روایت خبرنگار جامجم از حال و هوای صحرای عرفات
معشوق همینجاست بیایید، بیایید...
اگر كارگردان باشم و بخواهم فیلمی راجع به حج بسازم و ورود قهرمان فیلمم را به سرزمین عرفات قاب ببندم، یك كلوزآپ از یك سطح خاكی در یك غروب خاص میبندم و یك پای تا مچ برهنه مردانه را از بالا فرود میآورم داخلش، طوری كه از كنار دمپایی شخصیت قهرمان خاك بلندشود... خیلی نشانه شناسانه است لامذهب. تعریف و ذهنیت من هم مثل شما از صحرای عرفات یك صحرای خشك و بیآب و علف بود كه هیچ امكاناتی ندارد، چندساعتی حاجیان میآیند آنجا و به هر ضرب و زوری اعمالشان را انجام میدهند و بعد بدو بدو سوار اتوبوس میشوند و میروند سراغ بقیه اعمال... من هم با همین ذهنیت رفتم و وقتی رسیدم، دروغ چرا! خیلی خورد تو پرم، یك شهرك مانند بود، خیابان كشی، برق كشی، سرویسهای بهداشتی دائمی و فراوان و خیمههایی بزرگ و خنك و از همه مهم تر درخت! درختهای زبان گنجشك كه درخیابانهای صحرای عرفات فراوان است. حاجیان غروب شب عرفه میرسند و تقریبا همه بار اولیها میخورد تو ذوقشان. داخل چادرها اسكان داده میشویم. یك ساعتی میگذرد تا آبی به حلق بریزی و زانویی صاف كنی و نمازی بخوانی، نوبت پشههاست و ا...اكبر از پشههای غریب گزش. عرفات، بهشت پشههاست. قشنگ میآیند روی دست و پایت مینشینند، میزنند و میروند و تو نه تنها باید لبخند بزنی كه حتی حق خاراندن جایش را هم نداری... بگذریم،شب عرفه یك دعای بلند و با شكوه دارد كه خواندیمش، بعد راه افتادیم سمت كوه جبلالرحمه كه در بالا دست صحراست، كوهی كه آدم در آن فرود آمد و اعتراف كرد به ظلمش به خویشتن. گله گله مومنان بر یال كوه نشستهاند و به مناجات و ذكر و فكر مشغولند. ساعت حدود یك است، دروغ چرا یك مقداری هم قدم زدم و خلوت كردم كه شاید حالی دست بدهد، اما نداد كه نداد.یك ترس مقدس به جانم ریخته. اگر سیمم وصل نشود چه! اگر اشكمان بخشكد چه؟ باخت داده ام كه! شب را خوابیدم به همین فكر و خیال . بعد از نماز صبح و صبحانه مجددا خوابیدم، حوالی ساعت10 روز عرفه بیدار شدم، كمی قرآن و ادعیه خواندم و باز همان كه همان... به سعید كه هفتمین عرفه اش را در عرفات میگذراند، میگویم خبری نیست! میخندد و میگوید صبر كن! نماز ظهر را میزنم به كمر و ناهار میخورم. پشهها و گرمای هوا نمیگذارد راهی جز دراز كشیدن... و در همین فكر و خیالات غوطه ورم كه چه كارم داشتی صدایم كردی! كه صدای دعای عرفه از بلندگوهای عرفات بلند میشود. راه میافتم سمت چادر بعثه. جا گیر نمیآید و همان بیرون مینشینم. ده دقیقه از دعا نگذشته كه ابرهای كبود از راه میرسند، دقیقا بالای سر عرفات، بالای سر اینهمه بنده كه آمدهاند بخشیده شوند. همه سفیدپوش همه در احرام. دعای عرفه دعای بلندی است هم از نظر مضمون ومحتوا و هم تعداد صفحات... به خود عرفات قسم، ابرها دقیق تا آخر دعا باریدند... ما هم باریدیم... وای كه چه لحظاتی بود. یك خواب بود باوركنید ... حولههای احرامم خیس شده بود. صورتم را رو به آسمان گرفته بودم. دستهایم رو به آسمان و صدا مثل قطرههای باران در هوا منتشر بود.حس اینكه سالها پیش ارباب، كه این روزها خیلی زودتر از موعد دلشوره محرمش به جانم افتاده، یك جایی همینجاها بوده و همین كلمهها را انشا كرده كه روح را صیقل میدهد. دعای عرفه، دعای ترسناكی است. یك حرفهایی سیدالشهدا میزند و چیزهایی میگوید كه هول به جانت میافتد:
شهادت میدهم به بودنت. به چین و چروكهای پیشانیام، شهادت میدهم به بودنت، به نرمه غضروفهای اطراف بینیام ... حمد میكنم خدایی را كه قضا و تقدیرش دفع و بازگشتی ندارد... . چرا از چین و چروك پیشانی حرف میزند؟ چرا از لبهایش حرف میزند؟ چرا میگوید حلقومم كه غذا از آن رد میشود گواهی میدهد تو را؟ این چه طرز دعا كردن است ؟ چرا دل ما را خالی میكند؟و... اینها همه روضههای مكشوفند. من دارم میخوانم، میشنوم و میبارم . باران میگرید بر این روضه ها. من بمیرم برای دل گلنرگسش. رفقا واقعا خدمتتان عرض میكنم عرفات را در عصر عرفه دقیقا و با تك تك سلولهایت حس میكنی كه حضرت حجت در یكی از همین خیمهها یا اصلا شبیه ما بیرون خیمهها دارند دعای رسیده از جدغریبشان را زمزمه میكنند و تو را این حس، آتش میزند كه هست و نمیبینیاش. عرفه حسین(ع)تمام میشود. باران بند میآید. خیس خالیام. ابرها پاك شدند، مردم گله گله دارند قدم میزنند . ایستادهام جلوی فن كولرگازی كه باد داغ میزند تا خشك شوم. سعید پیدایش میشود از خم چادر: «حال كردی!» نخودی خندیدم و گفتم: «عالی!» همانطوری كه دنبال سوژه برای عكاسی بود، گفت: «13 سال بود در عرفات بارون نیومده بود. آقا اومد هم روحمون رو شست و هم جسممون رو. موتور شویی شدیم...» حالا دو روز گذشته با كله كچل نشستهام در هتل و دارم یادداشت مینویسم و از شما چه پنهان به خودم میگویم میشود یك عرفه دیگر هم عرفات باشم؟
شهادت میدهم به بودنت. به چین و چروكهای پیشانیام، شهادت میدهم به بودنت، به نرمه غضروفهای اطراف بینیام ... حمد میكنم خدایی را كه قضا و تقدیرش دفع و بازگشتی ندارد... . چرا از چین و چروك پیشانی حرف میزند؟ چرا از لبهایش حرف میزند؟ چرا میگوید حلقومم كه غذا از آن رد میشود گواهی میدهد تو را؟ این چه طرز دعا كردن است ؟ چرا دل ما را خالی میكند؟و... اینها همه روضههای مكشوفند. من دارم میخوانم، میشنوم و میبارم . باران میگرید بر این روضه ها. من بمیرم برای دل گلنرگسش. رفقا واقعا خدمتتان عرض میكنم عرفات را در عصر عرفه دقیقا و با تك تك سلولهایت حس میكنی كه حضرت حجت در یكی از همین خیمهها یا اصلا شبیه ما بیرون خیمهها دارند دعای رسیده از جدغریبشان را زمزمه میكنند و تو را این حس، آتش میزند كه هست و نمیبینیاش. عرفه حسین(ع)تمام میشود. باران بند میآید. خیس خالیام. ابرها پاك شدند، مردم گله گله دارند قدم میزنند . ایستادهام جلوی فن كولرگازی كه باد داغ میزند تا خشك شوم. سعید پیدایش میشود از خم چادر: «حال كردی!» نخودی خندیدم و گفتم: «عالی!» همانطوری كه دنبال سوژه برای عكاسی بود، گفت: «13 سال بود در عرفات بارون نیومده بود. آقا اومد هم روحمون رو شست و هم جسممون رو. موتور شویی شدیم...» حالا دو روز گذشته با كله كچل نشستهام در هتل و دارم یادداشت مینویسم و از شما چه پنهان به خودم میگویم میشود یك عرفه دیگر هم عرفات باشم؟
تیتر خبرها
-
سپـــــاهان، نـــاامیـــد شـــد!
-
به کتاب بازگردیم
-
خودرو منهای «امکانات»
-
آن خال سیاه و لعل شورانگیزش
-
نگاه به انتخابات از راست و چپ
-
«بــبــعــی» بـهجـای «کـیـتـی»
-
خـــــط قــــــرمز قـــــدس
-
«آراد» چگونه آزاد شد؟
-
«گفتوگو» محور شود
-
کشته شدن 10 داعشی در عراق
-
شیخ زکزاکی عازم هندوستان شد
-
بولتون: به انگلیس در اجرای برگزیت کمک میکنیم
-
تایید برتری نظامی ایران بر رژیم صهیونیستی از سوی نهادهای غربی
-
6 کشته و زخمی بر اثر واژگونی پژو در داخل سد بوستان
-
معشوق همینجاست بیایید، بیایید...