گفتوگوی جامجم با همسر جانباز شهید حسین آملی كه بعد از تحمل 34 سال سختی، امروز در گلزار شهدای ملا مجدالدین ساری آرام میگیرد
و ما ادراک «حسین»
34 سال و ده ماه و 12 روز؛ حساب بقیه روزهای زندگی 54 ساله جانباز شهید حسین آملی یك طرف و این 34 سال و ده ماه و 12روزش یك طرف؛ روزهایی كه اصلا شبیه روزهای قبل نبودند، حسین 418 ماه تمام نایستاد، 418 ماه تمام ننشست، 418 ماه تمام راه نرفت؛ حسین 418 ماه تمام، شد یك پیكر خوابیده روی تخت. از هفدهم خرداد 1363 از همان عملیات ضربتی نیروهای ایرانی در منطقه مریوان كه حسین با اصابت گلوله دشمن از ناحیه گردن قطع نخاع شد تا همین پنجشنبه پیش كه بالهایش را باز كرد و برای همیشه آسمانی شد، سهم او از تمام این دنیا یك تخت بود، فقط یك تخت؛ حسین اما تسلیم نشد، یادگاریهای جنگ را در تمام این سالها با خودش همه جا برد، او هر روز، هر لحظه با سری كه همیشه بالا بود، با دستهایی كه نای تكان خوردن نداشتند، با پاهایی كه جای خالیشان بدجور توی چشم میزد، با جنگ مسابقه میداد، هر روز جنگ یك خط میكشید روی زخمهای تن حسین و هر روز حسین طاقتش را بالاتر میبرد، صبرش را بیشتر میكرد؛ آنقدر كه خودش شد اسطوره صبر؛ اسطوره فداكاری و در تمام این سالها كسی ندید حسین لبش به گلایه باز شود. این را رقیه احمدی قاجاری به ما میگوید؛ همسرش، شریك 22 ساله زندگی و پرستار شبانهروزیاش. زنی كه حالا هم همسر شهید است و هم خواهر شهید. چندساعت بعد از شنیدن خبر شهادت جانباز آملی با تلفن همراهش تماس میگیریم و همسرش درحالی كه صدای صوت قرآن پسزمینه گفتوگوی ماست به سؤالاتمان جواب میدهد؛ زنی كه معتقد است خدا با این جانبازی صبری به همسرش داده بود كه تمام نمیشد.
شما چند سال با شهید آملی زیر یك سقف زندگی کردید؟
تقریبا 22 سال شد، ما سال 76 باهم ازدواج كردیم .
پس وقتی با هم ازدواج كردید، آقای آملی جانباز بودند و از شرایطشان خبر داشتید.
دقیقا همینطور است، من كاملا نسبت به شرایط ایشان آگاه بودم و آگاهانه این زندگی را انتخاب كردم.
چطور با ایشان آشنا شدید؟
از قدیم یك رفاقتی بین حسین آقا و برادرم موسی وجود داشت و به همین واسطه دو خانواده با هم رفت و آمد داشتند. حسین و برادرم موسی با هم در جبهه همدوره بودند، حسین سال 63 جانباز شد و برگشت، موسی سال 66 شهید شد و برنگشت. بهواسطه این دوستی ما با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم و من خودم با علم و آگاهی زندگی با ایشان را انتخاب كردم.
وقتی حسین آقا را برای یك عمر زندگی مشترك انتخاب كردید چند ساله بودید؟
تازه 18 ساله شده بودم.
یعنی اول اول جوانی، احیانا خانوادهها مخالفتی نداشتند؟ مخصوصا خانواده شما؟
باوركنید كه من خیلی سختی كشیدم تا آن چیزی كه میخواستم بشود. این طبیعی است كه هر خانوادهای بهراحتی راضی نشود دخترش با یك جانباز قطع نخاع از گردن ازدواج كند. آن موقع چون من هم خیلی جوان بودم، همه میگفتند شاید تصمیمت از سر احساسات باشد، اما این طور نبود. البته من اولش با عشق آمدم جلو، ولی وقتی وارد این زندگی مشترك شدم دیدم ماندن در این زندگی چیزی بیشتر از عاشق شدن میخواهد. زندگی ما شیرینی و معنویت خودش را داشت، اما سختیهای زیادی هم داشت. بارها پیشآمد كه وقتی من با حسین بیرون میرفتم، خیلیها نگاه میكردند، پچ پچ میكردند و من میشنیدم كه حسین را روی تخت نشان میدهند و میگویند چرا این شكلی است؟! من همه این حركات را میدیدم، اما اصلا برای من مهم نبود، چون من با یكی دیگر معامله كردم و وارد این زندگی شدم... انشاءا... خدا خودش این را از من قبول كند.
هیچوقت به شهادتشان فكر كردید؟
به خاطر شرایطی كه داشتند شهادت به ایشان خیلی نزدیك بود، اما باور كنید در تمام این سالها همیشه فكر میكردم اگر خدای نكرده من یك روزی ایشان را از دست بدهم، چطور دوام بیاورم؟! حسین بزرگترین سرمایه زندگی من بود. هنوز هم هست.ـ او دست من را هم در تمام این سالهای جانبازیاش گرفته بود و با خودش بالا میبرد...
از شهادتشان بگویید.
حسینآقا به خاطر بیماری سرطان خونی كه از سال 95 و به خاطر مصرف بیش از اندازه داروهای درمانی درگیرش شدند و همینطور دیالیزی كه میشد، شرایط جسمی سختی را میگذراند. فشار خونش به خاطر كسالتهایی كه همیشه داشت، تقریبا حدود 5 بود و به خاطر همین موضوع از نظر جسمی ضعف زیادی داشت و خیلی وقتها در بیمارستان بستری میشد. آخرین ماه سال گذشته را هم تقریبا به طور كامل در بیمارستان خاتم الانبیا بستری بود، اما از بیمارستان و دیالیز خسته شده بود و به اصرار خودش مرخص شد و برگشتیم به شهر خودمان. ولی در طول عید هم چند بار حالش بد شد، این اواخر هر بار كه دیالیز میشد حالش بد میشد. آخرین بار همین سه شنبه پیش دیالیز شدند ، اما وقتی زیر دستگاه بودند فشارشان كاملا افت كرد و به كما رفتند و نزدیكیهای صبح پنجشنبه 29 فروردین هم بالاخره بعد از 34 سال جانبازی شهید شدند.
از كی دیالیز میشدند؟ امكان پیوند كلیه برایشان وجود نداشت؟
از سال 86 كه ما برای درمان ایشان به آلمان رفتیم پزشكان تشخیص دادند باید كلیه و مثانه ایشان تخلیه شود. همان زمان پزشكان آلمانی اعلام كردند كلیه دومش فقط 25درصد كارایی دارد. اسفند 92 حسین آقا كلیه دومش را هم از دست داد و از آن زمان تا لحظه شهادتش برای ادامه زندگی مجبور بود دیالیز شود. ما همان موقع میخواستیم به پیوند كلیه اقدام كنیم، اما به خاطر اینكه شرایط جانبازی ایشان جوری بود كه روی شكم میخوابید توانایی نگهداری كلیه را نداشت، یعنی تشخیص دكترها این بود كه با این شرایط نمیشود به او كلیه پیوند زد.
شاید خیلیها كه تصویر ایشان را در این سالها دیدهاند این سؤال برایشان پیش آمده كه چرا جانباز آملی میبایست روی شكم میخوابید؟
همسرم جراحتهای زیادی در ناحیه كمر داشت و اصلا نمیتوانست به پشت بخوابد، یعنی شرایطش جوری بود كه هر وقت به پشت میخوابید با كاهش شدید فشار خون مواجه میشد و از حال میرفت. اما خوابیدن به روی سینه در تمام این سالها اصلا كار راحتی نبود... باور كنید این روزهای آخر به خاطر سرطان و دیالیز و... بدنش از داخل داشت متلاشی میشد با این حال من هیچوقت نشنیدم كه ایشان حتی ناله بكند چه برسد به گلایه از شرایطی كه داشتند...
اگر بخواهید همسرتان را در یك جمله تعریف كنید، درباره ایشان چه میگویید؟ چه خصوصیتی از ایشان بیشتر از هرچیزی به چشم شما میآید؟
قطعا صبر و استقامتشان، ایمانشان، ارتباط فوق العاده قوی ای كه با خدا داشتند... بگذارید این طور بگویم من با اینكه 22 سال كنار ایشان زندگی كردم، اما نتوانستم ایشان را آن طوری كه بودند درك كنم، اینكه چطور خداوند میتواند به یك نفر این طور نظر كند كه با تكتك آدمهای دیگر این كره زمین متفاوت باشد، خاص باشد. الان هم با اینكه میدانم حسین دیگر شهید شده، اما باور شهادت ایشان برای من دشوار است...
-
پیام سفر «عمرانخان»
-
معمای گاندو
-
دل را چراغـــــــــانی کنید
-
تاکســیهــای اینتـرنتــی و اطلاعات اشتراکی
-
برانكو رفتنی است؟
-
شاعری که مجوز عاشقی می دهد
-
غلبه گُل بر گِل
-
و ما ادراک «حسین»
-
قدرت نمایی جنگنده های بومی در آسمان تهران
-
گوگل، حساب «پرس تیوی» را در «یوتیوب» غیرفعال کرد
-
خوزستان باز هم «سد» میخواهد
-
3 رویكرد علمی در مدیریت بحران
-
اصل امیدبخش انتظار
-
دموكراتها خواستار انتشار نسخه سانسورنشده گزارش مولر شدند