«یادمان» می‌ماند...

به احترام جوانان دهلاویه‌ای که صحنه‌هایی حماسی خلق کردند

«یادمان» می‌ماند...

  خبر دست به دست شد و به دستمان رسید که سیل می‌رود که ردش را روی دهلاویه هم به جا بگذارد، و ویدئویی مثل چای عصر جمعه فروردین به جانمان نشست و نوشمان شد از جوانان دهلاویه که ضلع شکسته سیل بند را با بدن‌هایشان مرمت کرده بودند.
 از آخرین باری که یک مشت غریبه این‌جوری ویرشان گرفته بود در خیابان‌های دهلاویه قدم بزنند حدود 39 سال می‌گذرد. صدای زنجیر تانک‌های عراقی هنوز در گوش دالان‌های ورودی این شهر است. البته که به قول مادربزرگ برادر نظامی‌مان آب روشنایی است. روا نیست قدوم با برکتش را با قدم‌های چکمه پوش سربازان و زنجیرهای نامحرم تانک‌های بعثی قیاس کنیم. این یکی را چه سال‌ها که چشم می‌مالاندیم به راهش، و آن یکی را چه سال‌ها که جگر سوزاندیم برایش. اما حکماً حکایت پاییز ۵۹ و تانک‌های پشت خطوط شهر با حکایت بهار ۹۸ و سیلاب پشت خطوط شهر بی تشبیه نیست. اول که تصویر جوانان دهلاویه دست به دست شد بعضی‌ها گفتند این است! این حرکت قهرمانانه همان کار پطروس فداکار است! اگر پطروس زاییده ذهن نویسنده‌اش مری داج بود، اینان خود حقیقتند. اما چه‌قدر حقیقت مردم دهلاویه در این تعریف کمرنگ است. دهلاویه حقیقی‌تر از آن است که در لا به لای صفحات کتاب اسکیت‌های نقره‌ای و قصه پطروس بگنجد. اگر این اتفاق گوشه دیگری از این خاک افتاده بود می‌گفتیم که این بچه‌های دهه شصتی و هفتادی به یقین روزی پشت میزهای چوبی دبستان‌شان قصه پطروس فداکار را خوانده‌اند. آفرین به نظام آموزشی! آفرین به کتاب درسی! اما دهلاویه برای فداکاری نیازی به کتاب و قصه ندارد. دهلاویه به جای کتاب یادمان دارد. خاک دهلاویه مدفن خاطرات فداکاری است. اصلا فکر کرده‌ای آن بنای یادمان در گوشه شرقی شهر چه می‌کند و اصلا چرا اسمش را گذاشته‌اند یادمان؟ یادمان یعنی یادمان هست. یادمان یعنی دکتر و رفقایش یادمان دادند برای دفاع از دیارمان نیاز به نامه نگاری اداری نیست. ستاد جنگ‌های نامنظم به مردم این خاک یاد داد که برای دفاع از حریم شهرشان، خودشان باید گوشه ردای عربی را بالا بزنند. یادمان شهید چمران دهلاویه یعنی هر جا حریم حرم مردم این شهر به خطر افتاد باید خودشان دست به کار شوند، دست در دست هم. خواه سینه‌شان سپر گلوله شود. خواه بدنشان سپر سیل. کاش در همه جای این کشور یادمانی بود که یادمان بماند.