گفتوگو با بانویی كه با رضایتگیریهایش تا به حال به بیش از 470 بیمار نیازمند اهدای عضو، جان دوباره بخشیده است
جهاد برای «اهدای زندگی»
میشود زهرا زمانی را یك قهرمان دانست، بانویی كه به دل ناشناختهها میزند و خود را وارد پروندههایی میكند كه هر كسی دل ورود به آنها را ندارد. كار زهرا زمانی با مرگ آدمها شروع میشود، با مرگ مغزی عزیزان مردم، با همان لحظههای پر استرس و پر از ناامیدی در بیمارستانها. او سراغ خانوادههای داغدیده میرود، سعی میكند به آنها نزدیك شود و دلداری بدهد و از بین جملاتی كه برای تسكین ادا میكند راهی برای اهدای عضو عزیزشان پیدا كند. او تابه حال در این مسیر، برخورد سرد زیاد دیده، حرف سرد زیاد شنیده، كممحلی دیده و حتی حرفهای ركیك شنیده ولی دست از رضایتگیری برنداشته. زهرا زمانی با این روحیه توانسته صاحب یك ركورد شود، او چهره شاخص ترویج اهدای عضو كشور است و موفق شده تا امروز از 118 خانواده 118 رضایت بگیرد و با اعضای اهدایی، جان بیش از470 نفر را نجات دهد. او خوشحال است، خوشحال، گرچه برای این رضایتگیریها حتی التماس كرده و دست و پای خانوادههای داغدیده را بوسیده است.
دقیقا همین طوراست. كار رضایت گیری ازاین خانوادهها فوقالعاده مشكل است چون آنها مرگی ناگهانی را تجربه كردهاند كه برایش آمادگی نداشتهاند و در شوك به سر میبرند. بیشتر این خانوادهها در روزهای اول پس ازمرگ مغزی اصلا حاضر نیستند این مرگ را قبول كنند و چون اندوه عمیقی را تجربه میكنند حتی حاضر به شنیدن پیشنهاد اهدای عضو نیستند. اما به هر حال مرگ مغزی خودِ مرگ است و باید با آن كنار آمد و چه بهتر كه قبل از خاكسپاری و دفن شدن اعضای بدن فرد متوفی، اهدای عضو انجام شود.
چرا به این عرصه ورود كردید؟
من علاقه زیادی به كارهای عامالمنفعه دارم مخصوصا به امور مربوط به حقوق شهروندی و مشكلات زنان، كودكان و سالمندان. من سالها در این حوزهها با بخشهای مختلف همكاری كردم و سال92 كه وارد شورای شهر یاسوج شدم جدیتر به این حوزهها وارد شدم و چون رئیس كمیسیون اجتماعی و فرهنگی بودم واجب دانستم تشكیلاتی را برای حمایت از آسیب دیدگان اجتماعی ایجاد كنم.
در همین زمان بود كه با موسسه ملی مرهم كه كارش درمان بیماران شكاف كام در مناطق محروم است آشنا شدم و سال 94 درخلال فعالیتهایم به عنوان رئیس انجمن اهدای عضو كهگیلویه و بویراحمد نیز انتخاب شدم و كار جدی ام برای رضایت گیری ازخانوادهها آغاز شد.
وقتی رئیس انجمن اهدای عضو شدید تصوری از اهدای عضو و سختی این راه داشتید؟
در مورد اهدای عضو آگاهی داشتم و میدانستم روبهرو شدن با خانوادهای كه در شوك از دست دادن عزیزی قرار دارد سخت است اما وقتی وارد بطن كار شدم دیدم سختی كار از تصور من فراتر است.
مهمترین مشكل در مواجهه با این خانوادهها چیست؟
همین شوكی كه به خانوادهها وارد شده و غم عمیقی كه بر دلشان نشسته و اجازه نمیدهد براحتی به آنها نزدیك شویم.
یعنی خانوادهها فكر میكنند عزیزشان زنده خواهد شد و نباید حرفی از اهدای عضو زد؟
بله خیلیها اینطور فكر میكنند. حتی با اینكه پزشك برایشان توضیح میدهد كه مرگ مغزی اتفاق افتاده و دیگر برگشتی در كار نیست ولی آنها همچنان امیدوارند كه عزیزشان زنده شود و به خانه برگردد.
وقتی میخواهید وارد فرآیند رضایتگیری شوید اولین قدمتان چیست؟
مسلما كار باید با تسلیت و دلداری شروع شود طوری كه خانوادهها به این نتیجه برسند كه آدمی مثل من درد آنها را میفهمد. قدم بعدی نیز اطمینان دادن به آنهاست كه تا آخر كنارشان میمانیم و بار مالی را از دوش شان برمی داریم. نگرانیهای مالی یكی از جدیترین دغدغههای این خانوادههاست برای همین وقتی در شورای شهر بودم مصوبهای را تصویب كردیم تا همه هزینههای مربوط به آمبولانس، قبر و كفن و دفن را شهرداری تقبل كند. این مصوبه خوشبختانه هنوز هم اجرا میشود.
شما تا به حال چند رضایت گرفته اید؟
118 بار .
و این تعداد رضایت، باعث عمر دوباره برای چند نفر شده ؟
هر فرد مرگ مغزی میتواند هشت عضو خود را اهدا كند اما اگر به طور میانگین چهار عضو قابل اهدا را ملاك قرار دهیم میشود چیزی بیش از 470 عمر دوباره برای آدمهای نیازمند.
غمانگیزترین رضایتی كه تابه حال گرفتهاید چه بوده طوری كه دل خودتان هم سوخته باشد؟
همه پروندهها سخت و غمانگیز است و مورد راحتی را به یاد ندارم اما وقتی قرار است رضایت اهدای عضو كودك مرگ مغزی شدهای را بگیرم كار از همیشه سختتر است.
در این جور مواقع به خانواده چه میگویید تا راضی شوند؟
من میگویم وقتی اعضای بدن فرزندت را میبخشی میتوانی جان عدهای را نجات دهی. پس وقتی قلب او را میبخشی همین قلب در سینه شخص دیگری خواهد تپید و آن وقت شما میتوانید فرزند خودتان را در فرد گیرنده عضو حس كنید.
این جملات شعاری به نظر نمیرسد؟
الان شاید این طور به نظر بیاید اما وقتی ما سر صحنه هستیم این جملات واقعا معجزه میكند.
می گویند در اسپانیا كه سردمدار اهدای عضو در جهان است پروسه رضایتگیری از خانوادهها نهایتا پنج دقیقه طول میكشد اما دركشورمان در برخی موارد باید ساعتها و روزها چانه زد. شما به طور میانگین برای رضایت گیری از خانوادهها چقدر وقت میگذارید؟
نمی توانم عددی را اعلام كنم چون برخی خانوادهها كه با مرگ مغزی و اهدای عضو آشنا هستند پس از این كه دكتر قطع امید كرد، با اهدای عضو موافقت میكنند ولی عدهای نیز هستند كه سخت دل میبُرند و رضایت میدهند. به هرحال من تلاش میكنم در مواجهه با این خانوادهها حتی به خواهش و تمنا هم متوسل شوم.
دقیقا چطور؟
خواهش میكنم باور كنند عزیزشان از دنیا رفته و التماس میكنم اجازه ندهند اعضای بدنش زیر خاك بپوسد و تمنا میكنم به بیماران نیازمندی فكر كنند كه چشم امیدشان به این اعضای اهدایی است.
كسانی كه در پروندههای صلح و سازش كار میكنند برای رضایتگیری از اولیای دم حتی دست آنها را میبوسند. شما هم چنین كارهایی كردهاید؟
بله بوسیدهام. یادم هست یك بار فرزند مادری مرگ مغزی شده بود و من برای رضایتگیری به خانهشان رفتم اما این مادر حتی اجازه نمیداد وارد خانه شوم چه برسد به این كه حرف اهدای عضو را پیش بكشم. اما من ناامید نشدم و با وساطت دوستان بالاخره وارد خانه شدم در حالی كه میشنیدم این مادر داغدیده میگفت لازم نكرده بیاید و حرف بزند. خاطرات ما اصلا خاطرات خوبی نیست. برخی از این خانوادهها آدمهایی مثل من را ضد خودشان میدانند.
یعنی به چشم كسی كه به اعضای بدن فرد مرگ مغزی شده طمع دارد؟
همه نه ولی برخی خانوادهها واقعا این نگاه را دارند. الان در استان ما بحث اهدای عضو تا حد زیادی جا افتاده اما تا فرهنگسازی شد كار بسیار سخت بود و ما حتی حرفهای ركیك هم میشنیدیم گرچه به خانوادهها حق میدادیم و در مقابلشان فقط سكوت میكردیم.
اولین رضایتی كه گرفتید یادتان است؟
اولین رضایت مربوط به یك نوجوان 14 ساله كه بر اثر تصادف، مرگ مغزی شده بود و مادرش اهل یكی از دهات یاسوج است. این مادر به قدری ناراحت و آشفته بود كه نمیشد نزدیكش شد. موقعی كه به بیمارستان رسیدم، او پشت شیشه ایستاده بود و به فرزندش نگاه میكرد و هنوز امید داشت. حتی وقتی دكتر آمد و گفت كه باید دستگاهها كشیده شود، گفت دستگاهها را به خانه میبرم و از یك روز تا صد سال هم كه شده از فرزندم مراقبت میكنم. من تا آخرین لحظات در بیمارستان كنار این مادر ماندم و دلداریاش دادم و وقتی هم كه به خانه رفت
با او رفتم.
اولش جرات نمیكردم حرف بزنم و همینطور كنارش نشستم، درحالی كه او گریه و زاریهای جگرخراشی میكرد. وقتی كمی آرام شد با او درباره این كه امكان بازگشت فرزندش به زندگی وجود ندارد حرف زدم و جملاتی گفتم كه حس كردم دارد كمكم قانع میشود. او فقط به من گفت خودت را جای من بگذار و من هم كه خودم را واقعا جای او گذاشته بودم به او حق دادم اما خوشبختانه این مادر فهیم رضایت داد و اعضای بدن پسرش اهدا شد.
این پسر به چند نفر عمر دوباره داد؟
به سه یا چهار نفر كه همگی در نوبت دریافت عضو بودند.
این مادر متوجه اهدای اعضای فرزندش شد و فهمید كه پسرش جان چند نفر را نجات داده؟
بله ما گزارش كامل را به خانوادهها میدهیم .
واكنشاش چه بود؟
بسیار خوشحال شد و این خوشحالی هم در چشمها و هم در كلامش موج میزد. اصلا همه خانوادههایی كه اعضای بدن عزیزشان را اهدا میكنند پس از خاكسپاری و كمی آرام شدن، همین حس خوشحالی را تجربه میكنند.
با وجود سختیهایی كه در این راه كشیدهاید باز هم ادامه میدهید؟
بله با كمال میل این كار را ادامه میدهم.
مسلما خودتان كارت اهدای عضو دارید. آیا توانستهاید اطرافیانتان را نیز به اهدای عضو ترغیب كنید؟
بله اقوام درجه اول من همه كارت اهدای عضو دارند.
فامیل چطور؟
اكثر فامیل هم این كار را كردهاند.
خدای نكرده اگر روزی اتفاقی برای فرزند، همسر یا یكی از عزیزانتان بیفتد و یكی از آنها دچار مرگ مغزی شود، فكر میكنید برای تصمیمگیری به چند دقیقه وقت نیاز دارید؟
مطمئنم كار به دقیقه نمیكشد.
-
داستان یک هجوم سایبری
-
همبستگی اجتماعی برای مساله اشتغال و ازدواج
-
شبکه اجتماعی یعنی اتلاف وقت
-
چرا باید ال جی و سامسونگ نخریم؟
-
پیامدهای روانی یک «ضربه مغزی»
-
جهاد برای «اهدای زندگی»
-
شور انتخابات با خانمهاست
-
در «خبــــــر» چه خبــــــر است؟
-
هر کجا مرز کشــیدند شما پل بزنید
-
فکر میکردیم فاطمی میخواهد نواب را مسموم کند
-
جولان فهرستها
-
صدای انتخابات در رادیو
-
بریز و بپاشهای نامزدی!
-
بازار لوازم خانگی دیگر جایی برای خارجیها ندارد
-
همبستگی اجتماعی برای مساله اشتغال و ازدواج
-
هیأت، خط مقدم است