب اسلامی این بود که ما توانستیم این میراث را ببینیم و حال صداوسیمای ما باید در معرفی آن تلاش کند.
هرچه جلوتر میرویم، این بعد هویتی خودش را بیشتر نشان میدهد و عمیقتر میشود، ظرفیتها نیز بیشتر آشکار میشود. دیگر ما نمیتوانیم برگردیم به اوایل بعثت. الان رسیدیم به قسمت غدیر. یعنی باید این سیر تکاملی را به طور کامل ببینیم و همه وجوهش را با یکدیگر داشتهباشیم. اگر انقلاب را هویتی ببینیم آن وقت آن تمدن و مراحل تمدن را میبینیم و وقتی مراحل تمدن را دیدیم آن وقت با یک نظریه پیوستگی برمیگردیم به گذشته و میتوانیم همه آن میراث را به آیندگان منتقل کنیم. بهنظر من این رویکرد و توجه میتواند یک غنای خیلی قوی به فرهنگ ما بدهد و ما را از این حالت فریزی که فقط روی انقلابیون زوم کنیم و انقلاب را در چند تا شخصیت ببینیم، خارج کند. باید کاملا از این مرحله عبور کنیم و به عمق فرهنگ اسلامی برسیم و سپس این عمق را برای نسل بعدی تبیین کنیم .
اعترافات یک یهودی مغرض
در فصل سوم کتاب «نظم جهانی» که توسط دکتر محمدتقی حسینی ترجمه شد، «هنری آلفرد کیسینجر» در پرداختن به انقلاب اسلامی، ایران را جزو معدود ملتهای حقیقی منطقه میداند. خیلی حرف درستی است. عراق یا سوریه ملتهای واقعی نیستند بلکه آنها به مرور در خاورمیانه یا غرب آسیای جدید شکل گرفتند. او معتقد است ایرانیان یک ملت حقیقی کهن هستند که بهراحتی نمیشود آن را متلاشی کرد. این اعتراف، تعارف نیست. بعد میگوید ایرانیها باید انتخاب کنند که میخواهند ملت بمانند یا انقلاب. اینجا یک مقدار بدجنسی یهودیاش گل میکند. این همان دوگانهای است که زمان دولت قبلی مطرح میشد. درحالیکه انقلاب تمام نشده، بلکه در دل این ملت کهن تکامل پیدا کردهاست؛ ملتی که با یک سابقه تمدنی تاریخی ایرانی و ایدئولوژیک کهن تعریف میشود. تختجمشید ما فارغ از هر نگاه ایدئولوژیک در مقابل اهرام مصر و دیوار چین قد علم کردهاست. این سابقه تاریخی و تمدنی ماست. داشتن تختجمشید از یک فهم حکایت میکند. تمدن، جمع کردن قسمتهای مثبت تاریخ است نه قسمتهای منفی. انقلاب اسلامی، دشمن تمدن گذشته ایرانی نیست. به این نکته اشاره کنم که انقلاب اسلامی ایران نسبت به ایران، شبیه انقلاب فرانسه، برای فرانسه است. انقلاب فرانسه، «فرانسوی» نیست. انقلاب اسلامی هم «ایرانی» نیست. یک انقلاب جهانی است که فعلا ایرانیها افتخار آن را داشتهاند که در کشورشان به ثمر برسد. نام فرانسه هم با انقلاب فرانسه جهانی شده، این اعلامیه جهانی حقوق بشر یا لیبرالیسمی که در انقلاب فرانسه آمده، فرانسه را از تمام کشورهای اروپایی جلوتر انداختهاست. انقلاب اسلامی هم برای ما همینطور است. ما اگر فقط بخواهیم ایرانی باشیم و ایرانی فکر کنیم، در این منطقه اسیر میشویم. حاجقاسم اگرچه سرباز وطن بود اما این را خوب فهمید که انقلاب یک بعد جهانی دارد. مکتب حاجقاسم چون از مرزهای انقلاب اسلامی ایران گذشت بنابراین طلیعهدار شد. وقتی انقلاب اسلامی به ایرانی، قدرت بینالمللی و جهانی میدهد، آن وقت حتی دوگانهای که کیسینجر میگوید را میتوانیم حل کنیم و این برای ناسیونالیست ایرانی خوب است و به ایرانی توان جدیدی میدهد. چه زمانی ایران آنقدر ارزش داشته که تمام کشورهای جهان بنشینند مقابلش؟ خود این موقعیت ایجادکننده یک هویتی تازه برای ایرانی است. بهنظرم از این جنبه انقلاب اسلامی، به ایران یک قوت بینالمللی دادهاست و این از جنبه حس ایرانیت بسیار برایمان ارزشمند است.
اما نکته سومی که آقای کیسینجر میگوید و فوقالعاده عجیب است، راجع به قرارداد 1648 «وستفالی» است - پیمانی که بعدها الگو و پایه سازمان ملل متحد شد - ایشان معتقد است تنها چیزی که توانسته چند قرن نظم وستفالی را به چالش بکشد «انقلاب اسلامی» است. خیلی حرف بزرگی است. فهم عجیبی میخواهد که درک کنیم چطور یک یهودی مغرضی مثل کیسینجر این را میفهمد و به آن اعتراف میکند، آنوقت برخی از مسئولان و مدیران ارشد کشور ما این ارزشگذاری را نمیفهمند. مطمئنا انتقال این موضوع به نسل جوان ما خیلی ارزش میدهد؛ ارزشی که بهجد باید فهمیده شود.
مریم فلاح - نویسنده و پژوهشگر
در بحث نظریهپردازی انقلاب، شما را ارجاع میدهم به کتاب «انسان دویست و پنجاه ساله» رهبری. آقا نکتهای دارند راجع به دشمنان پیامبر در مدینه که چندین گروه بودند؛ از جمله یهودیها که چون عقبه فکریشان برمیگشت به تورات به جهت آن سابقه چندصدساله، نسبت به کفار برتری فرهنگی داشتند؛ آنها وقتی با آن سابقه فرهنگی نزد پیامبر احتجاج میکردند، پیامبر(ص) نیز باید در مقابلشان برتری نشان میدادند .گروه دیگر کسانی بودند که با پیامبر(ص) بودند، ولی رشد مدنی جامعه اسلامی را نمیتوانستند درک کنند. رشد جامعه مدنی به مسأله غدیر و ولایت امیرالمومنین ختم میشود. آنها در عین این که در جنگهای بدر و احد شرکت داشتند و از صحابه پیامبر بودند ولی با این رشد همراه نبودند. امروز این موضوع باید برای ما درس شود. یعنی وقتی وارد دهه چهارم و پنجم انقلاب میشویم، باید مقتضیات این دههها را هم قبول کنیم. وقتی رهبر معظم انقلاب میگویند «تمدن نوین اسلامی»، ما همچنان حواسمان به مرحله نهضت است. مانند همان گروهی از صحابه که در سال دهم هجرت در مدینه نوع نگاهشان از جنسی بود که در سالهای اولیه در مکه داشتند. این نوع نگاه یعنی این که در کار ما اشکال وجود دارد.
به دنبال نظریهای منسجم
امروز عدهای سرنگونی نظام شاهنشاهی را علت انقلاب اسلامی میدانند در حالی که سقوط نظام شاهنشاهی، معلول انقلاب اسلامی است و نه علت آن؛ مثلا آیا ما میتوانیم بگوییم سرنگونی جاهلیت علت مبعث است؟ مبعثی که حرف آسمانی الهی است اصلا مربوط به مردم عربستان نمیشود. آن زمان پیامبر با جاهلیت و امثال ابوسفیان درگیر شده اما اینها علت و معلول که نیستند. فقط در یک زمان با یکدیگر مقارن شدهاند. در مورد پیروزی انقلاب اسلامی هم همین طور است. انقلاب اسلامی که از دل نظام شاهنشاهی درنیامدهاست، به نظرم در قسمت علت و معلول، ما باید برعکس عمل کنیم. سقوط نظام شاهنشاهی معلول انقلاب اسلامی است، نه علت آن. ما این دو مطلب را یکی گرفتیم و این باعث بسیاری از اشتباهات شدهاست و از این رو این نگاه وجود دارد که رژیمی رفته و رژیمی به جای آن آمدهاست. اینجا سوالی پیش میآید؛ این که اساسا ما در چه وضعیتی هستیم و به لحاظ تاریخی کجا ایستادهایم؟
به نظر میآید که ما درباره «انقلاب» نظریه درستی نداریم؛ یعنی یا به طرف مارکسیستها متمایل میشویم یا به سمت لیبرالها. اتفاقی که امروز برای جماعتی افتادهاست. باید فرهنگ سیاسی مردممان را از مارکسیسم و لیبرالیسم جدا کنیم. هر دو برای ما باطل است. ما باید انقلاب را با نگاه خودمان جلو ببریم. از این جنبه داشتن یک نظریه درست بومی راجع به انقلاب اسلامی باید در پس ذهن ما باشد. جریاناتی قائل به یک نوع تجدیدنظرطلبی هستند، یا برخی دوستان توبهکرده اصولگرا که الان فعال شدهاند به نوعی گرایشهای نوحجتیهای از خودشان نشان میدهند. اینها اصلا اصل قضیه را زیر سؤال میبرند. یا در همین سمیناری که سال گذشته با موضوع صد سالگی حوزه برگزار شد، این مسأله مطرح شد که علیرغم همه مشکلاتی که وجود دارد، حوزه باید به همان زمان مرحوم شیخ عبدالکریم حائری برگردد و کاری به سیاست نداشتهباشد. آیا واقعا شیخ عبدالکریم حائری کاری به سیاست نداشته؟ یعنی ما نمیتوانیم نظریهای داشتهباشیم که در آن مرحوم شیخ عبدالکریم حائری و انقلاب را در کنار هم ببینیم. فقدان این نظریات باعث میشود که آقایان مدام متلاطم شوند. ما معمولا این مسائل را در وادی نفسانیات، مسائل اخلاقی و قدرتطلبانه میبینیم، در حالی که به بعد تئوریک قضیه برمیگردد. اینها در پس ذهنشان یک نظریه درست و دقیق از انقلاب ندارند تا بتوانند از آن دفاع کنند. اگر هم داشتهباشند ممکن است همچنان اوایل مدینه را ببینند در حالی که ما باید یک نظریه منسجم از انقلاب داشتهباشیم.
نگاه شهید مطهری در سیر تفکرات انقلابی
به نظریهای از مرحوم استاد مطهری اشاره میکنم. ایشان در کتاب «نهضتهای اسلامی در صد سال اخیر»، واژه اصلاحات را جزو واژههای زوج قرآنی میدانند و میگویند: «اصلاح» ضدش افساد و«مصلح» ضدش مفسد است و این واژهها باید با ضدش شناخته شود. بعد میگویند این که جامعه به اصلاح توجه کند خیلی برکت دارد، اما میترسم که به یک افراطی برود و شخصیتها و بزرگانمان را فقط با ملاک «اصلاح» بسنجد. ایشان این نگاه را یک زنگ خطر میدانند چون باعث میشود جامعه خیلی از شخصیتها را از دست بدهد و استدلال درستی هم هست.
ایشان یک تقسیمبندی سهگانه دارد. میگویند با این نگاه ما اول باید افراد صالح داشتهباشیم. خب این ملاک را در بین روحانیون میبینید، مثلا روحانیای که پیشنماز مسجد است، درحالی که ممکن است انقلابی نباشد، اشکالی هم ندارد، در همین حد که صالح است و پاسخگوی مسائل شرعی مردم، خوب است. حالا اگر دیدیم این صالح توانش را دارد که کار اجتماعی انجام دهد، مصلح اجتماعی میشود. ایشان از آیتا... بروجردی و مرحوم شیخعباس قمی، صاحب مفاتیح بهعنوان مصلح اجتماعی نام میبرد، یعنی میتوانیم در سیر انقلابی و تفکر دینیمان نظریهای داشتهباشیم که در آن آقا شیخعباس قمی هم دیده شود. شاید عجیب به نظر آید که چرا آقای مطهری در بحث مصلح اجتماعی از ایشان نام میبرد. مطمئنا نتیجه جمعآوری و تدوین مفاتیح برای شیعیان آنقدر برکت داشته که سازمان امنیت عراق هر که را با مفاتیح میدید، اعدام میکرد. خاطرم هست دم مرز که میرسیدیم ماموران امنیتی، مفاتیحها را از ما میگرفتند تا به قیمت گزافی به شیعیان بفروشند. رضاشاه هم مخالف مفاتیح بود، مطمئنا خواندن آن تاثیری برجامعه داشته که به مذاق دیکتاتورها خوش نمیآمدهاست اما مصلح سوم از نظر ایشان مصلح سیاسی مثل امام است که در رأس قرار دارد و از آن بالاتر، حضرت حجتبنالحسن(عج).
نظریه دوم شهید مطهری این است که میگویند امامخمینی(ره)، من متعالی جامعه را برانگیخت و مردم با این من متعالی حرکت کردند که یک جریان عجیبی است. ــ در صورتی که ما بعضی وقتها مثلا در زمان انتخابات روی چیزهای غیر متعالی جامعه دست میگذاریم برای اینکه رای بیاوریم ــ مردم یکدفعه با این من متعالی حرکت کردند و این خودش یک نکته عجیبی است، کار امام هم نیست. فرقی که رهبران انقلاب الهی مثل امامخمینی با امثال لنین، گاندی و کاسترو دارند این است که آنها مثل ناخدا عمل میکنند. این رهبران الهی جهت و سرعت باد را بهخوبی میتوانند تشخیص دهند بعد فقط بادبانها را به جهت مناسب تغییر وضعیت میدهند، یعنی خود آنها نمیتوانند علت باشند. امام(ره) هم به این نکته اشاره کردهبودند اما ما فکر میکردیم تعارف است.
امام در وصیتنامهشان میگویند این انقلاب، یک انقلاب الهی است و ما در آن دخیل نبودیم. یک انقلاب الهی که از عالم غیب، خداوند به ملت ایران ارزانی داشته و رمز بقایش هم ایمان به غیب است. این اعتقاد میتواند مبنای تئوریک باشد. اصلا همین نگاه است که ما را از مارکسیست و لیبرال جدا میکند تا انقلاب را سکولار تحلیل نکنیم. از نظرات شهید مطهری و بحث حضرت آقا میتوان این سؤال را مطرح کرد که انقلاب ما هویتی است یا هویت ما انقلابی است؟ اگر بگوییم هویت ما انقلابی است یعنی به طرف مارکسیست حرکت میکنیم یعنی هر چیزی را اول با انقلاب میسنجیم، اگر معنی انقلابی نداشت آن را کنار میگذاریم. همان خطری که آقای مطهری گوشزد کرد، یعنی همه چیز را فقط با اصلاح اجتماعی و سیاسی بسنجیم که در این استنباط خیلی از بزرگان از جمله مرحوم قاضی و بسیاری از عرفای بزرگ را باید کنار بگذاریم که اگر چنین شود آن وقت در بحث تمدن واقعا کم میآوریم.
پذیرفتن مقتضیات تمدن نوین ایرانی اسلامی
به نظر من هیچکس نمیتواند در این انقلاب سهمخواهی کند حتی روحانیت، چون خود امام که رهبرش است اعتقاد دیگری دارد؛ بنابراین اگر بگوییم انقلاب ما هویتی است آن وقت اینجا به حرف حضرت آقا میرسیم؛ یعنی اول با مرحله براندازی روبهرو شدیم و بعد با مرحله اثبات نظام. در مرحله اول درخصوص نظریه انقلاب با مارکسیستها رقیب بودیم و در مرحله نظام با لیبرال رقیب شدیم اما در مرحله آخر که تمدن است با کل غرب رقیب شدیم. پس الان وقت این نیست که بپردازیم به اینکه انقلاب درست بود یا نه؟ این یعنی دچار یک حرکت ارتجاعی شدن! نکتهای که متاسفانه در بعضی از برنامههای صداوسیما پررنگ است و این همان چیزی است که دشمن میخواهد؛ در حالی که این نظام تثبیت شده و آقا اعلام میکنند ما وارد مرحله تمدن نوین ایرانی ــ اسلامی شدهایم. امروز فقط باید مقتضیات این تمدن را رعایت کنیم. اگر واقعا میخواهیم بنابر اقتضائات تمدن رفتار کنیم باید این سیر تکاملی را در بحث تمدن اسلامی بپذیریم. اگر انقلاب هویتی قلمداد شود همان طور که شیخ عبدالکریم حائری را میتوانیم در آن تعریف کنیم، شیخ عباس قمی، علامه حلی، خواجه نصیر و حتی سعدی و حافظ را هم میتوانیم در این دایره قرار دهیم. این بزرگان در صداوسیمای ما غایبند در حالی که با انقلاب اسلامی نسبت زیادی دارند. گویا انقلابیون روی چند فرد مشخص فریز شدهاند. مثلا از مرحوم نواب به درستی حرف میزنید اما همان قدرکه نواب در نهضت ملی هویت دارد، آیتا... بروجردی هم هویت دارد. نه این که بگویید این انقلابی است و آن یکی انقلابی نیست. هرچند مرحوم نواب به نظر انقلابیتر میآید ولی وقتی با ملاک تمدن و انقلاب هویتی به موضوع نگاه میکنیم، میبینیم مرحوم بروجردی، نواب و آقای کاشانی این سه نفر برآیندشان میشود خمینی. درواقع ریشه امام هر سه اینها هستند. اشتباه است که طلبه فاضل پرشوری مثل نواب را فقط در نهضت نفت ریشه بدانیم و بقیه بزرگان را کنار بگذاریم. این رویکرد باعث میشود امروز دستمان خالی شود. وقتی به تمدن نگاه میکنید باید جایگاه عقلانیت، فقه و حقوق، قانون، فلسفه و عرفان دیده شود. باید فیلسوفان و عرفایمان هم دیده شوند. دیگر جنگ فقه و فلسفه و عرفان جایی ندارد. در مقوله تمدن ادبا، عرفا و فقها همه از یک منشأ که اسلام است، دیده میشوند. وقتی تمدن هژمونی غربی جلوی ما قرار گرفته ما باید تمام این میراث را با خودمان داشتهباشیم و نشان دهیم؛ امروز فیلسوفان و عرفا و... ما همه در خط مقدم هستند. اگر انقلاب را هویتی ببینید آن وقت ظرفیت عظیمی خواهد داشت. اما وقتی هویت ما را انقلابی تفسیر کنیم آن وقت فقط بعضیها را میبینید و بقیه را کنار میگذارید. باید بتوانیم این میراث عظیم را در قالب تمدن نوین اسلامی بشناسانیم. انقلاب باعث شد که ما این میراث را بشناسیم و حالا وظیفه صداوسیماست که آن را دوباره برای جامعه بازشناسی کند. اگر انقلاب را هویتی ببینیم آن وقت مراحل تمدن راخواهیم دید و وقتی مراحل تمدن را شناختیم آن وقت با نظریه پیوستگی میتوانیم به گذشته برگردیم و آن میراث را به آیندگان منتقل کنیم. این روند میتواند غنای بالایی به فرهنگ اسلامی ما بدهد. این بحثها، همه برای رفتن از مرحله نظام به طرف تمدن است، حضرت آقا پنج، شش تا فرمول دارند. مثلا بحث اقتصاد مقاومتی، سبک زندگی اسلامی - ایرانی، تحول در علوم انسانی، بحث الگوی اسلامی - ایرانی پیشرفت و...
موضوع تمدن نوین را خود آقا مطرح کردند. البته در آثار مرحوم آقای مطهری هم اشاره شدهاست. در آثار و حرفهای
امام خمینی هم ظرفیت تمدنی دیده میشود اما امام چون درگیر مرحله نظام شاهنشاهی و نهضت بودند، افکارشان بیشتر معطوف نهضت و نظام است اما آقا یک گام جلوتر میروند و نگاهشان بین نظام و تمدن متمرکز است .
انقلاب اسلامی باید به نظریه پیوستگی نگاه کند و نه گسستگی. تاریخ مشروطه در تاریخ کشور ما گسستگی ایجاد کرد و انقلاب اسلامی ما را دوباره برگرداند و پیوسته کرد، حالا ما باید بتوانیم آن میراث عظیم با هویت را به نسل بعد منتقل کنیم. یعنی همین بحث تمدن نوین اسلامی. کار بزرگ انقلاب اسلامی این بود که ما توانستیم این میراث را ببینیم و حال صداوسیمای ما باید در معرفی آن تلاش کند.
هرچه جلوتر میرویم، این بعد هویتی خودش را بیشتر نشان میدهد و عمیقتر میشود، ظرفیتها نیز بیشتر آشکار میشود. دیگر ما نمیتوانیم برگردیم به اوایل بعثت. الان رسیدیم به قسمت غدیر. یعنی باید این سیر تکاملی را به طور کامل ببینیم و همه وجوهش را با یکدیگر داشتهباشیم. اگر انقلاب را هویتی ببینیم آن وقت آن تمدن و مراحل تمدن را میبینیم و وقتی مراحل تمدن را دیدیم آن وقت با یک نظریه پیوستگی برمیگردیم به گذشته و میتوانیم همه آن میراث را به آیندگان منتقل کنیم. بهنظر من این رویکرد و توجه میتواند یک غنای خیلی قوی به فرهنگ ما بدهد و ما را از این حالت فریزی که فقط روی انقلابیون زوم کنیم و انقلاب را در چند تا شخصیت ببینیم، خارج کند. باید کاملا از این مرحله عبور کنیم و به عمق فرهنگ اسلامی برسیم و سپس این عمق را برای نسل بعدی تبیین کنیم .
اعترافات یک یهودی مغرض
در فصل سوم کتاب «نظم جهانی» که توسط دکتر محمدتقی حسینی ترجمه شد، «هنری آلفرد کیسینجر» در پرداختن به انقلاب اسلامی، ایران را جزو معدود ملتهای حقیقی منطقه میداند. خیلی حرف درستی است. عراق یا سوریه ملتهای واقعی نیستند بلکه آنها به مرور در خاورمیانه یا غرب آسیای جدید شکل گرفتند. او معتقد است ایرانیان یک ملت حقیقی کهن هستند که بهراحتی نمیشود آن را متلاشی کرد. این اعتراف، تعارف نیست. بعد میگوید ایرانیها باید انتخاب کنند که میخواهند ملت بمانند یا انقلاب. اینجا یک مقدار بدجنسی یهودیاش گل میکند. این همان دوگانهای است که زمان دولت قبلی مطرح میشد. درحالیکه انقلاب تمام نشده، بلکه در دل این ملت کهن تکامل پیدا کردهاست؛ ملتی که با یک سابقه تمدنی تاریخی ایرانی و ایدئولوژیک کهن تعریف میشود. تختجمشید ما فارغ از هر نگاه ایدئولوژیک در مقابل اهرام مصر و دیوار چین قد علم کردهاست. این سابقه تاریخی و تمدنی ماست. داشتن تختجمشید از یک فهم حکایت میکند. تمدن، جمع کردن قسمتهای مثبت تاریخ است نه قسمتهای منفی. انقلاب اسلامی، دشمن تمدن گذشته ایرانی نیست. به این نکته اشاره کنم که انقلاب اسلامی ایران نسبت به ایران، شبیه انقلاب فرانسه، برای فرانسه است. انقلاب فرانسه، «فرانسوی» نیست. انقلاب اسلامی هم «ایرانی» نیست. یک انقلاب جهانی است که فعلا ایرانیها افتخار آن را داشتهاند که در کشورشان به ثمر برسد. نام فرانسه هم با انقلاب فرانسه جهانی شده، این اعلامیه جهانی حقوق بشر یا لیبرالیسمی که در انقلاب فرانسه آمده، فرانسه را از تمام کشورهای اروپایی جلوتر انداختهاست. انقلاب اسلامی هم برای ما همینطور است. ما اگر فقط بخواهیم ایرانی باشیم و ایرانی فکر کنیم، در این منطقه اسیر میشویم. حاجقاسم اگرچه سرباز وطن بود اما این را خوب فهمید که انقلاب یک بعد جهانی دارد. مکتب حاجقاسم چون از مرزهای انقلاب اسلامی ایران گذشت بنابراین طلیعهدار شد. وقتی انقلاب اسلامی به ایرانی، قدرت بینالمللی و جهانی میدهد، آن وقت حتی دوگانهای که کیسینجر میگوید را میتوانیم حل کنیم و این برای ناسیونالیست ایرانی خوب است و به ایرانی توان جدیدی میدهد. چه زمانی ایران آنقدر ارزش داشته که تمام کشورهای جهان بنشینند مقابلش؟ خود این موقعیت ایجادکننده یک هویتی تازه برای ایرانی است. بهنظرم از این جنبه انقلاب اسلامی، به ایران یک قوت بینالمللی دادهاست و این از جنبه حس ایرانیت بسیار برایمان ارزشمند است.
اما نکته سومی که آقای کیسینجر میگوید و فوقالعاده عجیب است، راجع به قرارداد 1648 «وستفالی» است - پیمانی که بعدها الگو و پایه سازمان ملل متحد شد - ایشان معتقد است تنها چیزی که توانسته چند قرن نظم وستفالی را به چالش بکشد «انقلاب اسلامی» است. خیلی حرف بزرگی است. فهم عجیبی میخواهد که درک کنیم چطور یک یهودی مغرضی مثل کیسینجر این را میفهمد و به آن اعتراف میکند، آنوقت برخی از مسئولان و مدیران ارشد کشور ما این ارزشگذاری را نمیفهمند. مطمئنا انتقال این موضوع به نسل جوان ما خیلی ارزش میدهد؛ ارزشی که بهجد باید فهمیده شود.
مریم فلاح - نویسنده و پژوهشگر
تیتر خبرها
-
روایت فرهنگی ایران در روسیه
-
تسلط بر تاریخ برتری میآورد
-
«جامجم» از رفتارشناسی فرانسه در قبال اعتراضات پاریس و تهران گزارش میدهد
-
واعظان آزادی توجیهگران آشوب
-
سوران؛ پنجرهای به زوایای مغفول تاریخ انقلاب
-
پیشبینی سقوط 35درصدی
-
پشتپردههای مالی عامل تکثیر سگهای ولگرد
-
تله کاسبان کنکور
-
خوراک مسموم برای نسل نو