خوشحالم كه بخشی از خاطرات  دهه شصتی‌ها هستم

در روز معلم سراغ مهدی باقربیگی رفتیم كه خاطرات تلخ و شیرینی از دوران مدرسه برای ما به یادگار گذاشته است

خوشحالم كه بخشی از خاطرات دهه شصتی‌ها هستم

شاید نام مهدی باقربیگی برای خیلی از بچه‌های امروز آشنا نباشد، اما خاطره شیرین «قصه‌های مجید» هنوز هم در ذهن ما بچه‌های دیروز زنده است. مجید همان پسر شیطان و ساده‌ای بود كه در كنار مادربزرگ مهربانش، بی‌بی زندگی می‌كرد. زندگی ای كه سخت بود باور كنی فیلم است. چون انگار تك‌تك لحظه‌هایش در وجود خود ما می‌گذشت. ناظم سختگیر مدرسه، درس ریاضی، تنبیه ها، اردوها، یاد معلم ریاضی، دانه‌های تسبیح معلم ریاضی، شعرهای مجید، معلم انشا ، فسفر و ملخ (میگو) خوردن، ژاكت معلم و تمام بدبختی‌هایی را كه مجید می‌كشد انگار خود ما بودیم كه زندگی می‌كردیم و برای تنهایی‌اش غصه می‌خوردیم. قصه‌های مجید بدون شك از زیباترین و كامل‌ترین فیلم‌ها و سریال‌های ایرانی است كه مخاطبان حتی برای دیدن بازپخش آن هم پای تلویزیون میخكوب می‌شوند. امروز 12 اردیبهشت روز معلم است و قصه‌های مجید بیش از هر چیز توانست مدرسه، معلم، دانش‌آموز و ارتباط بین آنها را در كنار زیبایی‌هایی كه فقر مسبب‌شان است، به تصویر بكشد. امروزه روز دیگر خبری از خط كش و تركه در مدارس نیست. بچه‌های امروز را دیگر كسی با جریمه و تنبیه سر كلاس نمی‌نشاند، آنها خودشان با میل و رغبت به مدرسه می‌روند و سركلاس می‌نشینند از بس كه به آنها خوش می‌گذرد.

   شاید برای شما خیلی تكراری باشد، اما چه شد كه وارد هنر و سینما شدید؟
من از دبستان در گروه تئاتر مدرسه فعالیت می‌كردم. آقای پوراحمد برای نقش مجید در مدارس دنبال بازیگر می‌گشتند و از بچه‌ها تست می‌گرفتند. من آن زمان در مقطع راهنمایی بودم و مدرسه مان درست پشت خانه بی‌بی خدابیامرز بود. آقای پوراحمد آن‌طور كه خودش می‌گفت به عنوان آخرین مدرسه به مدرسه ما آمد و من و چند نفر دیگری را كه تئاتر كار می‌كردیم دید و خدا خواست كه من قبول شدم.
   عكس العملتان بعد از شهرتی كه در نوجوانی پیدا كردید، چه بود؟
در نوجوانی شهرت اتفاقا خیلی دردسرساز است. در بیرون رفتن، مدرسه رفتن، تفریح‌كردن و هر چه كه شما فكرش را بكنید شهرت دردسرساز است. آن زمان‌ها وقتی بیرون می‌رفتم دوربین عكاسی و موبایل نبود، اما مردم جمع می‌شدند و امضا می‌گرفتند و سوال می‌پرسیدند.
من سنم كم بود، اما باید می‌ایستادم و با روی باز و باحوصله جواب مردم را می‌دادم. خب من سنی نداشتم و این مسائل برایم آزاردهنده بود. در بزرگسالی وقتی آدم به شهرت می‌رسد می‌تواند از شهرتش استفاده بهینه ببرد، اما در نوجوانی نمی‌توان از شهرت، بهره‌برداری
 مفید كرد.
   پس اگر دوباره به نوجوانی برمی‌گشتید سراغ بازیگری نمی‌رفتید؟
كسی كه به گذشته برنگشته، اما اگر می‌شد به گذشته برگشت با تجربیات و اطلاعاتی كه دارم خیلی آگاهانه‌تر در مسیر بازیگری گام
 برمی داشتم. البته الان از این نظر كه جزئی از خاطرات و كودكی‌های دهه شصتی‌ها هستم حس خوبی دارم.   
   قسمت عمده‌ای از «قصه‌های مجید» در مدرسه می‌گذشت؛ مدرسه‌ای قدیمی با معلم‌های نسبتا مهربان و ناظمی نسبتا بداخلاق. از فیلمبرداری آن سكانس‌ها خاطره‌ای در ذهن تان مانده؟
زمستان سال 69 فیلمبرداری قصه‌های مجید را شروع كردیم و اولین روز آن در مدرسه‌ای بود نزدیك بازار نقش جهان به نام شهید حلبیان. این مدرسه بازمانده از دوران قاجار است كه به كمك یكسری از دوستان در آثار میراث فرهنگی ثبت اش كردیم. پررنگ ترین خاطره‌ای كه از فیلمبرداری در مدرسه دارم به آن روز زمستانی برمی گردد.
هوا سرد بود و من به خاطر سكانسی كه باید فیلمبرداری می‌كردیم صرفا یك بادگیر ورزشی پوشیده بودم و از سرما می‌لرزیدم. آقای پوراحمد فكر كردند من از هول فیلمبرداری می‌لرزم و مرتب به من دلداری می‌داد كه تو می‌توانی و از این صحبت ها.
من یواشكی كنار همسر آقای پوراحمد رفتم و به ایشان گفتم من به‌خاطر این‌كه هر لباسی بپوشم یقه‌اش از زیر بادگیر بیرون می‌آید، همین یك بادگیر را پوشیدم و خیلی سردم است. خلاصه با كمك ایشان یقه لباسی را پاره كردیم و من آن را زیر بادگیرم پوشیدم. بعد هم آمدم و به آقای پوراحمد گفتم از سرما بود كه می‌لرزیدم و الان دیگر سردم نیست.
   در آن روزها برخورد معلم‌ها و مسؤولان مدرسه با شما چطور بود؟
من بچه شری نبودم و اتفاقا از این بچه مظلوم‌ها بودم كه سرشان به كار خودشان است، اما یادم هست در زمان ما در مدرسه بچه‌ها را با خط‌كش و شیلنگ تنبیه می‌كردند.
بچه‌های آن زمان هم خیلی با بچه‌های الان فرق می‌كردند و مسؤولان مدرسه هم می‌خواستند بالاخره به یك نحوی آنها را كنترل كنند.
بعضی سكانس‌ها در همان مدرسه خودم (پشت منزل بی‌بی) فیلمبرداری می‌شد و مدیر مدرسه‌ام آقای عربیان كه امیدوارم همیشه سلامت باشند، بسیار به گروه كمك می‌كردند. حتی یك بار زنگ آخر مدرسه داخل كلاس فیلمبرداری داشتیم و آقای پوراحمد متعجب بودند كه چرا طی زمان فیلمبرداری هیچ صــــــــــدایی از بیـــــــــــرون كلاس شنـــــــیده
نمی‌شود!
آن هم با بچه‌های شر آن زمان كه راهروها را روی سرشان می‌گذاشتند!
خلاصه سكانس‌های داخل كلاس را كه فیلمبرداری كردیم و بیرون آمدیم، متوجه شدیم آقای عربیان با مهارت هر چه تمام تر مدرسه را تعطیل و طوری بچه‌ها را كنترل كرده بود كه هیچ صدایی به گوش مایی كه داخل یكی از كلاس‌ها بودیم نرسید.
   پیـــــــــش آمد كه مـــــــــــعلم‌ها بـــــــــه خاطر بازیگر‌بودنتان ارفاق كنند و نمره بالاتری به شما بدهند؟
من درسم خوب بود و همیشه جزو شاگرد زرنگ‌ها بودم.
   روز معلم معمولا چه كادویی برای
معلم هایتان می‌خریدید؟
راستش را بخواهید معمولا به عنوان كادو، وسیله نمی‌خریدم، اما برایشان گل می‌خریدم یا نقاشی‌هایی كه خودم كشیده بودم را برایشان می‌بردم.
صمیمانه امروز را به تمام معلم مان عزیزی كه كار بسیار مقدسی انجام می‌دهند تبریك می‌گویم و امیدوارم روزی به اندازه ارزش واقعی زحمات شان حقوق بگیرند.
   از آقای پوراحمد خبر دارید؟
بله، ایشان هروقت اصفهان بیایند می‌بینمشان و آخرین بار حدود 5 ـ4 ماه پیش بود كه دیدمشان. خوشبختانه ارتباط خوبی با هم داریم و همانطور كه من ایشان را جزو خانواده‌ام می‌بینم، ایشان هم همین حس را نسبت به من دارند.
   اكنون مشغول چه كاری هستید؟
حدود 20 سال است كارمند شهرداری اصفهان هستم و البته در دوره‌ای عضو شورای شهر اصفهان بودم.
   دوست دارید دوباره بازیگری را تجربه كنید؟
چرا كه نه. اگر كار خوبی به من پیشنهاد شود حتما این كار را می‌كنم.  حدود 20 سال از «قصه‌های مجید» می‌گذرد و تجربه‌هایم بالاتر رفته. بنابراین قطعا می‌توانم بازی بهتری ارائه دهم، اما متاسفانه اكثر كارهای هنری و... در تهران انجام می‌شود و شما یا باید در تهران باشید یا عضو باند و گروهی كه من عضو هیچ‌كدام نیستم.