یک ایران، یک فردوسی

با مقایسه بین چند حماسه بزرگ بشری سعی کردیم به این سوال جواب دهیم که چرا شاهنامه کتاب مهمی است؟

یک ایران، یک فردوسی

اسمش حسن بود، پسر علی، پدر قاسم. اهل روستای پاژ در توس بود و به خاطر باغ‌های پدری به «فردوسی» معروف شد. به‌جز «شاهنامه» اثر دیگری از او نمی‌شناسیم. بقیه آثاری که به او نسبت داده‌اند (مثل مثنوی «یوسف و زلیخا») از او نیست. از همسرش در مقدمه داستان «بیژن و منیژه» یاد کرده و در بخش پادشاهی خسروپرویز، از مرگ پسرش در ۳۷سالگی نالیده. وقتی که درگذشت، فقط یک دختر از او مانده بود و کتابش. او با همین یک کتاب توانست به جایگاه بلندی دست پیدا کند که در بین تمام شاعران بزرگ ایران، یگانه است. کتاب «شاهنامه»، برخلاف اسمش، اثری است که چندان به شاهان ربطی ندارد. شخصیت مورد علاقه خود فردوسی، رستم است که هرگز شاهی نمی‌کند و محبوب‌ترین شخصیت کل کتاب هم سیاوش است که به شاهی نمی‌رسد. اعتراض‌های مردمی به شاهان، تقریباً همگی بجا و درست هستند و آن‌دسته از شاهان شاهنامه که در خارج از محیط دربار بزرگ شده‌اند (فریدون، کیقباد، کیخسرو و سهراب) شاهانی عادل و بادرایت هستند. در عوض کسانی که شاهی از پدر به آنها به ارث رسیده (نوذر، کیکاووس و گشتاسب) بی‌عرضه و کم‌خرد هستند. درواقع این کتاب، ستایشی از دادگری و حق‌طلبی است که از دل تعریف سرگذشت داستانی یک کشور بازگو می‌شود.

داستان‌های حماسی مربوط به اعمال پهلوانان، از قدیمی‌ترین گونه‌های داستانی هستند. این به خاطر کارکردی است که این داستان‌ها در ایجاد انگیزه و آرمان در میان جوامع بشری دارند. کهن‌ترین داستانی که ذهن بشر خلق کرده حماسه «گیلگمش» است که در میانه‌های هزاره سوم پیش از میلاد با خط میخی سومری روی ۱۲ لوح گلی نوشته شده. پس از آن هم هر ملت و قومی، حماسه یا حماسه‌های مخصوص به خودش را داشته. در میان حماسه‌های مختلف، ادیبان و منتقدان معمولا حماسه‌های هندی «مهابهاراتا» سروده گروه مؤلفان و «رامایانا» سروده والمیکی، آثار یونانی «ایلیاد» و «اودیسه» سروده هومر و «شاهنامه» فردوسی را به عنوان ادیبانه‌ترین و مهم‌ترین آثار حماسی می‌شناسند. این هر پنج اثر، ویژگی‌های مشابهی دارند، مثلا همگی به شعر و نظم هستند. یا همگی درباره پیشینه اساطیری یک سرزمین حرف می‌زنند و عمده اتفاقات‌شان حول محور جنگ‌ها و دلاوری‌هاست. اما این آثار تفاوت‌هایی هم با همدیگر دارند.
ساده‌ترین مقایسه بین این آثار، عددی و مربوط به حجم آنهاست. از این نظر شاهنامه جایگاه دوم را دارد. «مهابهاراتا» حدودا صدهزار بیت است و «شاهنامه» حدودا 50هزار بیت دارد (در تصحیح‌های مختلف البته این عدد تا 60هزار بیت هم می‌رسد، اما تصحیح دکتر خالقی مطلق 50هزار بیت است). «رامایانا» حاوی 24هزار بیت است، «ایلیاد» 15هزار بیت و «اودیسه» کمی کمتر از این تعداد ابیات را شامل می‌شود. حالا اگر بدانیم که بخش اولیه «مهابهاراتا» در قرن پنجم یا ششم پیش از میلاد توسط شخصی به نام ویاسه سروده شده‌بوده ولی مؤلفان دیگری به آن اضافه کردند و تکمیلش تا قرن سوم میلادی ادامه داشته، معلوم می‌شود که فردوسی به تنهایی اثری بزرگ‌تر از سایر حماسه‌سرایان جهان خلق کرده. متنی که فردوسی سروده این ویژگی را هم دارد که به‌تنهایی اثری کامل و مستقل است که بخش‌های مختلف آن یک داستان کلی را می‌سازند. درحالی‌که مثلا «ایلیاد» و «اودیسه» اگرچه به هم مربوط هستند و «اودیسه» شرح سفر یکی از قهرمان‌های حاضر در «ایلیاد» است، اما درواقع این اثر داستانی جدا از «ایلیاد» است که محتوا و موضوعی متفاوت با هم دارند.
نکته دوم برای مقایسه، زمان سرودن این آثار است. هومر در قرن هشتم قبل از میلاد زندگی می‌کرد و «مهابهاراتا» و «رامایانا» در قرن‌های پنجم پیش از میلاد سروده‌شدند. اما زمان زندگی فردوسی قرن دهم میلادی است. درواقع حماسه‌های یونانی و هندی، در زمان‌های کهن و در جوانی فرهنگ خودشان سروده شدند، اما «شاهنامه» سرودن داستان‌های کهن را در زمانه‌ای بسیار جدیدتر انجام داد و کار سخت‌تری برای پذیرفته‌شدن به عنوان یک اثر بزرگ تاریخ‌ساز داشت. حماسه‌های بزرگ دیگر در ابتدای شکل‌گیری یک تمدن پدید آمدند، اما «شاهنامه» از میانه راه به تمدن و فرهنگ ایرانی اضافه شد ولی باز هم توانست اثری هویت‌ساز باشد. در مورد یونان و هند، این آثار حماسی بودند که به یکپارچگی و وحدت ملی آنها کمک دادند، اما در ایران از حدود 16 قرن قبل از «شاهنامه» این یکپارچگی شکل گرفته‌بود. با این حال «شاهنامه» توانست به فرهنگ مردمان این کشور چیز جدیدی اضافه کند.
مقایسه از نظر محتوایی هم نشان می‌دهد که «شاهنامه» یک فرق اساسی با چهار اثر دیگر دارد. در چهار حماسه دیگر، نیروهای آسمانی و مافوق بشری، نقش ویژه‌ای دارند. در حماسه‌های هندی بخش زیادی از داستان، نبردهای خدایان با همدیگر است و در دو داستان به‌هم‌مربوط «ایلیاد» و «اودیسه»، قهرمانان داستان اسیر هوس‌های خدایان اساطیر هستند. اما در «شاهنامه» جز در زمان ضحاک که شیطان شانه‌هایش را می‌بوسد و از جای بوسه شیطان، مارها سر برمی‌آورند، دیگر خبری از موجودات ماورایی نیست. همه‌جا خود انسان‌ها هستند با خوبی‌ها و بدی‌هایشان. فقط «دیو»ها هستند که در چند مورد با رستم پهلوان می‌جنگند. اما همین موجود غیرطبیعی را هم فردوسی می‌گوید که «تو مر دیو را مردم بد شناس/ کسی کو ندارد ز یزدان سپاس» تا داستان را باز هم زمینی‌تر و اثرش را به کارنامه‌ای از تلاش بشری تبدیل کند.
برای مقایسه جزئی‌تر در مورد شعر و هنر فردوسی با سایر حماسه‌سرایان، سراغ چند نمونه جزئی‌تر برویم. مثلا در «ایلیاد» پهلوان غول‌پیکری داریم به اسم آژاکس که از نظر جثه شبیه رستم «شاهنامه» است، اما فقط به زور بازویش متکی است درحالی‌که اودیسه اهل تفکر است. در شاهنامه، رستم جمع هر دوی اینهاست و «تن پیل و هوش و دلِ موبدان» دارد و مثلا در هفت‌خوان دشوارش، سه مرحله را با هوش و تدبیر رد کرد. (معادل یونانی رستم، یعنی هرکول قبل از جنگ تروا و «ایلیاد» مرده است.) یا داستان پهلوان رویین‌تن را در نظر بگیرید. در «شاهنامه» اسفندیار رویین‌تن است و در حماسه‌های یونانی، آشیل. (البته در «ایلیاد» به رویین‌تنی آشیل اشاره نشده و این داستان، ظاهراً بعد از «ایلیاد» رواج پیدا کرد. حتی مرگ آشیل هم در «ایلیاد» نیامده و فقط در ابتدای «اودیسه» به کشته‌شدن آشیل اشاره می‌شود.) در مورد آشیل، مادر او که ایزدبانویی بوده، آشیل را به رودخانه استوکس که از جهان مردگان می‌گذرد برد و او را داخل آب آنجا فروبرد تا آشیل رویین‌تن شود. اما چون وقتی پسرش را داخل آب می‌برد، او را از پاشنه پا گرفته بود، آب به این قسمت از بدنش نرسید و همین شد نقطه‌ضعف او که بعدها باعث از پا درآمدنش شد. در مورد رویین‌تنی اسفندیار داستان تا حدی مشابه همین است (باز پیشینه این اتفاق در «شاهنامه» نیست و فقط در جنگ او با رستم از رویین‌تنی و نقطه‌ضعفش می‌خوانیم). قصه می‌گوید به دستور زردشت پیامبر، اسفندیار در رودخانه اساطیری داهیتی آب‌تنی کرد و رویین‌تن شد. اما او موقع غوطه‌خوردن در آب، چشم‌هایش را بسته بود و برای همین آب به چشمش نرسید. دو داستان تا حد زیادی شبیه هستند، رودخانه‌ای با خواص ویژه و جادویی. با این حال جزئیات تفاوت چشمگیری دارند. در مورد آشیل، معلوم نیست چرا مادر، بچه‌اش را از پاشنه گرفته و چرا او که ایزدبانویی داناست متوجه نرسیدن آب به این محل نشده. اما در مورد اسفندیار، بستن چشم در زیر آب، عملی طبیعی است. از لحاظ داستانی بین این دو نقطه‌ضعف و روش قتل دو پهلوان، مورد اسفندیار باورپذیرتر است. همین چهار مورد بالا به خوبی نشان می‌دهد که چرا «شاهنامه» اثر مهمی است و چرا باید به داشتن چنین کتابی افتخار کرد. البته که فقط افتخار کردن کافی نیست، بلکه باید این میراث معنوی که نسل به نسل و سینه به سینه حفظ شده و توسط کاتبان و نسخه‌برداران متعددی تکثیر شده و توسط قصه‌خوان‌ها و نقال‌هال زنده نگه داشته شده است، مراقبت کرد، باید آن را خواند، در فهمش تلاش کرد، به نسل بعدی منتقل کرد و آثار ادبی و هنری بر مبنایش ساخت. این گنج متعلق به ماست.