نقاشی برای خدا
یادداشت: علیرضا رأفتی روزنامهنگار
ـ امشب همون شبیه که باید بیدار بمونیم؟
مادرم همین طور که ذکر بعد نمازش را میگفت سر تکان میداد و من چشمهایم را محکم روی هم فشار میدادم بلکه خوابم ببرد. عادت به خواب ظهر نداشتم. ظهرها که آفتاب رد نقشهای پرده توری را میانداخت روی گل فرش، تازه اسباب بازیها جان میگرفتند. آدمکها حرکت میکردند و حرف میزدند. ماشینهای کوچک فلزی دود میکردند. نقشهای راهراه روی فرش، خیابان میشدند. آن روزها، برعکس حالا که آفتاب ظهر ماه رمضان بی رمقم میکند، ظهرها وقت خوابیدن نبود. اما آن شب همان شبی بود که باید بیدار میماندیم. نمیدانستم چرا. فقط میدانستم مثل اکثر شبهای رمضان باید برویم مسجد اما این یک شب را بیشتر از بقیه شبها بیدار بمانیم. ظهرش میخوابیدم. سر شب کوله قرمز و سبزم را برمیداشتم و دفتر نقاشی و مداد رنگی به اندازهای که تا صبح تمام نشود، میریختم توی کوله و میرفتیم مسجد. پدر -که خاک بر او خوش باد- مینشست توی صف مردمی که همه یک کتابچه کوچک در دست میگرفتند و از روی جملاتی که حاج آقا پشت میکروفن میخواند مینوشتند. هر چند خط یکبار هم حاج آقا ساکت میشد و مردم با هم با صدای بلند جملاتی آهنگین را میخواندند و من توی صف مردمی که کتابچه کوچک در دست داشتند دفتر نقاشیام را روی پاهایم میگذاشتم و مداد رنگیها را دورم میریختم و نقاشی میکشیدم.
من ماه رمضانها بیشتر نقاشی میکشیدم. پدرم میگفت ماه رمضان درهای بهشت به روی زمین باز میشود و آدم باید هر چه میخواهد به خدا بگوید تا بدهد. من بلد نبودم دعا بخوانم. آرزوهایم را در دفتر نقاشیام میکشیدم. پدرم میگفت خدا همه چیز را میبیند. حتما دفتر نقاشی من را میدید. من ماه رمضانها بیشتر نقاشی میکشیدم.
بعد که آن دعای کتابچه کوچک تمام میشد چراغهای مسجد را خاموش میکردند و قرآنهایی که قبلا پخش شده بود را روی سر میگذاشتند. من دیگر نمیتوانستم در تاریکی رنگ مدادهایم را تشخیص بدهم و نقاشی بکشم. قرآن را میگذاشتم روی سرم و با خدا به نقاشیهایی که کشیده بودم نگاه میکردیم. به آرزوهایم.
حالا 20 سالی میشود که من بلدم دعا بخوانم. بلدم شبهای رمضان توی صف مردم بنشینم و صدایم را بیندازم توی سیل صداهایی که با هم از درهای آسمان میگذرند. آخر میدانید، صداها که با هم قاطی شود دیگر خدا سوایشان نمیکند که ببیند کدام صدا مال کیست. زیر همه را با هم امضا میکند. اما امسال که دست قرنطینه بین صفهای مردم خط کشیده، امسال که خبری از جمعهای دعاخوانی نیست، امسال که باید بنشینم خانه و صدایم را تنهایی به آسمان بفرستم، فکر میکنم نقاشیام آنقدر زیبا است که تنهایی هم نمره قبولی بگیرد؟
تیتر خبرها
-
اهل دعـوا و حـاشیـه نیستیم
-
دوباره کمربندها را ببندیم!
-
هشدار برای تازهواردهای بورس
-
پارک وحشت
-
همه دانشآموزان «شاد» نیستند
-
این نـون شیـرین
-
نور چشم ترامپ را زد
-
مهمانی آنلاین پای سفره خدا
-
کاری کنیم، دلتنگ قرآن شویم
-
روزه به افق کرونـــا
-
هلال ماه به دور قدح اشارت کرد
-
نقاشی برای خدا
-
42 سال زندگی با 6 قاب عکس
-
روشنی «نور» امید
-
بورس در وضعیت غیرعادی
-
وقت زنگ تفریح نیست
-
«قندی» مرد حرفهای روزنامهنگاری