خودبودگی و بی‌نقاب بودن

خودبودگی و بی‌نقاب بودن

خودبودگی و بی‌نقاب بودن؛ زیستن در جهانی واژگانی با هدف ارائه تصویری واقعی از خود. هرچند در تعریف شعر گفته‌اند و شنیده‌ایم که احسنه اکذبه، به‌طور مشخصی در بریل‌های ناگزیر چنین نیست. دروغی در کار نیست. آنچه پیش روی ماست، دنیای شاعری ا‌ست روشن و بی‌آلایش.

مجموعه با یاد لویی بریل شروع می‌شود و با رودکی پایان می‌پذیرد. درآمیختگی لامسه و عاطفه. دست کشیدن و بوییدن و شنیدن. سپس تلفیق این حواس را به واژه کشیدن. زیستن در دنیای صداها، صداها و صداها:
صدا که زیره‌ اندوه در خودش دم داشت...
و قدم زدن در دنیای بوها و عطرها:
همیشه بوی علف داشت، بوی آویشن...
و در سطری دیگر «بوی غریب پونه.»
مقاربت شهودناک سرانگشت با پیرامون وسیع، در جغرافیایی به گستردگی ذهن. جایی که هیچ مرزی نمی‌شناسد. زندگی در اقلیمی فراگیر:
او آمده‌ست ساز و دهل را به پا کند
در دره‌های توس و سمرقند و پنجشیر
همه‌جا را وطن پنداشتن و برای رنج مردمان همه‌جا دل‌نگران بودن. نفس کشیدن در هوایی متکثر و در عین حال واحد.
بریل‌های ناگزیر، هرچند از سویی مقهور ناچاری 
و جبر است، اختیار را نادیده نمی‌انگارد. اختیار دیدن‌های دقیق و ریزبینانه از ورای دود عینکی همیشگی و به تعویق انداختن رنج آن:
این روزها که دود شدم پشت عینکم
در خلوتی نمور، بماند برای بعد
مهلت دادن به خود برای لذت بردن از آنچه هست و بوده. ارزشمندی خود را درک کردن و بیان کردن و ارزشمندی زیستن را. حتی اگر در پوششی از حسرت، خزیده باشد. حتی اگر غبارگرفته باشد. نگاهی رمانتیک به هستی، به بودگی و بسامد افعال ماضی:
این دشت‌های پرعلف، این دامن کوه
یک ایل کولی‌های شاعر داشت روزی
یا
صدا به روشنی روزهای پیش از این
صدا به روشنی کوچه‌های معدن بود
یا... «یا» همیشه فرصت انتخاب نیست. یا، گاهی مباینت دو پدیده نیست. هم‌راستایی آنهاست و تلاش برای گریختن از دیوارهای موازی و برهم زدن نظم ریل‌ها. ریل‌های ناگزیر. بریل‌های ناگزیر. تلاش برای فریاد زدن در اینجا:
این‌جا به نور و رنگ و صدا گیر می‌دهند
این‌جا به هرچه غیرخدا گیر می‌دهند
شاعر، متکلم مع‌الغیر است. با دیگران است و برای دیگران. صدایی است که باید اوج بگیرد و دربند بستگی نماند. صدا نباید مظلوم باشد. باید رونده باشد و بی‌قید. شاعر می‌داند که «یک کلت سرخ در دهنش تیر می‌کشد»؛ پس چرا سکوت کند؟!
شاعر همه‌کس است و صدای همه‌کس؛ از کارگر معدن گرفته تا عطار و راننده‌ وانت و دکتر و کولی و مهاجر افغان... . او می‌داند که «جهان حکایت این روزها نخواهد ماند». و این مصراعی است که در میان تمام دریغ‌یادها و حسرت‌های پررنگ شاعر، روشنایی ویژه‌ای دارد زیرا آگاهی شاعر، امیدی است که باید منتشر شود.

کبری موسوی قهفرخی - شاعر و پژوهشگر