ماجــرای گــوی کوچــکی که تاریــخ‌ســاز شد

داستان پرتاب نخستین ماهواره جهان به مناسبت هفته جهانی فضا به قلم مردی که بیش از نیم‌قرن، راوی عصر فضا برای فارسی‌زبانان بود

ماجــرای گــوی کوچــکی که تاریــخ‌ســاز شد

مرحوم سیروس برزو دانش

 کامیون از زیر دروازه گذشت و راننده جلوی کلبه‌های چوبی محصور در سیم‌های خاردار روی ترمز زد. از شدت بوران و برف، چشم چشم را نمی‌دید. پشت کامیون محموله ناصاف و بی‌قواره زیر لایه‌ای از برف پنهان بود. فرمانده دسته سربازان با صدای بلند دستور داد: یالا... یالا همه پایین! محموله بی‌قواره پشت کامیون که گویی کیسه‌های سیب‌زمینی بود با فریاد سربازها جابه‌جا می‌شد. تازه معلوم شد آنها آدم‌هایی هستند که به هم تکیه داده‌اند تا از شدت سرما دوام بیاورند. با لباس‌های پاره و کهنه خاکستری یکی یکی پایین پریدند و بعد به دستور فرمانده کنار کامیون به صف شدند.
گروهبانی که جلوی کامیون نشسته بود پایین آمد و به فرمانده گفت: «12 نفرند. رسید هم لازم نیست! یکی هم توی راه مرد که جسدش بالاست. ببرید دفنش کنید!»
فرمانده بدون این که نگاهش کند گفت: «صبر کن! یک نفر را باید ببری ماگادان.»
گروهبان پرسید: «وضع ماشین چندان خوب نیست. اگر وسط راه خراب شد چه کارش کنم؟»
فرمانده جواب داد: «چه می‌دانم... ولش کن وسط بیابان. بعد هم گزارش بده مرده! کسی برای اینها از ما بازخواست نمی‌کند. بالاخره یا اینجا یا توی جنگل می‌میرند.»
بعد رو کرد به مردان ژنده‌پوش و ادامه داد: «به اینجا می‌گویند شاراگا! مشکلات زیادی داریم. فکر نکنید چون مثلا دانشمند بودید امتیاز دارید. اینجا قوانین سخت، غذا کم و آب و هوا نامساعد است و شانس زنده ماندن حداقل. کسی که به اینجا پا بگذارد شانسی برای بازگشت نخواهد داشت. چه محکوم به پنج سال باشد و چه 10 سال. حبس ابد است! هیچ راه نجاتی متصور نیست به غیر از دستورات از مسکو. این مردک خیلی شانس داشته که مسکو او را برای بازجویی احضار کرده بود. امروز با ماشینی که شما آمدید باید برود ماگادان و بعد با کشتی خواهد رفت مسکو. البته اگر زنده به ماگادان برسد...
در حالی که فرمانده همچنان برای بینوایان ژنده‌پوش که هرکدام در کار خود تحصیلات دانشگاهی را تمام کرده اما بنا به دلایلی مورد غضب قرار گرفته و به این اردوگاه وحشتناک تبعید شده بودند، سخنرانی می‌کرد، یک سرباز، مرد نسبتا کوتاه قد چهارشانه‌ای را تحویل گروهبان سوار بر کامیون داد. مرد که تقریبا سی و چند ساله به نظر می‌رسید با اشاره گروهبان از در پشت کامیون بالا رفت و در گوشه‌ای کز کرد و پتوی کهنه‌ای را روی خود کشید تا اندکی از شر سرما و برف در امان بماند. کامیون راه افتاد و از درِ اردوگاه خارج شد. مردان خاکستری با لباس‌های ژنده از پشت سیم خاردار به او نگاه می‌کردند. چند دقیقه بعد پرده برف، اردوگاه شاراگا و آنچه در آن بود را در پس خود پنهان کرد.
چند ماه قبل
جنگ جهانی به خاک شوروی کشیده شده بود. استالین خوب می‌دانست برای پیروزی در جنگ با هیتلر یا حداقل مقابله با حمله او به سلاح‌های پیشرفته نیاز دارد به همین دلیل از گلوشکو، دانشمند موشکی مورد اعتمادش خواست بهترین دانشمندان را انتخاب کند تا با استفاده از دانش آنها سیستم‌های پیشرفته نظامی ساخته شود. گلوشکو شروع به جمع‌آوری این افراد کرد. بخشی از آنها در جریان پاکسازی‌‌ها به اتهام واهی خیانت به زندان افتاده بودند. در جمع این افراد کسانی مانند توپولف، تومانسکی، لومانسکی و بسیاری از طراحان و دانشمندان سیستم‌های هوایی و موشکی دیده می‌شدند. البته سرگئی پاولویچ کارالیف از برجسته‌ترین آنها بود. به این ترتیب، کارالیف از مرگ حتمی نجات یافت. او ششم تیر 1317 دستگیر و در دادگاهی 20 دقیقه‌ای به جرم خیانت به 10 سال زندان محکوم شد.
رئیس دادگاه قبل از اعلام مدت تبعید و زندانی‌شدنش گفت: «سرگئی پاولویچ! شما متهمید که با کارشکنی در ساخت موشک‌های جامدسوز و دادن طرح خیانت‌بار موشک‌های مایع‌سوز، اهداف خائنانه تضعیف توان ارتش سرخ را دنبال می‌کردید!»
او را به شکل رقت‌باری همراه با گروهی دیگر از تبعیدی‌ها نخست به اردوگاه ناپریس مالدیاگ و بعد به شاراگا در بخش سیبرایی خاور دور فرستادند. حمله هیتلر به کارالیف شانس زنده‌ماندن داد. او به سفارش گلوشکو از شاراگا به مسکو برگشت. البته بازگشتش به مسکو به معنای آزادی نبود، بلکه تنها زندانش عوض شد. از او بعد از حدود تقریبا پنج سال در خرداد 1323/ ژوئن 1944 رفع اتهام شد!
کارالیف پس از گذراندن آن دوران سخت، در مرداد 1323/ آگوست 1944 به عنوان طراح اصلی و مدیر مرکز شماره 3 طراحی موشک‌های بالستیک انتخاب شد. در شهریور 1324/ سپتامبر 1945 با هیاتی از طراحان و کارشناسان موشکی برای گردآوری تجهیزات، افراد و فنون مربوط به موشک‌های آلمانی به آن کشور رفت. آنها خیلی دیر به آلمان رسیدند. زیرا آمریکایی‌ها، ماه‌ها قبل همه چیز را با خود برده بودند. اما این سفر برای کارالیف ثمری بالاتر داشت. او همیشه می‌گفت موفقیت ما در به دست‌آوردن موشک‌های فون براون و فراگیری فنون آن نبود. بلکه در همبستگی و یکدلی هیاتی بود که آنجا به وجود آمد. همین رفقای همدل بودند که به او کمک کردند تا منجر به موفقیتی شگفت‌انگیز در 12 مهر 1336/ 4 اکتبر 1957 شد...
اول خرداد 1324/ نردهوزن
قرارگاه لشکر 324 پیاده‌نظام ایالات متحده
نگهبان ورودی قرارگاه در حالی که با ناباوری و شک به جوانک دوچرخه‌سوار نگاه می‌کرد با تلفن به فرمانده گزارش داد: «قربان! یک جوان اینجاست و خود را ماگنوس فون براون معرفی می‌کند و می‌گوید که من از طرف مخترعان «وی- 2» آمده‌ام و حامل پیغامی هستم.»
هیچ خبری نمی‌توانست فرمانده لشکر را تا این حد متعجب کند. گروهی از زبده‌ترین ماموران امنیتی ارتش آمریکا و کارشناسان موشکی در چارچوب طرحی سری با عنوان «کلیپس» در به در دنبال کارشناسان آلمانی سازنده موشک وی-2 بودند و حالا نماینده آنها با پای خودش جلوی دروازه نگهبانی آمده بود!
- فورا او را به ستاد لشکر بیاورید!
ماگنوس مدتی طولانی تحت بازجویی قرار گرفت. چون آمریکایی‌ها اصلا فکر نمی‌کردند بتوانند به این راحتی بزرگ‌ترین و باارزش‌ترین غنیمت جنگی را به دست آورند. سرانجام عده‌ای مأمور شدند با راهنمایی او به طرف مخترعان حرکت کنند.
ساعت 3 بعد ازظهر ورنر فون براون، سرمهندس طراح موشک‌سازی آلمان و سه تن از برجسته‌ترین دانشمندان موشکی این کشور تحت بازجویی قرار گرفتند تا مطمئن شوند آنان واقعا همان سازندگان موشک وی-2 افسانه‌ای هستند که غنیمت بزرگ جنگی برای آمریکایی‌ها به‌شمار می‌رود. بعد از بازجویی مقدماتی، آنها و حدود 500 دانشمند و کارشناس موشکی آلمان که در محلی در همان نزدیکی‌ها تا چندی پیش تحت نظر ماموران هیتلر زندانی شده بودند تا به دست «دشمن» نیفتند به ستاد لشکر آمریکایی منتقل شدند. در حقیقت دورنبرگر فرمانده قوای محافظ مهندسان آلمانی به هیتلر خیانت کرد؛ چون او مامور بود با نزدیک‌شدن ارتش متفقین همه دانشمندان را بکشد. اما دورنبرگر که دوستی دیرینه‌ای با فون براون داشت از این حکم سرباز زد و ترتیبی داد که آنها خود را تسلیم آمریکایی‌ها کنند.
به زودی، حدود یکصد موشک «وی-2» روی عرشه 16 کشتی باری به آمریکا منتقل شد. همچنین آمریکایی‌ها توانستند حدود 14 تن سند و تجهیزات فنی را نیز به آمریکا بفرستند. در مرحله اول، 115 نفر از برجسته‌ترین دانشمندان موشکی آلمان که در رأس‌شان فون براون بود نیز مخفیانه به آن کشور اعزام شدند. در آن زمان هنوز دولت آمریکا به اهمیت کار فون براون و همکارانش پی نبرده بود. با او قراردادی شش‌ماهه منعقد کردند. او را در آن موقع نه برای موشک‌هایی که قادر به پرواز به کره ماه باشد، بلکه برای تحقیقات و اختراعاتی که در جنگ علیه ژاپن ارتش را کمک کند، می‌خواستند.
آمریکایی‌ها در اولین صحنه نبرد برای تصاحب سلاح‌های سری آلمان پیروز شدند. آنان همه چیز در اختیار داشتند: اسناد، تجهیزات و بزرگ‌ترین مغزهای آلمانی که سازنده این موشک‌ها بودند. ولی بی‌توجهی به اهمیت یکدلی و همکاری همه‌جانبه باعث شد در جنگ برای تسخیر فضا پیروز نشوند. هر یک از قوای سه‌گانه زمینی، هوایی و دریایی بخشی از دانشمندان را جذب کردند و برای آن که در به دست آوردن موقعیت‌های بهتر خودی نشان دهند، بدون هماهنگی با دیگر قوا به فعالیت پرداختند و حتی در مواردی چوب لای چرخ طرف مقابل گذاشتند. از سوی دیگر وقتی منطقه نردهوزن را طبق نقشه تنظیمی در یالتا به روس‌ها واگذاشتند و تنها تشکیلات ساختمان موشکی جهان در آن زمان به دست آنها افتاد، روس‌ها تنها توانستند به تعدادی تکنیسین درجه چندم دست پیدا کنند. کارالیف و همکارانش تمامی این افراد را تا 29 مهر 1325/ 21 اکتبر 1946 به روسیه اعزام و در آنجا آنان را به کار واداشتند و توانستند با حوصله زیاد، همدلی و فرماندهی واحد، خلأ‌های اطلاعات فنی خود را پر کنند و بالاخره در 12 مهر 1336/ 4 اکتبر 1957 در میان ناباوری جهانیان، اسپوتنیک-1 را به فضا فرستادند.
 3 اکتبر 1957 / قزاقستان، تیوراتام
درهای آهنی بزرگ یک سالن عظیم سرپوشیده به آهستگی باز می‌شود. لحظاتی بعد محموله اسرارآمیزی که روی آن را با پارچه برزنتی پوشانده‌اند و سوار سکوی چرخدار راه آهن است به بیرون هدایت می‌شود. صدها سرباز دو طرف خط آهن در فاصله‌های معین، پشت به محموله ایستاده‌اند. در همین زمان بالگرد در محوطه مخصوص فرود می‌آید. مردی چهارشانه با کلاه شاپو و پالتوی سیاه از آن خارج شد و به‌سرعت از محوطه فرود دور می‌شود، دونفر دیگر او را همراهی می‌کنند که یکی نظامی و دیگری غیرنظامی است. با آمدن آنها، چند نفر دیگر از سالن خارج می‌شوند و به استقبال می‌آیند. مرد چهارشانه نگاهی به محوله اسرارآمیز می‌اندازد و دستوری می‌دهد. سپس همه افراد به طرف اتاق نه چندان بزرگی در داخل سالن حرکت می‌کنند و محموله آرام‌آرام از سالن دور می‌شود.
در اتاق کوچک 15 مرد نشسته‌اند. آنها اعضای «کمیسیون دولتی» در پرتاب اولین ماهواره جهان هستند. «سرگئی کارالیف» چهره همیشه پنهان برنامه فضایی اتحاد جماهیر شوروی سابق که در نشریات روسی از او تا زمان مرگش نامی به میان نمی‌آمد و فقط با عنوان «سرمهندس» از او یاد می‌شد. ژنرال «ندیلین» معاون وزیر دفاع شوروی، «کلدیش»، «گلوشکو» و «بارمین» از معروف‌ترین کسانی هستند که در این جلسه حضور دارند.
کارالیف شروع به صحبت می‌کند: «رفقا بالاخره روز موعود فرا رسید... فردا ما نخستین ماهواره جهان را راهی مدار خواهیم کرد! همان‌طور که می‌دانید همه چیز طبق برنامه پیش رفته است و ما مشکلی نداریم. لطفا ورقه تصمیم نهایی را امضا کنید تا شمارش پرتاب معکوس آغاز شود.»
 12 مهر 1336/ 4 اکتبر 1957/ قزاقستان، تیوراتام
یک موشک 33متری با فشار دکمه‌ای در مرکز هدایت پرواز که فقط چند کیلومتر با سکوی پرتاب فاصله داشت، این سکو را به‌مقصد مداری در اطراف زمین ترک کرد. همه نگاه‌ها به سکوی پرتاب بود. موشک به آهستگی از جای خود بلند شد و به‌تدریج ‌سرعت گرفت و بالاخره در آسمان قزاقستان ناپدید شد.
30دقیقه پس از پرتاب، «ندلین» رئیس کمیسیون دولتی به مسکو گزارش داد «اسپوتنیک-1» در مدار مورد نظر قرار گرفته است.
13 مهر 1336 رادیو مسکو با قطع برنامه عادی خود و طبق رسم اطلاعیه‌های دولتی، پس از پخش مارش نظامی و صدای زنگ ساعت کرملین اعلام کرد: «توجه! توجه! رادیو مسکو گزارش می‌دهد! رادیو مسکو گزارش می‌دهد! نخستین سفینه فضایی جهان توسط اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در مدار به گردش درآمد.»
این خبر از بلندگوهای نصب‌شده در میادین شهرهای شوروی پخش شد و به فاصله چند دقیقه خبرگزاری‌های جهان برنامه‌های عادی خود را قطع کردند و به انتشار خبر مربوط به پرتاب اسپوتنیک-1 پرداختند.
آمریکایی‌ها که خود را در جذب نیروهای موشکی آلمان نازی پیروز می‌دیدند و تصور می‌کردند روس‌ها نخواهند توانست به‌زودی به فناوری موشکی قوی دست یابند، شوک ناگهانی دریافت کردند. آنها تمام رهبران علمی و فنی آلمان را به آمریکا برده بودند و علاوه بر آن هزاران قطعه باقیمانده از موشک‌های وی-2 و حتی موشک‌های ساخته شده و کامل را به آمریکا حمل کردند. ولی حالا روس‌ها جلو افتاده بودند و این ضربه‌ای وحشتناک در آن سال‌ها محسوب می‌شد.
کلمه «اس» در زبان روسی به معنای «با» و واژه «پوت» به معنی «راه» است که با ترکیب شدن به آن معنایی معادل «همراه» می‌دهد. اما در زبان روسی از آن تاریخ به بعد، واژه اسپوتنیک معادل «ماهواره» به کار برده می‌شود.
«اسپوتنیک-1» طبق محاسبات کارشناسان غربی در ساعت7 و 21 دقیقه صبح 12 مهر 1336 به وقت گرینویچ به فضا پرتاب شد. تا مدت‌ها محل پرتاب آن معلوم نبود اما بعد فاش شد که از یک پایگاه پرتاب‌های فضایی به نام بایکونور راهی مدار زمین شده است.
نخستین ماهواره جهان از نمای نزدیک
اسپوتنیک-1 از نظر شکل ظاهری گویی به قطر 58 سانتیمتر بود که چهار آنتن از آن خارج شده و دارای وزنی معادل 6/83 کیلوگرم بود. آنتن‌ها مساوی نبود و دو به دو 290 و 240 سانتی‌متر طول داشتند. داخل کره نیز با نیتروژن پر شده بود. موشک بالابرنده اسپوتنیک-1 که در ناتو به آن «شاپ وود» می‌گویند، 29 متر طول، حداکثر 8/10 متر قطر و 267 تن وزن داشت که 22 تن آن را وزن خالص موشک و بقیه مربوط به سوخت ماهواره و سایر تجهیزات وابسته به آن بود.
ماهواره در ارتفاعی با اوج 938 کیلومتر و حضیض 233 کیلومتر قرار گرفت و هر 1/96 دقیقه با زاویه 65 درجه یک دور به گرد زمین می‌چرخید. سرعت متوسط اسپوتنیک در مدارش حدود 28هزار و 800 کیلومتر بر ساعت بود.
اسپوتنیک-1 از دو موج رادیویی استفاده می‌کرد که یکی با 005/20 و دیگری 002/40 مگاسیکل با طول موج 15 و 5/7 بود. هر یک از این دو موج به تنهایی صدایی شبیه «بیب بیب...» داشتند که مدت آن حدود 3/0 ثانیه بود.
سرانجام اسپوتنیک-1
رادیوی ماهواره از یک باتری شیمیایی که در محفظه‌ای آلومینیومی قرار داشت استفاده می‌کرد و پس از سه هفته، یعنی در چهارم آبان 1336 به علت اتمام ذخیره باتری به کار خود پایان داد.
برای ردیابی بصری آن هزاران نفر در سراسر جهان مشغول به کار بودند که از جمله می‌توان به حدود 1800 نفر در شوروی سابق اشاره کرد. آنها از طریق رادیو از ساعت دقیق عبور ماهواره بر فراز شهر خود مطلع می‌شدند و سپس مشاهدات خود را برای بررسی به مرکز کنترل زمینی می‌فرستادند تا در اختیار رایانه قرار بگیرد.
با در مدار قرارگرفتن اسپوتنیک-1 دو جسم به تعقیب آن پرداختند. اولی که چندان بزرگ نبود و با چشم غیرمسلح دیده نمی‌شد و عبارت بود از کلاهک محافظ ماهواره ضمن پرتاب و دیگری قسمت انتهایی موشک بالابرنده بود.
عده بسیاری زمانی که موشک را در شب در آسمان به‌صورت نقطه نورانی متحرکی مشاهده می‌کردند به اشتباه تصور می‌کردند اسپوتنیک را دیده‌اند. اما اسپوتنیک-1 بدون ابزار و با چشم غیرمسلح به علت کوچکی آن همان‌گونه که گفتیم، دیده نمی‌شد.
موشک بالابرنده با سرعت حداکثر 28هزار و 700‌کیلومتر بر ساعت حرکت می‌کرد که به علت وزن زیادتر آن به مدار پایین‌تری نزول کرد و در نتیجه توانست پس از مدتی قریب به 24 روز از خود قمر یک دور جلوتر بیفتد. گرچه فاصله آن در اول با اسپوتنیک-1 حدود 1000 کیلومتر بود.
کارشناسان غربی محاسبه کردند موشک در دور 879 به جو زمین برخورد خواهد کرد و در همان روز، یعنی دهم آذر 1336/ اول دسامبر 1957 این اتفاق افتاد. اما اتفاق جالب دیگری نیز روی داد که تا مدت‌ها باعث مطرح‌شدن این مسأله در مطبوعات شد. روزنامه نیویورک تایمز در 11 آذر 1336/ دوم دسامبر 1957 از قول مقامات نظامی آمریکا در آلاسکا نوشت در ساعت 20 و 20دقیقه روز دهم آذر، جسم آسمانی نسبتاً بزرگی در 160 کیلومتری جنوب شرقی فربنکس واقع در آلاسکا سقوط کرده است.
چند روز بعد خروشچف گفت موشک بدون آن که در اثر برخورد با جو کاملا نابود شده باشد در آلاسکا سقوط کرده و آمریکا باید قطعات آن را به ما پس بدهد، زیرا از نظر پژوهشی این قطعات فوق‌العاده مهم هستند. مقامات آمریکایی از وجود این قطعات در آن نقطه اظهار بی‌اطلاعی کردند و همین مسأله سر و صدای زیادی در مطبوعات آن زمان غرب ایجاد کرد.
اسپوتنیک-1 سرانجام پس از 1400 دور گردش به گرد زمین و 86 روز پرواز فضایی و طی مسافت 70میلیون کیلومتری در 14 دی 1336/ چهارم ژانویه 1958 به جو زمین برخورد کرد و نابود شد.
ناظران غربی چگونگی نابودی اسپوتنیک را چنین تشریح کردند: «ماهواره در اثر برخورد به جو فشرده، نخست به سه قطعه و این سه قطعه به پنج و سپس به هشت قطعه تبدیل شدند و در مدارهای متفاوتی قرار گرفته و حدود پنج روز طول کشید تا به کلی محو شدند.
این پایان کار اسپوتنیک-1 بود اما آغازی بود برای مسابقه‌ای که جنبه مثبت آن، گسترش دانش بشر نه‌تنها در مدارهای اطراف زمین بلکه میلیاردها کیلومتر آن سوتر یعنی فراتر از منظومه شمسی توسعه یافت.