از سوگ جوانان وطن
صبح چهارشنبه بوی آویشن اتاق را پر کرده است. اول صبح اخبار را که بالا و پایین میکنم. از یک سو خبر زدن پایگاه ارباب زورگوی منطقه دلم را کمی از تشویش چند روز گذشتهاش میاندازد، از یک سو عنوان خبری به دلم چنگ میزند: سقوط هواپیمای مسافربری هواپیمایی اوکراین و کشته شدن 176 مسافر آن. دلم شور میزند. شبکههای مجازی را میگردم و متوجه میشوم که همسر و دختر حامد اسماعیلیون هم در هواپیمای اوکراینی بودهاند. بوی آویشن دماغم را پر میکند. به کتابخانهی گوشه اتاق نگاه میکنم. همه شخصیتهای کتاب «آویشن قشنگ نیست» که حامد اسماعیلیون خلقشان کرده با هم گریه میکنند.
آرش و پونه که پایشان به ایران رسید یاد خاطرات خوش گذشته افتاده بودند. آرش یاد روزی که مدال طلای المپیاد کامپیوتر را برده بود و پونه یاد روزی که جواب کنکورش آمد و به مادرش گفت که دانشگاه صنعتی شریف قبول شده است. حالا هر دو که دانشآموخته مهندسی کامپیوتر بودند به ایران آمده بودند که مراسم عروسیشان را زیر آسمان زادگاهشان، کنار عزیزانشان برگزار کنند و به کانادا برگردند.
سیاوش و سارا وقتی در لباس دامادی و عروسی کنار همدیگر لبخند میزدند. خوش بودند که جشن عروسیشان را در وطنشان گرفتهاند. هر دو مهندسی مکانیکشان را از دانشگاه کنکوردیا گرفته بودند و هر دو در شرکتی مهندسی در شهر مونترال کار میکردند. دلخوش به خانهای که اخیرا در مونترال خریده بودند و بنا بود بعد از جشن عروسی در ایران، در خانه جدیدشان زندگی جدید را شروع کنند. دلم آتش گرفته است. دوست دارم به حامد اسماعیلیون ایمیل بزنم و از طرف یکی از خوانندگانش که اسمش را هم نشنیده، این داغ را تسلیت بگویم. ویدئوی مصاحبهاش با یک رسانه انگلیسی زبان را میبینم که حرف میزند و بین کلماتش بغض میکند و میگوید قرار است برای پی بردن به علت سانحه به ایران سفر کند. میگوید امیدوار است که سانحه فقط نقص فنی هواپیما بوده باشد. آروین توی فرودگاه است که پیامک برادرش را دریافت میکند: سلام، لطفا زودتر برگرد! مثل این که اوضاع خرابه!... آروین جواب میدهد که خیالت تخت و همهچیز در امن و امان است و پرواز قرار است با یک ساعت تأخیر از تهران بلند شود. آروین و همسرش برای تعطیلات سال نو به ایران آمده بودند. فرودگاه شلوغ است. سام نشسته است روی صندلی و کتاب «دستور سه تار» حسین علیزاده را ورق میزند. لندن زندگی میکند. چندی است هوای یاد گرفتن تار به سرش زده و استادش گفته که این کتاب را از ایران تهیه کند.
دستم به ایمیل زدن به حامد اسماعیلیون نمیرود. سخنرانی ترامپ را میبینم که میگوید در عین الاسد تلفات ندادهاند. وقت نمیکنم بروم تحریریه. دوست دارم یک یادداشت نقیضه برای سخنرانی ترامپ بنویسم و عنوانش را بگذارم «اصلاً هم درد نداشت!» اما فرصت نمیکنم. نوشتن از آرش و پونه و سام و سیاوش و سارا و همه جانباختگان هواپیما را هم موکول میکنم به وقتی که به قول حامد اسماعیلیون حقیقت ماجرا روشن شود. حالا که بوی آویشن دماغم را پر کرده است و حقیقت ماجرای خطای انسانی را شنیدهام و دارم در سوگ جوانان وطن مینویسم دوست دارم عنوان یادداشتم را بگذارم «درد داشت» خیلی هم درد داشت. شخصیتهای داستانهای آویشن قشنگ نیست به دل ریش شدهام چنگ میزنند.
آرش و پونه که پایشان به ایران رسید یاد خاطرات خوش گذشته افتاده بودند. آرش یاد روزی که مدال طلای المپیاد کامپیوتر را برده بود و پونه یاد روزی که جواب کنکورش آمد و به مادرش گفت که دانشگاه صنعتی شریف قبول شده است. حالا هر دو که دانشآموخته مهندسی کامپیوتر بودند به ایران آمده بودند که مراسم عروسیشان را زیر آسمان زادگاهشان، کنار عزیزانشان برگزار کنند و به کانادا برگردند.
سیاوش و سارا وقتی در لباس دامادی و عروسی کنار همدیگر لبخند میزدند. خوش بودند که جشن عروسیشان را در وطنشان گرفتهاند. هر دو مهندسی مکانیکشان را از دانشگاه کنکوردیا گرفته بودند و هر دو در شرکتی مهندسی در شهر مونترال کار میکردند. دلخوش به خانهای که اخیرا در مونترال خریده بودند و بنا بود بعد از جشن عروسی در ایران، در خانه جدیدشان زندگی جدید را شروع کنند. دلم آتش گرفته است. دوست دارم به حامد اسماعیلیون ایمیل بزنم و از طرف یکی از خوانندگانش که اسمش را هم نشنیده، این داغ را تسلیت بگویم. ویدئوی مصاحبهاش با یک رسانه انگلیسی زبان را میبینم که حرف میزند و بین کلماتش بغض میکند و میگوید قرار است برای پی بردن به علت سانحه به ایران سفر کند. میگوید امیدوار است که سانحه فقط نقص فنی هواپیما بوده باشد. آروین توی فرودگاه است که پیامک برادرش را دریافت میکند: سلام، لطفا زودتر برگرد! مثل این که اوضاع خرابه!... آروین جواب میدهد که خیالت تخت و همهچیز در امن و امان است و پرواز قرار است با یک ساعت تأخیر از تهران بلند شود. آروین و همسرش برای تعطیلات سال نو به ایران آمده بودند. فرودگاه شلوغ است. سام نشسته است روی صندلی و کتاب «دستور سه تار» حسین علیزاده را ورق میزند. لندن زندگی میکند. چندی است هوای یاد گرفتن تار به سرش زده و استادش گفته که این کتاب را از ایران تهیه کند.
دستم به ایمیل زدن به حامد اسماعیلیون نمیرود. سخنرانی ترامپ را میبینم که میگوید در عین الاسد تلفات ندادهاند. وقت نمیکنم بروم تحریریه. دوست دارم یک یادداشت نقیضه برای سخنرانی ترامپ بنویسم و عنوانش را بگذارم «اصلاً هم درد نداشت!» اما فرصت نمیکنم. نوشتن از آرش و پونه و سام و سیاوش و سارا و همه جانباختگان هواپیما را هم موکول میکنم به وقتی که به قول حامد اسماعیلیون حقیقت ماجرا روشن شود. حالا که بوی آویشن دماغم را پر کرده است و حقیقت ماجرای خطای انسانی را شنیدهام و دارم در سوگ جوانان وطن مینویسم دوست دارم عنوان یادداشتم را بگذارم «درد داشت» خیلی هم درد داشت. شخصیتهای داستانهای آویشن قشنگ نیست به دل ریش شدهام چنگ میزنند.
تیتر خبرها
-
سایه ترس بر «ملكاوان»
-
فناوریهای جدید اطفای حریق
-
پس از قـابوس
-
توکیو، پشت دیوار چین
-
اگر خارجیهای فوتبال نبودند!
-
من ترانه، جایزه دارم
-
محفل شکارچیان سیمرغ
-
قصه آن 10ثانیه
-
از سوگ جوانان وطن
-
آمریکا بدون معطلی نظامیانش را خارج کند
-
زلزله 7/4 ریشتری استانبول را لرزاند
-
این مصیبت برای اینجانب بسیار سنگینتر شد
-
سردار حاجیزاده: بعد از شنیدن خبر، آرزوی مرگ کردم
-
پیکرها را تحویلمان بدهید، مقصران را محاکمه کنید