من نلسون ماندلای پدرم هستم!

پدرانه‌های حسین رفیعی كه عمری را در حوزه نوجوان كار كرده است

من نلسون ماندلای پدرم هستم!

در شماره دوم ضمیمه نوجوانه، از کسانی حرف زدیم که در طول سال های پس از انقلاب، برای قشر نوجوان برنامه ساخته‌اند یا اجرای این برنامه‌ها را به عهده داشته اند. وقتی به اسم «حسین رفیعی» رسیدیم؛ تیتری بهتر از این پیدا نکردیم:«همون همیشگی!». چون نوجوان های دهه شصت و هفتاد و هشتاد و حتی کودکان دهه نودی همه و همه کارهای او را دیده‌اند. و انگار هیچ‌وقت از کار کردن برای نوجوان ها خسته نمی‌شود. به بهانه آخرین کارش یعنی «محرمانه نوجوان» پای صحبت‌های او نشستیم.

 چرا دیگر مثل گذشته، برنامه خوب و ویژه‌ای مثل نیمرخ تولید نمیشه؟
زمانی كه ما نیمرخ رو كار می‌كردیم یه اتاق فكر وجود داشت، كه از دل اون آدم‌های بزرگی به عرصه هنر و صدا و سیما معرفی شدن. امثال حاتمی، احسان نیلی، محمدرضا حسینیان، امیرحسین مدرس و خیلی‌های دیگه. اون كار چهارچوب داشت و به اصطلاح استخوان‌دار بود. ما وارد كشور نوجوان‌ها شده بودیم، یعنی خودشان به ما ویزا دادند. شما برای این‌كه وارد دنیای نوجوان‌ها بشید، باید خیلی امتیاز‌های مهم رو داشته باشید.
متأسفانه امروز خیلی از كسانی كه برای نوجوان‌ها كار می‌كنند زبان اون‌ها رو بلد نیستن. ما اون زمان ارتباط دوسویه با نوجوان‌ها داشتیم تا زبانشون رو بلد بشیم. من و امیرحسین مدرس كه انصافا خیلی كاربلد بود، تمام نامه‌های بچه‌ها رو می‌خوندیم.
مهم‌ترین حرف نیمرخ چی بود؟
به نظر من شاهكار نیمرخ این بود كه توش حرف خدا رو می‌زدیم. شاید آیتم‌های زیادی داشتیم كه از آیات قرآن و روایات نهج‌البلاغه می‌گفتیم. ولی آنقدر زبانش ساده و مخاطب‌پسند بود كه دیگه نوجوان‌ها در برابرش گارد نمی‌گرفتن و خیلی راحت باهاش ارتباط برقرار می‌كردن. به عقیده من این اعجاز خود قرآن بود كه نوجوان این كلام رو می‌شنید ولی كاری نداشت كه كی این رو گفته و باهاش حال می‌كرد.
شما خودتون هم نوجوون دارید. رابطتون با فرزندان چطوره؟
آره من دقیقا اول و آخر سن مخاطبین شما رو توی خونه دارم. اتفاقا خیلی از چیزهایی كه از نیمرخ یاد گرفتم كمك كرد تا بتونم با بچه‌هام رفاقت كنم و درك‌شون كنم. برای همین هم هست كه نوجوان من اگر مشكلی داشته باشه میاد با خود من در میون می‌ذاره. من در نقش «فَ فَ» شخصیتی داشتم به ظاهر سرسری و كم‌عقل ولی در واقع دانا كه خیلی كارا رو می‌كرد و خیلی چیزها رو می‌گفت كه به بعضیا بر می‌خورد، 
تلنگر می‌زد بهشون. خب این بهم یاد داد كه نه نوجوانم رو بچه خطاب كنم نه ازش انتظارات بیشتر از سنش داشته باشم. دیدید پدره تا پسرش ماشین می‌خواد بهش می‌گه نمیشه سنت كمه. اما تا وقتش میشه كه ازش توی كارها كمك بگیرن بهش میگه من هم‌سن تو بودم شش تا خونه رو مدیریت می‌كردم. خجالت بكش تو دیگه مرد شدی. و از این مهم‌تر یاد گرفتم كه بچه‌هام رو با كسی دیگه مقایسه نكنم. خلاصه در عین احترام، كاملا با باربد و نازگل رفیقم.
فرزند خوبی هم برای پدرتون بودید؟
من مادرم تا حالا رنگ نونوایی رو به چشم ندیده. چه وقتی كه نوجوان بودم چه الان هرگز نمی‌ذارم مادرم برای خرید بیرون بره. بگذریم كه بچه‌های الان تا لنگ ظهر می‌خوابن و باز بابا و مامان باید برن. از اون طرف می‌تونم بگم كه من هنوز هم كارگر بابام هستم. همین مغازه‌ای كه كارهای هنری شخصیم رو توش انجام میدم برای باباست. از بچگی هم وردست خودش كارگری كردم و حقوق بگیرش بودم و هستم.
البته همیشه به بابام میگم تو نون كارگری به ما دادی و به من یاد دادی بابت هر چیزی كه می‌گیرم باید خیلی كار كنم. من همین الان هم اگر برم سر یه كاری یه پول قلمبه بخوان بهم بدن میگم نه. ولی فكر می‌كنم باعث افتخار بابام شدم. نشون به اون نشون كه هر جا میره اول خودش رو معرفی می‌كنه و می‌گه من بابای حسین رفیعی‌ام. از دید بابام، من نلسون ماندلام.
با ورودتون به دنیای هنر مخالف نبودن؟
نه. من هنوز كه هنوزه اولین و آخرین سنگرم بابامه. بابای من برای ثبت‌نام هنرستان من هر چیزی كه فكر كنی انجام داد. من زمانی كه خواستم برم هنرستان چون یك سال تجربی درس خونده بودم اجازه ندادن. اما بابای من با كلی قول و خواهش كاری كرد ثبت‌نامم كردن.
خلاصه بگم اگر ظاهرا من به جایی رسیدم این موفقیت بابای منه نه من. چون بقیه برادرامم همه دكتر و مهندس شدن. بابای من هیچ‌وقت هیچ چیزی رو برای خودش نخواست. من 13 ساله بودم و عشق ماشین. خب گواهینامه كه نداشتم ولی با ماشین شوهرخالم می‌رفتم رانندگی. بابام از ترس این‌كه ماشین مردم رو به فنا ندم، رفت ماشین خرید. خودش گواهینامه نداشت، منم نداشتم. بابای من همه زندگی‌اش رو وقف خانواده و بچه‌هاش كرد. هیچی برای ما كم نذاشت. پس اون موفق شده نه ما.
و چه درسی از پدر گرفتین؟
یكیش همین كه برای پول حرص نزنیم. توی خونه ما هم الان كسی پول توجیبی نمی‌گیره. یك كشو داریم كه اگر بچه‌ها نیاز داشته باشن ازش برمیدارن و به ما هم میگن. و این‌كه گاهی باید به فرزندام سخت بگیرم. چون می‌دونم تا شلاق روزگار به تن كسی نخوره، رشد نمی‌كنه. ولی این رو هم می‌دونم كه تا سایه‌ پدرم بالاسرمه كه ان‌شاءا... همیشه باشه، پشتم بهش گرمه.
توی سریال «محرمانه نوجوان» نقش چند نمونه پدر رو بازی كردید.
بله 63 تا پدر مختلف.
كدومشون جالب‌تر یا بانمك‌تر بود؟
واقعیتش من همه‌شونو دوست داشتم. البته ما توی خونه خودمون قوانینی داریم كه زیر پا نمی‌ذاریم. ولی اصولا پدر بچه‌ذلیلی هستم. تجربه «محرمانه نوجوان» جدای از این كه تونستم ركورد تعداد نقش پدر در یك سریال رو بزنم از این جهت باارزش بود كه با خود نوجوان‌ها كار می‌كردیم.
اما این رو هم بگم كه ما نباید فقط نوجوان‌های شهرهای بزرگ رو ملاك كارمون قرار بدیم. من خیلی سفر رفتم و نوجوان‌های خیلی خوبی رو در نقاط مختلف كشور از سیستان و بلوچستان گرفته تا ارومیه می‌شناسم كه پای كار خانوادشون هستن و پا به پای پدرشون هم كار می‌كنن و هم اگر بتونن درس می‌خونن. اما اغلب بچه‌های شهری متأسفانه یه‌كم تنبل شدن.
اتفاقا می‌خواستم بپرسم نظرتون درباره دهه هشتادیا چیه؟
خب من دوتاشون رو دارم. واقعیت اینه كه به نظرم بچه‌های دهه80، از دهه‌های قبل یه پله جلوترن. خب دهه هشتادیا 
تو زمانی اومدن كه تكنولوژی جایگاه خودشو توی زندگی‌هامون پیدا كرده. این بچه‌ها آگاه‌تر، جسورتر و خوشفكرترن. اما یه چیزم بگم چون ماها كه دهه 40 تا 60 بودیم و پدران اینهاییم میگیم كه نسل سوخته‌ایم اینها میشن پدرسوخته! (می‌خندد) و شاید همینه كه یكم شیطنت‌شون زیاده.
اگر قرار باشه خودتون یه برنامه ویژه نوجوان‌ها بسازید موضوعش چیه؟
هویت. من فكر می‌كنم نوجوون‌های ما مشكل‌شون نداشتن هویته. می‌دونیم كه هركسی به الگو نیاز داره. ولی چرا هیچ‌كس نمیره دكتر حسابی رو الگو كنه. چرا پروفسور سمیعی رو الگو نمی‌كنه. آقایی تو خیابون منو دید گفت آقای رفیعی - خیلی آدم محترمی هم بود و خیلی هم از من تعریف كرد- آخرش گفت من یه پسری دارم مثل شما دلقكه؛ میشه اینو ببریش تلویزیون. گفتم اون كه نظر لطف شماست ولی چرا شما جلوی دكتر ماندگار كه دكتر قلب ماهریه رو نمی‌گیری بگی اینو ببر اتاق عمل یه قلب عمل كنه؟
واقعیت اینه كه حتی پدر و مادرها هم در انتخاب الگو برای بچه‌هاشون دچار اشتباه میشن. و خب من اگر برنامه‌ای بسازم می‌رم سراغ این موضوع.
از كار كردن برای نوجوون‌ها خسته نشدین؟
من وقتی وارد تلویزیون شدم 19سالم بود و الان یه فرزند 19ساله دارم. شك ندارم مهم‌ترین قشر جامعه همین نوجوان‌ها هستن. ولی متأسفانه پول‌ها رو خرج این بخش از جامعه نمی‌كنن. امیدوارم مسؤولان و بقیه اهالی فرهنگ هم كمی به این مسأله توجه كنن؛ به كسانی كه قراره آینده این كشور رو اداره كنن.