هر كجا مرز كشیدند شما پل بزنید

هر كجا مرز كشیدند شما پل بزنید

مهدی قزلی نویسنده


چند سال پیش كه در جایزه ادبی جلال آل‌احمد بخش ویژه ادبیات افغانستان را در نظر گرفتیم، شروع كردیم به بررسی كتاب‌های منتشرشده در هشت سال منتهی به برگزاری جایزه جلال و از هر طرف رفتیم، به نام محمداعظم رهنوردزریاب برخوردیم. زریاب از نویسندگان معمر افغانستانی بود كه در هیچ دوره‌ای از كار نوشتن دست نكشیده بود و همین استمرار باعث شده بود اهل فرهنگ و ادبیات در افغانستان نام او را در ذهن به عنوان یكی از ستون‌های رمان و ادبیات داستانی حك كرده باشند. با محمدحسین جعفریان برای دیدار و دعوت او به ایران برای شركت در اختتامیه جایزه جلال، به خانه‌اش در کابل رفتیم. زریاب كم‌حرف بود، نشست و حرف‌های ما را گوش كرد. از عكس‌العمل‌هایش نمی‌فهمیدیم كه به آمدن  ایران راغب است یا نه. بیشتر از هر چیز برایش باورپذیر نبود كه كسی از كشور همزبان و همسایه آمده باشد و برای تجلیلش پیشنهاد آورده باشد. راستش آنچه برای ما مشخص شد، این‌كه در افغانستان هم علی‌رغم این‌كه شناخته شده بود، ولی كسی برای توجه و تجلیل سراغش را نگرفته بود. شاید گذر از 70 سالگی هم بی‌اثر نبود. گفت: ما جلال را می‌شناسیم، اما شما ما را نمی‌شناسید. گفتم ما الان در خانه شما هستیم، برای دعوت‌تان، همین یعنی می‌شناسیم‌تان و حتی اگر این شناخت كافی نباشد، این را قدم اول حساب كنید به دید و بازدید ادبای ایران و افغانستان. وقتی داشتیم از خانه‌اش می‌رفتیم، برای بدرقه تا كنار در همراه‌مان آمد. كنار در خروجی عكسی بزرگ از احمد شاه مسعود به دیوار خانه‌اش بود كه روی عكس بریده‌ای از یك شعر بود.
آبروی زمین
 از خاكی سر برآورده است
كه تو در آن آرمیده‌ای
جعفریان به زریاب گفت این شعر را او سروده است. تا آن‌موقع زریاب پیرمردی كسل بود و نیمه خواب‌آلود كه این جمله محمدحسین جعفریان خواب از سرش پراند. بین خودش و ما چیزی پیدا كرد كه پیوندمان می‌زد. كلماتی فارسی از قلم یك شاعر ایرانی بر دیوار خانه یك نویسنده افغانستانی، چنان حسی از یكی بودگی ایجاد كرد كه در برق چشمانش دریافتم او دعوت‌مان را خواهد پذیرفت.
چند وقت بعد با لبخند جایزه‌اش را از دست وزیر فرهنگ ایران در سن تالار وحدت، در اختتامیه مهم‌ترین جایزه ادبی ایران گرفت و می‌دانم بعد از آن لااقل دوبار دیگر به ایران سفر كرد.
وقتی خبر از دنیا رفتنش را شنیدم، یاد آرزوی زریاب افتادم. دوست داشت قلعه الموت را ببیند و آن‌موقع كه مهمان ما بود، به خاطر زمستان و برف نمی‌شد ببریمش. به او گفتم پای شما تازه به ایران باز شده، ان‌شاءا... در فصلی بهتر بیایید با هم می‌رویم، نشد و نخواهد شد دیگر. آرزوی زریاب البته فقط دیدن الموت نبود، دید و بازدید ادیبان و فرهیختگان ایران و افغانستان آرزوی مهم‌تری است كه هنوز آنچنان كه باید نشده. باشد كه بشود.