خداحافظ پدربزرگ

داریوش اسدزاده بعد از نزدیک به یك قرن زندگی دار فانی را وداع گفت

خداحافظ پدربزرگ

حالا دیگر اتاق 801 بیمارستان ایران‌مهر خالی شد! تیرماه بود كه همراه عكاس برای ملاقات داریوش اسدزاده، هنرمند پیشكسوت تئاتر، سینما و تلویزیون به این بیمارستان رفته بودیم. استاد با وجود این‌كه در بستر بیماری بود، اما با دیدن ما لبخند به لبش آمد و با روی خوش استقبال كرد. همسرش مظلومانه كنار بالینش نشسته بود و صورتش نگران از حال استاد بود. با این‌كه استاد خیلی انرژی در بدن نداشت، اما با شور و شوق سؤالاتمان را جواب داد و در میانه مصاحبه بود كه فلور نظری، بازیگر هم در اتاق را باز كرد و وارد شد. او هم برای عیادت استاد آمده بود. از او پرسیدم در این مدت كسی به عیادت‌تان آمده است؟ در حالی كه لبخند تلخی روی لب‌هایش بود و می‌خواست هم دروغ نگوید و هم این‌كه بدگویی از همكارانش نكند، گفت كه بله چند نفر آمدند، اما یادم نمی‌آید كدام یك از دوستان بودند كه به شما بگویم! با شنیدن این جمله، درس مهربانی و گذشت را از استاد یاد گرفتم و حالا صبح روز گذشته خبر درگذشت داریوش اسدزاده تیتر رسانه‌ها شد. با شنیدن این خبر كه جامعه هنری را به سوگ نشاند، به یاد حرف‌های این هنرمند پیشكسوت و زنده‌دل افتادم. او در مصاحبه‌هایش تاكید كرده بود كه بیشتر وقت زندگی‌اش را برای نوشتن و مطالعه گذاشته است. او می‌گفت كه از جوانی عاشق كتاب بود و گاهی تا دمدمه ‌های صبح بیدار بود و آنقدر مشغول مطالعه می‌شد كه زمان را از دست می‌داد. استاد تاكید داشت كه انسان با مطالعه زنده است. او همچنین گفته بود چرا جوانان امروزی بیشترین زمان خودشان را در گوشی هایشان می‌گذرانند. در حالی كه خروجی مثبتی هم برایشان نخواهد داشت. حالا این مرد با این همه سواد كه خودش تاریخ تئاتر، تلویزیون و سینمای ایران بود، چشم‌هایش را برای همیشه بست و ما را ترك كرد و كتاب زندگینامه‌اش هم نانوشته باقی می‌ماند، زیرا او در روزهای پایانی عمرش مشغول نگارش كتابی از دوران طفولیتش بود، حتی مقدمه‌اش را نوشته بود، اما فرشته مرگ این فرصت را به او نداد كه خاطرات اش را بنویسند. گفت‌وگوی ما را با هنرمندان درباره ویژگی‌های رفتاری، شخصیتی و كاری این هنرمند پیشكسوت را بخوانید.

هرگز ابراز خستگی نمی‌كرد
مهرانه مهین‌ترابی، بازیگر: یادش بخیر، در سریال تلویزیونی خانه سبز نقش عروس آقای اسدزاده را بازی می‌كردم. شنیدن خبر درگذشت او بسیار من را متاثر كرد. واقعا همكار بسیار خوب و نازنینی بود. روی خوش و لبخندش یكی از ویژگی‌های ثابت این هنرمند بود.
 كار كردن با او خیلی راحت بود و هرگز در کار ابراز خستگی نمی‌كرد.
 همیشه با شور و شوق وارد صحنه می‌شد و این رفتار او روی بقیه هم تاثیر مثبت می‌گذاشت و به همه انرژی می‌داد. نگاهش به كار مثل تفریح بود به همین دلیل او را دوست داشتند. لحظات خوبی با او داشتیم.
اكرم محمدی، كه در سریال خانه سبز نقش دختر داریوش اسدزاده را بازی می‌كرد: راستش من ناگهانی این خبر را شنیدم و خیلی متاسف شدم. نمی‌توانم چیز خاصی بگویم. خیلی ناراحت شدم!



پدربزرگ مهربان
پژمان بازغی، بازیگر: راستش هیچ وقت این توفیق را نداشتم كه با استاد داریوش اسدزاده همبازی شوم، اما همیشه او را در مراسم‌ و جشن‌های هنری می‌دیدم و از دیدنش هم بسیار خوشحال می‌شدم. او مردی بسیار متین بود كه همه از دیدن او خوشحال می‌شدند. مگر می‌شود ما خانه سبز را فراموش كنیم. در این سریال داریوش اسدزاده نمونه یك پدربزرگ مهربان برای همه ما بود. آرامش استاد ناخودآگاه به اطرافیان هم منتقل می‌شد. واقعا ما یعنی منظور ما سینمایی‌ها در حق پیشكسوتان كم لطفی می‌كنیم. باید قدر داشته‌هایمان را بدانیم.



هنرمندی مسؤولیت‌پذیر
بیژن بیرنگ، كارگردان: دو شب قبل در جمعی كه در جشنواره فیلم كودك اصفهان حضور داریم، نمی‌دانم چه شد كه بحث به آقای اسدزاده رسید. ناخودآگاه همه كسانی كه در آن جمع بودند یاد بازی‌های خوب و هنرمندانه آقای اسدزاده افتادند و از خاطراتی گفتند كه با او داشتند.
 این هنرمند پیشكسوت سال‌های طولانی در تئاتر، سینما و تلویزیون حضور داشت و نقش‌های ماندگاری هم خلق كرد.
بسیار هنرمند مسؤولیت پذیری بود و هنر زیبایش را به منصه ظهور می‌گذاشت. جلوی دوربین خیلی راحت بود. یاد این هنرمند را گرامی می‌داریم.



جشن 94 سالگی استاد در روزنامه جام‌جم
قبل از ورود استاد به 94 سالگی با او تماس گرفتیم تا جشن تولدش را در روزنامه بگیریم. فكر نمی‌كردیم استاد قبول كند و شاید با خودمان این تصور را داشتیم كه حتما می‌گوید حال و حوصله تولد گرفتن را ندارم، اما بر خلاف تصورمان با استقبال گرم او رو به رو شدیم و به روزنامه آمد و در جمع صمیمی همكاران روزنامه جام‌جم تولد 94 سالگی او را جشن گرفتیم.
استاد در این دیدار دوستانه و صمیمی از روزهای تلخ و شیرین بازیگری گفت و به تفاوت‌های بازی بر روی صحنه تئاتر با سینما و تلویزیون اشاره كرد. اسدزاده توضیح داد كه اگرچه پیر و كهنسال شده، اما هنوز مانند یك جوان، عاشق و قوی هستم و كودك درونم هنوز میل به شیطنت و شوخی دارد. اسدزاده بی‌تعارف و در كسوت مدرس هنر هفتم از وضع ضعیف و ترجمه گونه سناریوهای تئاتر شكوه كرد و گفت در ادبیات فارسی بهترین و غنی‌ترین داستان‌ها وجود دارد كه ضروری است نویسندگان جوان به احیای این ادبیات نمایشی همت گمارند.


 دلتنگ بچه‌هایم هستم
استاد اسدزاده هم در جشن تولد 94 سالگی و هم در مصاحبه‌ای كه تیرماه با روزنامه جام‌جم داشت از دلتنگی‌اش برای بچه‌هایش گفت و این‌كه سال‌هاست آنها آمریكا زندگی می‌كنند. او در مصاحبه تیرماه تاكید كرد بچه‌ها یعنی زندگی و این‌كه دوست دارد ببیند آنها را، اما نیستند. او در ادامه حرف‌هایش گفت وقتی بچه ‌ها كنارت نباشند، انگار كه فرزند ندارید. در حالی كه خانواده نقش خیلی مهمی دارد. پایه و اساس هر چیزی در جامعه خانواده است! این جمله را محكم می‌گویم و از شما هم می‌خواهم با تاكید بنویسید. چون خانواده نقش بی‌نظیری دارد و باید به آن توجه كنیم.



شور و شوق وصف‌ناپذیر
اصغر همت، بازیگر: متاسفم كه ایشان را از دست دادیم. راستش برایم شوك بود. او مسن ترین هنرمند فعال بود. همه كسانی كه در این عرصه كار می‌كنند، او را با شور و شوق هایشان می‌شناسند كه واقعا وصف‌ناپذیر است. تا سه ماه قبل ایشان سر پا بود و حضور فعالی هم داشت. مراسمی نبود كه در عرصه هنر برگزار شود و استاد را نبینیم. او خیلی متعهد بود و در همه مراسم‌ها و جشن‌های هنری شركت می‌كرد. دیدن این هنرمند پیشكسوت همیشه به ما انژری می‌داد.
 او آدم باسواد و دل زنده‌ای بود. كمتر از سه هفته پیش با او تماس گرفته بودم و او خطاب به من گفت كه حالش خوب نیست. به او گفتم كه استاد این طوری نگویید. وقتی شما كه مظهر انرژی هستید و همیشه نوید آینده روشن را به من می‌دهید این طور بگویید ما هم ناراحت می‌شویم.
واقعا مهربانی و روحیه خوب استاد تا قبل از بیماری‌اش كه از سه ماه پیش شروع شد، مثال‌زدنی بود. او همیشه رو پا بود و با این‌كه 96 سال داشت اما همه فكر می‌كردند كه او 75 سال دارد! قرار بود سه‌شنبه همین هفته همراه با اعضای هیات‌مدیره خانه تئاتر به دیدن استاد برویم، اما فرشته مرگ این فرصت را از ما گرفت. از دست دادن استاد خیلی سخت بود، ولی باید قبول كرد؛ زیرا شتری است كه در خانه همه می‌خوابد.



هنرمند به‌روزی بود
بروز نیك‌نژاد، كارگردان: چرا وقتی هنرمندی را از دست می‌دهیم به یادش می‌افتیم! چرا وقتی در قید حیات هستند حال و احوالی از آنها نمی‌پرسیم! من در این مدت مرتب با استاد در تماس بودم و جویای احوالش. خاطرات نوجوانی من به سریال خانه سبز برمی‌گردد كه واقعا از دیدن این سریال و بازی آقای اسدزاده لذت می‌بردم و این توفیق را داشتم كه در یكی از ساخته‌هایم برای تلویزیون به عنوان بازیگر مهمان در سریال تلویزیونی دردسرهای عظیم بازی كند. استاد سواد فوق العاده‌ای داشت! سال‌ها تحقیق كرده و كتابی درباره تاریخ تئاتر ایران نوشته بود. می‌توان گفت كه استاد اطلاعاتش همیشه به روز بود. فكر می‌كنم به این خاطر با جوانان كار می‌كرد كه از
كوله بار تجربیاتش به جوانان هدیه‌ای بدهد. استاد اسطوره صبوری، متانت و اوج دانش بود. اگر می‌دید كسی اشتباه می‌كند، هرگز جلوی جمع به او حرفی نمی‌زد و او را به گوشه‌ای می‌كشاند و درباره‌اش می‌گفت. همین رفتارهای شایسته او برای جوانان درس بود.
چه حیف استاد را از دست دادیم.


2 سریال تاثیرگذار در تلویزیون
داریوش اسدزاده 20 سالگی وارد بازیگری شد. او سال‌ها در مقام بازیگر، نویسنده و كارگردان فعالیت می‌كرد.
البته چند سالی ایران نبود و بعد از بازگشت در آثار زیادی بازی كرد كه در میان كارهایش، سریال‌های سمندون و خانه سبز جایگاه ویژه‌ای دارد. او در هر دوی این سریال‌ها نقشش را خیلی شیرین و صمیمی بازی كرده و در خاطرات همه بچه‌های دیروز كه بزرگ‌ترهای امروز هستند، الگوی پدربزرگ مهربان و با صفا را حك كرده است.
می‌توان گفت یكی از ویژگی‌های اسدزاده این بود كه همیشه بازی روان در كارهایش داشت و دیالوگ‌هایش را هم خیلی شیرین ادا می‌كرد و همین باعث محبوبیت او شده بود. از دیگر آثار مهم او می‌توان به بازی در فیلم كوتاه دایره (۱۳۷۷)، اثر محمد شیروانی و برگزیده منتقدان بین‌المللی جشنواره كن در ۱۹۹۹، اشاره كرد.



 مرگ پایان زندگی نیست
مرحوم داریوش اسدزاده در مصاحبه‌ای با معاونت سیما در پاسخ به این سوال که مرگ را چگونه می بیند، گفته بود:
مرگ از نظر اشخاص مختلف، تعاریف متفاوتی دارد. آن تصوری که من به عنوان یک فرد مُسن از مرگ دارم با تصوری که جوانی که در شباب زندگانی است فرق می کند. جوان، آرزوهای بسیاری را برای خود تعریف کرده است ولی پیر به بسیاری از آرزوهایش رسیده یا نرسیده است. حتی نگاه افراد غنی و فقیر هم به مقوله مرگ متفاوت است.
مرگ از دیدگاه من خیلی زیباست. مرگ هم مانند زندگی، خیلی زیباست. در این سن
 نود و چندسالگی، اکثر شب ها بیدارم، مطالعه می کنم، تفکر می کنم و درباره تاریخ تئاتر تهران می نویسم. در خلوت شبانه ام همواره از خدا می خواستم و می خواهم که راحت بمیرم، از پا نیفتم. لذا مرگ به نظر من زیبا و قشنگ است.
به اعتقاد من، مرگ پایان زندگی نیست بلکه مرگ یکی از مراحل زندگی است. مرگ در نظر کسی که دیگران را آزار داده و حقوق دیگران را ضایع نموده، ممکن است سخت و دردآور باشد اما برای کسی که می داند به مردم خدمت کرده و سعی در آزار کسی نداشته قطعاً مرگ زیبا خواهد بود. من هم، همیشه سعی
کرده ام با هنرم به مردم کشورم خدمت کنم.