در سالروز شهادت شهید محسن حججی رفتیم سراغ محمدعلی جعفری نویسنده كتاب سربلند،تا از مواجهه اش با خانواده شهید در جریان نگارش این کتاب بگوید
فكر كنید دارید با محسن حرف میزنید
از 18 مرداد دو سال پیش تا امروز نام او همیشه زنده مانده است، هر چند وجود مادیاش مثل هر موجود زمینی دیگری از بین رفته، اما حالا همه او را میشناسند، او كه گمنام زندگی كرده اما پس از مرگ، نامش آشنای خیلیهاست، آخرین نگاهش به جهان در میان نیروهای داعش و درست در زمانی كه میداند شهادت در چندقدمیاش ایستاده، آنقدر باصلابت است و استوار كه آن عكس معروف را تبدیل كرده به سندی عجیب و قابل تامل در تاریخ مقاومت و ایستادگی جهان. حالا اگر جهان هم نخواهد ببیندش، اتفاقی نمیافتد. ما میتوانیم خورشید را نبینیم اما خورشید نمیتواند وجود نداشته باشد... .
حتما میدانید از چه كسی حرف میزنیم؛ از شهید محسن حججی كه روز گذشته سالگرد آسمانیشدنش بود. جوان 27 سالهای كه به تعبیر رهبر انقلاب، عزیز و سربلندی است كه نماد نسل جوان انقلابی و معجزه جاری انقلاب اسلامی خواهد بود.
از دو سال پیش تا امروز آثار هنری متعددی با موضوع شهادت محسن حججی خلق شده و البته كه باید این روند ادامه پیدا كند. جامعه بیقهرمان میمیرد و ما كه قهرمان داریم طبیعتا باید با زبان و ابزارهای مختلف آنها را به جامعه معرفی كنیم. یكی از بهترین آثاری كه توانسته حججی را به جامعه و بهخصوص نسل جوان معرفی كند كتابی است با نام «سربلند» که به نظر میرسد خیلیها خواندهاند. سربلند به قلم محمدعلی جعفری روایتی است از انتخابهای محسن در زندگی زمینیاش كه او را به آنچه میخواست، رساند. روایتی به زبان آنها كه چندصباحی را با محسن بودهاند و در كنار محسن زیستهاند و با اشكها و لبخندهایش گریسته یا خندیدهاند. آنطور که جعفری میگوید به چاپ شانزدهم رسیده و بیش از 40 هزار نسخه آن فروش رفته است. این كتاب روایتهایی است كه جعفری در مواجهه با خانواده، دوستان و همرزمان شهید محسن حججی گردآوری و تدوین كرده است.
كتابی برای كتابنخوانها
جعفری درباره این كتاب به جامجم میگوید: استقبال از كتاب بسیار خوب بود. جالب این است كه مردم اغلب خودشان كتاب را خریدهاند و به هیچ وجه اینطور نبوده كه آن را در قالب هدیه دریافت كنند.
او میافزاید: با اینكه مدتی از انتشار كتاب میگذرد اما مردم هنوز هم در فضای مجازی برایم پیام میگذارند و از تاثیری كه گرفتهاند حرف میزنند. میتوانم بگویم حدود 90درصد مخاطبان هم راضی هستند.
این نویسنده در ادامه به بررسی نكات جذاب كتاب برای مردم پرداخته و میگوید: مخاطبان از لحن و فضای كتاب، نوع انتخاب راوی و ... راضی هستند و میگویند توانستهاند با روایت همذاتپنداری كنند. از طرف دیگر برایم جالب است حتی كسانی كه مخاطب كتابهای زندگینامه شهدا نبودهاند «سربلند» را خوانده و سراغ مطالعه این طیف از كتابها رفتهاند. این اتفاق بسیار خوشحالكننده است.
مواجههای كه برای نویسنده
دشوار بود
جعفری كتاب را از خردهروایتهایی كه خانواده، دوستان و همرزمان حججی بیان كردهاند، نوشته است. طبعا چنین مواجهههایی بسیار دشوار بودهاند، این كه بخواهی با خانواده شهیدی حرف بزنی كه تصویر ساعات قبل از شهادتش بارها دست به دست چرخیده و هر بار تماشایش غمی داشته كه دركش برای هیچ كس میسر نخواهد بود.
نویسنده كتاب در این باره توضیح میدهد: شهید حججی مرداد به شهادت رسید و من از اواخر آذر كار روی كتاب را شروع كردم. ابتدا رفتم سراغ روایتهای دوستان و همرزمان شهید. برایم خیلی دشوار بود كه بخواهم با خانواده او روبهرو شوم. هم مدت زمان كوتاهی گذشته بود و هم در كل مواجهه با پدر و مادر شهید برایم دشوار بود.
او ادامه میدهد: برای همین در برابر خانواده ایشان روش دیگری پیش گرفتم تا كار بهتر پیش برود. دستگاه ضبط را روشن میكردم و میگفتم فكر كنید من اینجا نیستم و با آقا محسن حرف بزنید. من هر سوالی برایم پیش آمد از شما میپرسم. مواجههام با پدر و مادر و خواهران شهید به این صورت بوده و البته بسیار هم دشوار بود.
بركت یك خون
حسن روحالامین از معدود نقاشان كشور است كه به طور تخصصی در حوزه مسائل آیینی كار میكند. اگر نقاشیهای دیگرش را هم ببینید بهخوبی بیانگر توانایی بالای او در كار هنریاش است. این هنرمند دو سال پیش و پس از شهادت مظلومانه و تاثیرگذار شهید حججی دست به كار شد و تصویرسازی را ارائه كرد كه در ذهنها ماندگار شد. اثر روحالامین روی آخرین عكسی که از شهید حججی در كنار داعش منتشر شده، ارائه شده است. او دو شخصیت را به تصویر اضافه كرده است و این حس را به مخاطب القا میكند كه امام حسین (ع) و حضرت فاطمه (س) برای بردن حججی آمدهاند.
بریدهای تاثیرگذار از كتاب «سربلند»
برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی كنم. رفتم سمت آن داعشی. یك متر رفت عقب و اسلحهاش را كشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به كاور اشاره كردم كه مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش كو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تند تند حرفهایم را ترجمه میكرد. آن داعشی خودش را تبرئه كرد كه این كار ما نبوده و باید از كسانی كه او را بردهاند «القائم» بپرسید. فهمیدم میخواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم كه كجای اسلام میگوید اسیرتان را اینطور شكنجه كنید؟ نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم به چه جرمی؟ بریدهبریده جواب میداد و حاج سعید ترجمه میكرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی كرد، نه التماس كرد! تقصیر خودش بود...!»... وارد قرارگاه حزبا... شدیم، فرماندهشان مالك آمد به استقبالمان. با خوشحالی و اهلاً و سهلا ما را چسباند تنگ سینهاش. معلوم بود كه او هم چشمش آب نمیخورد كه زنده برگردیم. نشستیم و سیر تا پیاز ماجرا را برایش تعریف كردیم؛ از وضعیت پیكری كه دیدیم و قابل شناسایی نبود. سریع گوشی را برداشت و تماس گرفت. مو به موی حرفهایی را كه از ما شنیده بود، منتقل كرد. با آن طرف خط به حالت نیروی تحت امر به عربی صحبت كرد. لابهلای صحبتهایشان زیاد از «سیدی، علی عینی» استفاده میكرد. به حاج سعید چشمك زدم كه با چه كسی صحبت میكند. گفت: «سیدحسن نصرا...!» مالك، حاج سعید را صدا زد كه بیا گوشی را بگیر. حاج سعید به فارسی شروع كرد حرف زدن. بعد هم به من اشاره كرد كه حاج قاسم است. تازه متوجه شدم كه حاج قاسم و سیدحسن نصرا... از بیروت این عملیات را هدایت میكردند. به حاج سعید گفتم ماجرای استخوان را بگو. تا این موضوع را گفت، صدای حاج قاسم را از پشت خط شنیدم كه پرسید: «جدی میگی؟!» سریع گوشی را قطع كرد كه زود تماس میگیرم. دو سه دقیقه هم نشد. گوشی زنگ خورد. مالك جواب داد. تند تند حرفهایی زد و بعد خداحافظی كرد. به من گفت: «سریع استخون رو بیار». رفتم از داخل ماشین استخوان را آوردم. مالك در همان فرصت یكی از نیروهایش را به خط كرد كه بنزین بزند و راه بیفتد سمت طرابلس، میخواستند استخوان را برسانند برای آزمایش دیان ای. آن طور كه من متوجه شدم، شرایط مهیا نبود برای ارسال به ایران. موقع خداحافظی، مالك باز ما را در آغوش گرفت و پیغام سیدحسن نصرا... را به ما رساند: «خیلی از آنها تشكر كنید. بهشان بگویید آنها پهلوانان مقاومت هستند» .همان شب برگشتیم مقر زرهی. حالی برایم نمانده بود؛ نه روحی، نه جسمی. صبح باخبر شدم كه جواب آزمایش مثبت بوده و تبادل انجام شده است.
حتما میدانید از چه كسی حرف میزنیم؛ از شهید محسن حججی كه روز گذشته سالگرد آسمانیشدنش بود. جوان 27 سالهای كه به تعبیر رهبر انقلاب، عزیز و سربلندی است كه نماد نسل جوان انقلابی و معجزه جاری انقلاب اسلامی خواهد بود.
از دو سال پیش تا امروز آثار هنری متعددی با موضوع شهادت محسن حججی خلق شده و البته كه باید این روند ادامه پیدا كند. جامعه بیقهرمان میمیرد و ما كه قهرمان داریم طبیعتا باید با زبان و ابزارهای مختلف آنها را به جامعه معرفی كنیم. یكی از بهترین آثاری كه توانسته حججی را به جامعه و بهخصوص نسل جوان معرفی كند كتابی است با نام «سربلند» که به نظر میرسد خیلیها خواندهاند. سربلند به قلم محمدعلی جعفری روایتی است از انتخابهای محسن در زندگی زمینیاش كه او را به آنچه میخواست، رساند. روایتی به زبان آنها كه چندصباحی را با محسن بودهاند و در كنار محسن زیستهاند و با اشكها و لبخندهایش گریسته یا خندیدهاند. آنطور که جعفری میگوید به چاپ شانزدهم رسیده و بیش از 40 هزار نسخه آن فروش رفته است. این كتاب روایتهایی است كه جعفری در مواجهه با خانواده، دوستان و همرزمان شهید محسن حججی گردآوری و تدوین كرده است.
كتابی برای كتابنخوانها
جعفری درباره این كتاب به جامجم میگوید: استقبال از كتاب بسیار خوب بود. جالب این است كه مردم اغلب خودشان كتاب را خریدهاند و به هیچ وجه اینطور نبوده كه آن را در قالب هدیه دریافت كنند.
او میافزاید: با اینكه مدتی از انتشار كتاب میگذرد اما مردم هنوز هم در فضای مجازی برایم پیام میگذارند و از تاثیری كه گرفتهاند حرف میزنند. میتوانم بگویم حدود 90درصد مخاطبان هم راضی هستند.
این نویسنده در ادامه به بررسی نكات جذاب كتاب برای مردم پرداخته و میگوید: مخاطبان از لحن و فضای كتاب، نوع انتخاب راوی و ... راضی هستند و میگویند توانستهاند با روایت همذاتپنداری كنند. از طرف دیگر برایم جالب است حتی كسانی كه مخاطب كتابهای زندگینامه شهدا نبودهاند «سربلند» را خوانده و سراغ مطالعه این طیف از كتابها رفتهاند. این اتفاق بسیار خوشحالكننده است.
مواجههای كه برای نویسنده
دشوار بود
جعفری كتاب را از خردهروایتهایی كه خانواده، دوستان و همرزمان حججی بیان كردهاند، نوشته است. طبعا چنین مواجهههایی بسیار دشوار بودهاند، این كه بخواهی با خانواده شهیدی حرف بزنی كه تصویر ساعات قبل از شهادتش بارها دست به دست چرخیده و هر بار تماشایش غمی داشته كه دركش برای هیچ كس میسر نخواهد بود.
نویسنده كتاب در این باره توضیح میدهد: شهید حججی مرداد به شهادت رسید و من از اواخر آذر كار روی كتاب را شروع كردم. ابتدا رفتم سراغ روایتهای دوستان و همرزمان شهید. برایم خیلی دشوار بود كه بخواهم با خانواده او روبهرو شوم. هم مدت زمان كوتاهی گذشته بود و هم در كل مواجهه با پدر و مادر شهید برایم دشوار بود.
او ادامه میدهد: برای همین در برابر خانواده ایشان روش دیگری پیش گرفتم تا كار بهتر پیش برود. دستگاه ضبط را روشن میكردم و میگفتم فكر كنید من اینجا نیستم و با آقا محسن حرف بزنید. من هر سوالی برایم پیش آمد از شما میپرسم. مواجههام با پدر و مادر و خواهران شهید به این صورت بوده و البته بسیار هم دشوار بود.
بركت یك خون
حسن روحالامین از معدود نقاشان كشور است كه به طور تخصصی در حوزه مسائل آیینی كار میكند. اگر نقاشیهای دیگرش را هم ببینید بهخوبی بیانگر توانایی بالای او در كار هنریاش است. این هنرمند دو سال پیش و پس از شهادت مظلومانه و تاثیرگذار شهید حججی دست به كار شد و تصویرسازی را ارائه كرد كه در ذهنها ماندگار شد. اثر روحالامین روی آخرین عكسی که از شهید حججی در كنار داعش منتشر شده، ارائه شده است. او دو شخصیت را به تصویر اضافه كرده است و این حس را به مخاطب القا میكند كه امام حسین (ع) و حضرت فاطمه (س) برای بردن حججی آمدهاند.
بریدهای تاثیرگذار از كتاب «سربلند»
برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی كنم. رفتم سمت آن داعشی. یك متر رفت عقب و اسلحهاش را كشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به كاور اشاره كردم كه مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش كو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تند تند حرفهایم را ترجمه میكرد. آن داعشی خودش را تبرئه كرد كه این كار ما نبوده و باید از كسانی كه او را بردهاند «القائم» بپرسید. فهمیدم میخواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم كه كجای اسلام میگوید اسیرتان را اینطور شكنجه كنید؟ نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم به چه جرمی؟ بریدهبریده جواب میداد و حاج سعید ترجمه میكرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی كرد، نه التماس كرد! تقصیر خودش بود...!»... وارد قرارگاه حزبا... شدیم، فرماندهشان مالك آمد به استقبالمان. با خوشحالی و اهلاً و سهلا ما را چسباند تنگ سینهاش. معلوم بود كه او هم چشمش آب نمیخورد كه زنده برگردیم. نشستیم و سیر تا پیاز ماجرا را برایش تعریف كردیم؛ از وضعیت پیكری كه دیدیم و قابل شناسایی نبود. سریع گوشی را برداشت و تماس گرفت. مو به موی حرفهایی را كه از ما شنیده بود، منتقل كرد. با آن طرف خط به حالت نیروی تحت امر به عربی صحبت كرد. لابهلای صحبتهایشان زیاد از «سیدی، علی عینی» استفاده میكرد. به حاج سعید چشمك زدم كه با چه كسی صحبت میكند. گفت: «سیدحسن نصرا...!» مالك، حاج سعید را صدا زد كه بیا گوشی را بگیر. حاج سعید به فارسی شروع كرد حرف زدن. بعد هم به من اشاره كرد كه حاج قاسم است. تازه متوجه شدم كه حاج قاسم و سیدحسن نصرا... از بیروت این عملیات را هدایت میكردند. به حاج سعید گفتم ماجرای استخوان را بگو. تا این موضوع را گفت، صدای حاج قاسم را از پشت خط شنیدم كه پرسید: «جدی میگی؟!» سریع گوشی را قطع كرد كه زود تماس میگیرم. دو سه دقیقه هم نشد. گوشی زنگ خورد. مالك جواب داد. تند تند حرفهایی زد و بعد خداحافظی كرد. به من گفت: «سریع استخون رو بیار». رفتم از داخل ماشین استخوان را آوردم. مالك در همان فرصت یكی از نیروهایش را به خط كرد كه بنزین بزند و راه بیفتد سمت طرابلس، میخواستند استخوان را برسانند برای آزمایش دیان ای. آن طور كه من متوجه شدم، شرایط مهیا نبود برای ارسال به ایران. موقع خداحافظی، مالك باز ما را در آغوش گرفت و پیغام سیدحسن نصرا... را به ما رساند: «خیلی از آنها تشكر كنید. بهشان بگویید آنها پهلوانان مقاومت هستند» .همان شب برگشتیم مقر زرهی. حالی برایم نمانده بود؛ نه روحی، نه جسمی. صبح باخبر شدم كه جواب آزمایش مثبت بوده و تبادل انجام شده است.
تیتر خبرها
-
خبرنگاران سریالی
-
چند ترفند برای عاشق كتاب شدن
-
صدرنشینهای تابستانه تلویزیون
-
کسی حوصله ساخت طنــــز نـــدارد
-
سودای خام اردوغان
-
كارتنخوابی در موزه
-
شهرِ كوههای غمگین
-
یک جهیزیه خیلی معمولی 50 میلیون تومان
-
فكر كنید دارید با محسن حرف میزنید
-
زنگ خطری که کنکور 98 به صدا در آورد
-
بازی جدید ائتلاف شکستخورده
-
تجدیدی در عدالت آموزشی
-
صدرنشینهای تابستانه تلویزیون
-
سری که خم نشد