ماجرای عجیب زنده شدن قربانی قاتلان سریالی پایتخت
بازگشت به زندگی از سردخانه
وسوسه خرید سكههای عتیقه، یوسف 30 ساله و دوستش را به كمینگاه سارقان جنایتكار كشاند. اما عتیقهای در كار نبود و سارقان با نقشه قبلی برای سرقت پولهای دو جوان، آنها را به محل حادثه دعوت كرده بودند. بعد با ضربات وحشیانه عمیق به آنها حمله كردند و یوسف بعد از انتقال به بیمارستان با تشخیص ایستقلبی به سردخانه منتقل شد اما در یك اتفاق معجزهآسا بار دیگر به زندگی برگشت. هوای سرد كمكم داشت مهمان شهر تهران میشد كه یوسف و خانوادهاش برای انجام كارهای درمانی یكی از اقوام خود از نوشهر به تهران رسیدند. یوسف فكرش را نمیكرد آن سفر كه قرار بود بیشتر از دو روز طول نكشد، نهتنها او را بیش از یكماه پاگیر تهران كند بلكه تاثیر عمیقی در زندگیاش بگذارد.
او میگوید:«اواخرآبان ماه سال 94 بود كه به تهران آمده بودیم. یكی از دوستانم به نام جمشید كه با پسرعمهام هم دوست بود با من تماس گرفت و گفت آنها هم تهران هستند و از من خواست كه من را ببیند. من هم با او در تهرانپارس قرار گذاشتم.»
وقتی یوسف سر قرار با دوستش رسید با پیشنهاد عجیبی روبهرو شد: «جمشید گفت كه یكی از كارگران قدیمیاش با او تماس گرفته و گفته هنگام حفر چاه چند سكه عتیقه قدیمی پیدا كردهاند. آن كارگر به جمشید گفته بود چون ما افغان هستیم و آشنا نداریم، كسی این سكهها را از ما نمیخرد. برای همین شما سكهها را از ما بخرید. گفته بود این سكهها حدود 700 میلیون تومان ارزش دارد. اما آنها در ازای تنها 15 میلیون تومان حاضر بودند سكهها را به جمشید بدهند. من هم وقتی مبلغ را شنیدم به ماجرا شك كردم اما جمشید میگفت كه این كارگر را از خیلی وقت قبل میشناسد و به او اعتماد دارد. گفته بود یك كارشناس با خودش میآورد كه كلكی در كار نباشد. از من خواست به عنوان كارشناس همراهش بروم كه اگر سكهها تقلبی بود كارگرها حساب كار را بكنند.»
قرار آخر
به این ترتیب جمشید و یوسف همراه پسرعمه یوسف به نام حجت راهی محل قرار با كارگران شدند: «در سیدخندان با آنها قرار گذاشتیم. به حجت گفتم در ماشین دیگری پشت سر ما بیاید تا اگر خطری ما را تهدید كرد، او نجاتمان دهد. بعد كارگرها را سوار كردیم و به خانهباغی قدیمی در خیابان دزاشیب رسیدیم. میگفتم كه داخل نمیآییم و شما سكهها را بیاورید داخل ماشین. اما یكی از آنها به دوستم گفت میترسیم این جوان مامور باشد و اگر داخل نیاید به شما اعتماد نمیكنیم. من هم قبول كردم و وارد خانه شدم. به حجت گفتم اگر تا چند دقیقه دیگر خبری از ما نشد هر طور شده داخل بیا.»
حملههای وحشیانه
همین كه جمشید و یوسف همراه پولها وارد خانهباغ شدند، شش مرد افغان كه در گوشهای از پاركینگ خانه پنهان شده بودند به آنها حمله كردند. یوسف گفت: «همین كه در پشت سر ما بسته شد، شش مرد افغان در حالی كه چوب و آهنپاره و شمشیر و قمه در دست داشتند به سمت ما حمله كردند. بعد دو پتویی را كه كف اتاق بود پاره كردند و با تكههای آن دست و پا و گلو و دهان ما را بستند. با چاقو و آهنپاره به جان ما افتاده بودند و به قصد كشتن به ما ضربه میزدند. در همان حال كیسه حاوی پولها از دست جمشید افتاد ولی او با اینكه دست خالی بود برای دفاع با مهاجمان مبارزه میكرد. اما در نهایت هر دوی ما بیحال و زخمی روی زمین افتادیم.»
جنایتكاران گمان میكردند كه هر دو مرد جوان از پای درآمدهاند اما یوسف در همان حالت بیحالی بهوش بود و صدای آنها را میشنید: «شنیدم كه میگفتند فرز را بیاور و میخواستند ما را قطعه قطعه كنند. بعد فرزی آوردند و همین كه روشنش كردند، یكدفعه شیشههای پاركینگ شكسته شد و صدای داد و فریاد حجت و مردم دیگر را شنیدم. آن شش مرد، پولها را برداشتند و از در پشتی خانهباغ فرار كردند.»
دقایقی بعد ماموران پلیس و امدادگران اورژانس در محل حادثه حاضر شدند. اما جمشید قبل از رسیدن به بیمارستان جان خود را از دست داد.
یوسف در مورد اولین دقایق بعد از رسیدن به بیمارستان گفت: «تا دقایقی بعد از رسیدن به بیمارستان هنوز هوشیار بودم. میشنیدم كه پزشك معالج از وخامت حالم حرف میزد و میگفت شش و ریهها آسیب زیادی دیده است. اما یكدفعه دیگر چیزی نفهمیدم.
روز بعد وقتی بهوش آمدم، متوجه شدم كه بعد از ایست قلبی و قطع عناصر حیاتی من را به سردخانه منتقل كردند. یك نیروی خدماتی بیمارستان كه اهل بابل بود به من گفت، در سردخانه مشغول انتقال یك فوتی تصادفی بودیم كه دیدم پای تو در كاور تكان خورد. پرستار را صدا زدم و او گفت كه نبض تو برگشته. وقتی بههوش آمدم شماره اقوامم را به پرستاران دادم. كسی من را نمیشناخت و حجت هم به دلیل ظن پلیس بازداشت شده بود. اما دوباره بیهوش شدم و حدود دو هفته در كما بودم.»
بعد از دو هفته یوسف باردیگر به زندگی برگشت. او در مورد زندگیاش بعد از بهبود گفت: «من تا یك قدمی مرگ پیش رفتم و عمر دوباره پیدا كردم. اما این اتفاق برای خانواده من و جمشید خیلی دردناك بود. جمشید یكی از بهترین دوستان من بود و غم از دست دادنش همیشه همراه من است. دو ماه بعد از حادثه بود كه مادرم به دلیل فشار روحی ناشی از این ماجرا از دنیا رفت. آثار روحی این ماجرا هرگز از روح و روانم نمیرود.»
متهمان با توجه به اطلاعاتی كه یوسف در اختیار پلیس قرار داد دستگیر شد. باند تبهكاران قتلهای سریالی، بهجز جمشید دو نفر دیگر را هم به قتل رسانده بودند و در دادگاه كیفری محاكمه شدند.
او میگوید:«اواخرآبان ماه سال 94 بود كه به تهران آمده بودیم. یكی از دوستانم به نام جمشید كه با پسرعمهام هم دوست بود با من تماس گرفت و گفت آنها هم تهران هستند و از من خواست كه من را ببیند. من هم با او در تهرانپارس قرار گذاشتم.»
وقتی یوسف سر قرار با دوستش رسید با پیشنهاد عجیبی روبهرو شد: «جمشید گفت كه یكی از كارگران قدیمیاش با او تماس گرفته و گفته هنگام حفر چاه چند سكه عتیقه قدیمی پیدا كردهاند. آن كارگر به جمشید گفته بود چون ما افغان هستیم و آشنا نداریم، كسی این سكهها را از ما نمیخرد. برای همین شما سكهها را از ما بخرید. گفته بود این سكهها حدود 700 میلیون تومان ارزش دارد. اما آنها در ازای تنها 15 میلیون تومان حاضر بودند سكهها را به جمشید بدهند. من هم وقتی مبلغ را شنیدم به ماجرا شك كردم اما جمشید میگفت كه این كارگر را از خیلی وقت قبل میشناسد و به او اعتماد دارد. گفته بود یك كارشناس با خودش میآورد كه كلكی در كار نباشد. از من خواست به عنوان كارشناس همراهش بروم كه اگر سكهها تقلبی بود كارگرها حساب كار را بكنند.»
قرار آخر
به این ترتیب جمشید و یوسف همراه پسرعمه یوسف به نام حجت راهی محل قرار با كارگران شدند: «در سیدخندان با آنها قرار گذاشتیم. به حجت گفتم در ماشین دیگری پشت سر ما بیاید تا اگر خطری ما را تهدید كرد، او نجاتمان دهد. بعد كارگرها را سوار كردیم و به خانهباغی قدیمی در خیابان دزاشیب رسیدیم. میگفتم كه داخل نمیآییم و شما سكهها را بیاورید داخل ماشین. اما یكی از آنها به دوستم گفت میترسیم این جوان مامور باشد و اگر داخل نیاید به شما اعتماد نمیكنیم. من هم قبول كردم و وارد خانه شدم. به حجت گفتم اگر تا چند دقیقه دیگر خبری از ما نشد هر طور شده داخل بیا.»
حملههای وحشیانه
همین كه جمشید و یوسف همراه پولها وارد خانهباغ شدند، شش مرد افغان كه در گوشهای از پاركینگ خانه پنهان شده بودند به آنها حمله كردند. یوسف گفت: «همین كه در پشت سر ما بسته شد، شش مرد افغان در حالی كه چوب و آهنپاره و شمشیر و قمه در دست داشتند به سمت ما حمله كردند. بعد دو پتویی را كه كف اتاق بود پاره كردند و با تكههای آن دست و پا و گلو و دهان ما را بستند. با چاقو و آهنپاره به جان ما افتاده بودند و به قصد كشتن به ما ضربه میزدند. در همان حال كیسه حاوی پولها از دست جمشید افتاد ولی او با اینكه دست خالی بود برای دفاع با مهاجمان مبارزه میكرد. اما در نهایت هر دوی ما بیحال و زخمی روی زمین افتادیم.»
جنایتكاران گمان میكردند كه هر دو مرد جوان از پای درآمدهاند اما یوسف در همان حالت بیحالی بهوش بود و صدای آنها را میشنید: «شنیدم كه میگفتند فرز را بیاور و میخواستند ما را قطعه قطعه كنند. بعد فرزی آوردند و همین كه روشنش كردند، یكدفعه شیشههای پاركینگ شكسته شد و صدای داد و فریاد حجت و مردم دیگر را شنیدم. آن شش مرد، پولها را برداشتند و از در پشتی خانهباغ فرار كردند.»
دقایقی بعد ماموران پلیس و امدادگران اورژانس در محل حادثه حاضر شدند. اما جمشید قبل از رسیدن به بیمارستان جان خود را از دست داد.
یوسف در مورد اولین دقایق بعد از رسیدن به بیمارستان گفت: «تا دقایقی بعد از رسیدن به بیمارستان هنوز هوشیار بودم. میشنیدم كه پزشك معالج از وخامت حالم حرف میزد و میگفت شش و ریهها آسیب زیادی دیده است. اما یكدفعه دیگر چیزی نفهمیدم.
روز بعد وقتی بهوش آمدم، متوجه شدم كه بعد از ایست قلبی و قطع عناصر حیاتی من را به سردخانه منتقل كردند. یك نیروی خدماتی بیمارستان كه اهل بابل بود به من گفت، در سردخانه مشغول انتقال یك فوتی تصادفی بودیم كه دیدم پای تو در كاور تكان خورد. پرستار را صدا زدم و او گفت كه نبض تو برگشته. وقتی بههوش آمدم شماره اقوامم را به پرستاران دادم. كسی من را نمیشناخت و حجت هم به دلیل ظن پلیس بازداشت شده بود. اما دوباره بیهوش شدم و حدود دو هفته در كما بودم.»
بعد از دو هفته یوسف باردیگر به زندگی برگشت. او در مورد زندگیاش بعد از بهبود گفت: «من تا یك قدمی مرگ پیش رفتم و عمر دوباره پیدا كردم. اما این اتفاق برای خانواده من و جمشید خیلی دردناك بود. جمشید یكی از بهترین دوستان من بود و غم از دست دادنش همیشه همراه من است. دو ماه بعد از حادثه بود كه مادرم به دلیل فشار روحی ناشی از این ماجرا از دنیا رفت. آثار روحی این ماجرا هرگز از روح و روانم نمیرود.»
متهمان با توجه به اطلاعاتی كه یوسف در اختیار پلیس قرار داد دستگیر شد. باند تبهكاران قتلهای سریالی، بهجز جمشید دو نفر دیگر را هم به قتل رسانده بودند و در دادگاه كیفری محاكمه شدند.