آفتابه لگن هفت دست ...

آفتابه لگن هفت دست ...

ساعت یک شب بود که رسیدند. با لباس‌هایی یکدست و خوشفرم. پولیورهایی عنابی و گرم با شلوارهایی بندینکدار و کفش‌هایی که پوزه فلزی داشتند و کلاه ایمنی سفید و دستکش. بیسیم و هدفون و لوازم دیگر نقشه کشی و اینها را هم که دیگر گفتن ندارد. بی اغراق و بدون مداهنه 24 ساعته کار می کردند. نیروهایشان را تقسیم کرده بودند و شیفتی استراحت می کردند. خواب هم برایشان معنا نداشت. نیست همه شان هم چشم بادامی بودند، تشخیصشان از هم هم دشوار بود و می‌دیدیشان فکر می کردی ربات‌هایی هستند با شارژی ابدی که فقط کار می کنند. 20 تا خانه ساختند در عرض یک هفته. کف زمین را اول بتون ریزی کردند. بتون تا خشک شود پالت های بیسکویتی که عایق سرما و گرما بودند را سرهم کردند. سیم‌ها و کلید و پریزها را به قاعده و اندازه چیدند و از توی خرطومی هایشان رد کردند  و بتون که خشک شد. سریع پالت‌ها را سوار کردند و سقف های شیروانی شکلاتی رنگ را هم کار گذاشتند و تمام. خانه‌ها حالا برای زنده بودن آماده بود، ولی برای زندگی کردن نه. تا این‌که آن کانتینری که حامل زندگی بود، رسید. چند ده گلدان ، کوزه ، قاب عسک‌ها و نقاشی های با مزه و شاد. چندتایی هم گیاه مقاوم که جلوی خانه‌ها کاشته شد  و حالا خانه های شکلاتی و کاراملی خوشگل آماده بود برای زندگی. این بخشی از کمک های ژاپنی‌ها به شهر من بم بود.
تویوتا، کاسیو و پاناسونیک؛ نه قصد تبلیغ این نشان‌های تجاری را ندارم ! اصلا مگر تبلیغ هم می‌خواهند. یک اصطلاحی داریم ما ایرانی‌ها برای کالای بادوام که می گوییم عمری. همه این نشان‌ها به معنای واقعی کلمه عمری اند و واقعا خراب شدن توی کارشان نیست. مگر این‌که خسته شوی و کنارشان بگذاری.
یکی دوسالی می شود که با توجه به اوضاع ایران دوست داشتنی مان خیلی وسواس دارم که از کالای باکیفیت ایرانی استفاده کنم‌ و واقعا تا مجبور نباشم سراغ نسخه وارداتی نروم و واقعا هم گاهی خریدشان کیف داده و گاهی هم پشیمانم کرده مثل چی! رفیقمان از یکی از خودرو سازهای وطنی ماشین صفر کیلومتر خریده بود و بعد از20 روز غربیلک فرمانش به قیژقیژ افتاده بود. بعد از یک‌هفته توی صف بودن برای نوبت نمایندگی رفته و عیب ماشینش را گفته و پاسخ شنیده اینها همه‌شان اینجوری‌اند. می‌خواهی اذیت نشوی صدای رادیوی ماشینت را زیاد کن. این را بگذارید کنار فراخوان‌های تویوتا برای یک عیب جزئی و تا کمر تا شدن مدیرعاملش مقابل دوربین خبرنگاران.
عکس‌های سفر رئیس جمهور کشورمان را به ژاپن مرور می کردم.
عکس‌های بانمکی بود  که همان عکس‌ها باعث  تولد این یادداشت شد. دیداری در آن حد مهم و دیپلماتیک که جلوی چشم بسیاری از دوربین های مهم جهان در حال برگزاری بود را اگر دقت کنیم می‌بینیم که فضای استقبال، تشریفات استقبال و پذیرایی‌ها در حداقل امکان رعایت شده. پذیرایی جلسه آب است فقط. نه از تالارهای آیینه کاری خبری است نه از مبل‌ها و گچبری‌ها و سبد گل‌های خوف‌آور. همه چیز در کمال سادگی است  و این به نظرم نه اهمال کاری است نه کم عزت کردن مهمان و توهین دیپلماتیک مقامات ژاپنی. این یک سبک زندگی است  که ژاپن را ژاپن کرده است.
نمی‌خواهم فقط چشم به ژاپنی‌ها داشته باشم و بگویم ما مطلق داغانیم و آنها مطلق عالی و بی‌نقص، ولی قبول کنیم خیلی موانع دست پاگیر و هزینه تراش داریم که می‌توانیم بارعایتشان خیلی از گره‌های کور زندگی‌های روزمره‌مان را به راحتی باز کنیم.  چندی پیش کتابی می‌خواندم در باب مناصب و شغل‌های دربار پادشاهان دوره قاجار  و جالب بود که زغال آورنده قلیان بهمان‌الدوله با چای ریز و چاق کننده قلیانش فرق داشته و هرکدام فقط یک کار را باید انجام می‌دادند. طبیعتا هر کدامشان هم جیره و مواجبی داشتند.
این را گفتم که فکر کنید توی ذهنتان. چندتا ستاد و مرکز و معاونت و شورا و کمیته و سامانه و کارگروه می‌شناسید که نمی‌دانید دقیقا قرار است چه کنند و اگر نباشند، اگر موازی کاری‌هاشان جمع شود، اگر تجمیع شوند یا کلا نباشند هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.