دل ناشاد ما را شاد گردان ...

دل ناشاد ما را شاد گردان ...

حامد عسکری شاعر و نویسنده

خورشید وسط آسمان بوده و نوری پرتقالی رنگ متواترش را  بر کوه های مکه می پاشیده در  سمفونی ذکر و خلوت و طواف ... . زن شاید آمده بوده برای حرف زدن یواشکی با خدا ... خدایی که خانه اش را بت ها تصرف عدوانی کرده بودند... زن  شاید آمده بوده هوایی تازه کند . در خیل زائران و طواف کنندگان به  کعبه نزدیک شده، زن شاید بر سنگ های منظم  و نوک مدادی کعبه  دست کشیده . شاید کودک درون بطنش تکان خورده ... زن فهمیده که وقتش رسیده و دوباره لب گزیده ... تاریخ می نویسد: دیوار پشت کعبه (رکن یمانی) شکافت و زن که به علی حامله بود و 9 ماه از مدت حملش می‌گذشت، وارد کعبه شد و از چشمان ما ناپدید گشت و دیوار به هم چسبید. برخاستیم که قفل در خانه‌کعبه را باز کنیم، قفل باز نشد، دانستیم که این رویداد به فرمان خدا رخ داده‌است. تاریخ می نویسد سه روز گذشت و زن بیرون آمد و طفلی در آغوشش بود . تاریخ نمی نویسد اما من فکر می کنم یک نفر باید کجای منزلت آفرینش باشد که کعبه برای تولدش یقه چاک کند از عطش آغوش گرفتنش؟ هی به خودم می گویم آقا حامد از مولود کعبه نوشتن کار تو نیست . هی به خرجم نمی رود . ساعت ها جلوی مانیتور می نشینم زل می زنم به نشانک رقصان ملتهب فضای تایپ. چیزکی متولد می شود و باز هم خجالت می کشم . که این ران ملخ کجا و محضر سلیمان کجا...؟
سال ها پیش نگینی ارزنده را دوستی تحفه آورد. مانده بودم چه حک کنم بر رویش که هربار می بینمش و می خوانمش بند دلم پاره شود و لذتی رخوتناک بپیچد میان همه یاخته های قلبم ... همه کنیه ها و لقب ها هوش ربا بودند و این وسط یعسوب الدین دلم را برد ... یعسوب الدین ... هم موسیقی داشت هم در خطاطی قشنگ می شد و هم خاص بود ... افتادم پی معنی و مفهومش . عجیب بود و با مسما ... عرب به امیر زنبورهای یک کندو می گوید یعسوب ... امیری که قاطع است و حکم همان است که او می فرماید ... یعسوب کندو بر ابتدای  کندو استوار و قاطع ایستاده و هر زنبوری را که بخواهد  وارد بشود، بازرسی می کند . دست و بالش را ... دهانش را می بوید که مبادا از گیاهی تلخ و سمی و مسموم شهدی ذخیره کرده باشد و باعث خرابی زحمت دیگران و فساد عسل شود ... و چقدر این یعسوب بودن به مولای ما می آید ... مدینه العلم یعنی همان بر دهانه کندوی دانایی ایستادن ... قاطع و استوار. امیربودنش را هم که اقیانوسی مرکب باید، تا قطره‌ای از فضائلش را نوشت .
جناب آقای یعسوب الدین امیرالمومنین علیه السلام . ما را ببخشید در این روزهای کرونایی نمی توانیم آنچنان که باید و شاید برایتان کاری کنیم . ما را ببخشید که ادعای پیروی شما را داریم و خیلی هامان یک یک دور هم نهج البلاغه شما را کامل نخوانده ایم . ما را حلال کنید فقط بلدیم شما و بچه هایتان را دوست داشته باشیم . یعسوب کندوی دین محمدی . ما عمدا تلخ و مسموم نشده ایم . ما قصد ضایع کردن عسل کندوی محمدی را نداریم . روزگار، تلخ و مسمومان کرده. در کندوی خودتان راهمان بدهید . دستی به سرمان بکشید . ما یتیم نداشتن شماییم . فاما الیتیم فلا تنهر...