داستان  حكیم و چوپان  و نتیجه‌گیری غیرپایانی

داستان حكیم و چوپان و نتیجه‌گیری غیرپایانی

   حكیمی برای تعویض آب و هوا و تفنن مزاج همراه دو نفر از مریدان به خارج از شهر رفت. حكیم در صندلی جلوی خودروی شاسی‌بلند مرید نشست و مرید دیگر در صندلی عقب نشست و جوجه‌های سیخ‌شده، نوشابه، منقل، كیسه زغال و زیرانداز را نیز در صندوق عقب خودرو گذاشتند. در راه به دشتی سرسبز رسیدند و همانجا توقف كردند و زیرانداز را انداختند و مشغول افروختن منقل شدند. در این لحظه چوپانی همراه گوسفندانش به محل اتراق آنها رسید. حكیم به یكی از مریدان گفت: «برو آن چوپان را صدا كن تا قدری با او اختلاط كنیم و از نزدیك در جریان احوال مردم عادی قرار بگیریم.» مرید چوپان را صدا كرد و چوپان به نزد آنها آمد.
حكیم به چوپان گفت: «اوضاع خوب است؟»
چوپان گفت: «الحمدلله. بد نیست. اگر قاچاق دام زنده و واردات گوشت یخی خارجی بگذارد.» حكیم گفت: «چرا به‌جای چوپانی مشغول تحصیل علم نشدی كه حالا بابت این چیزها نگرانی نداشته باشی؟»
چوپان گفت: «خودم خلاصه همه علوم و حكمت‌ها را به دست آوردم.»
 حكیم گفت: «آره؟ بگو ببینم.»
 چوپان گفت: «تا خدا هست بنده خدا چرا، تا راست هست دروغ چرا، تا حلال هست حرام چرا، تا خودت عیب داری عیب دیگران را نشمار، تا تولید داخل هست جنس خارجی نخر.» حكیم گفت: «آفرین. بسیار جملات زیبایی گفتی. جوجه‌كباب میل داری؟»
 چوپان گفت: «بلی.»
حكیم به مریدان گفت یك سیخ جوجه كباب لای نان خالی كنند و به مرد چوپان بدهند. چوپان گفت: «نتیجه‌گیری پایانی مكالمه ما چه بود؟»
حكیم گفت: «این مكالمه استثنائا نتیجه‌گیری پایانی نداشت و نتیجه اصلی این مكالمه همان اواسط مكالمه از نظر خوانندگان گذشت.»