نقدی بر نوشته جواد طباطبایی در تحلیل جنگ 8ساله و مدافعان حرم
تاریخنویسی سیاسی منهای تاریخ
کسی انگشتری در خانه گم کرد، در کوچه میجست. گفتند کجا گم کردی؟ گفت در خانه. گفتند پس چرا در کوچه میجویی؟ گفت خانه تاریک است. (کلیات عبید زاکانی، به اهتمام محمدجعفر محجوب، صفحه ۳۰۷ ) حکایت نویسندگی ماست. جای آنکه در گرماگرم حوادث حاضر باشند، به دنبال امنگاهی هستند تا مرتبتشان منهدم نشود. ظلمات خانه یا میدان را بهانه میکنند تا از توی کوچه که طبعا نمیتواند وطن به حساب بیاید، چیزکی مینویسند. سعی میکنند «کمی» دورتر «بایستند» تا چیزی بگویند یا بنویسند اگر بنویسند.
تاریخنویسی جنگ به سبک استاد
مهمترین چهرهای که اخیرا درباره دو جنگ مهم ایران، یکی در برابر صدام و دیگری در برابر گروههای تکفیری مطلبی نوشته است، جواد طباطبایی است. استاد طباطبایی یک چهره برجسته در علومانسانی و یک متفکر نامآشنا در اندیشه سیاسی است. نوشتههای او، در تحلیل وضعیت ایران در سده اخیر معتبر جلوه کرده است. این نویسنده نیز خواننده همیشگی آن نوشتهها و کتابهاست. اما طباطبایی کمتر درباره دوران حاضر چیزی نوشته است. صرف نظر از چند بحث علمی درباره دانشگاه یا وضعیت علومانسانی در ایران یا موضوع پانترکیسم کمتر در مورد موضوعات روز موضعگیری کرده است. حال در یک کانال تلگرامی که ظاهرا به او تعلق دارد، درباره نسبت ایران با عراق و سوریه و ترکیه و آذربایجان مطالبی نوشته است. نوشته جواد طباطبایی به تفصیل در اینترنت در دسترس است. مطلب او درباره خطر اتحاد آذربایجان، ترکیه و داعش است اما در آن مطلب اشاراتی به جنگ هشتساله و نبرد علیه تکفیریها آمده است. مجال آن است که تا فهم طباطبایی از دفاع ایران در نبرد با صدام و داعش را بشکافیم. این بخش با چنین جملههایی در متن طباطبایی پا میگیرد:
«تردیدی نیست نزدیکی ایران و قبیله اسد پس از انقلاب اسلامی هیچ ربطی به حب انقلاب اسلامی از سوی اسد نداشت، بلکه او یک دشمن بزرگ در منطقه داشت که صدامحسین بود.»
پژوهشگر باید بتواند به این پرسش پاسخ بدهد دلیل نزدیکی قبیله اسد (که البته نمیدانم دقیقا یعنی چه کسانی!) در قبل از انقلاب ایران با انقلابیون ایران از چه دریچهای قابل تحلیل است؟ آن نزدیکی پیش از پیروزی انقلاب از «حب» به چه چیزی سرچشمه میگرفت؟
طباطبایی بر این باور است: «صدام، که پیش از انقلاب به خفت قرارداد الجزیره تن دادهبود و میدانست به گفته یکی از امرای ارتش ایران، بیش از «یک روز» توان پایداری در برابر ارتش ایران را ندارد اما با پیروزی انقلاب هشتسال جنگ را طول داده، در زمانهایی هم دست بالا را داشته و تا جایی که ممکن بوده سستی در ارکان نیروی نظامی، اقتصادی و سیاسی ایران انداخته است...» آیا نام این چند خط تاریخنویسی جنگ است؟ تنها با اتکا به یک اظهارنظر از فرماندهی بینام، میتوان تاریخ نبرد نوشت؟ آن هم نبردی که به گواهی کتاب همپای صاعقه در جزئیترین تصمیمات، اختلافات اساسی بین فرماندهان همنظر وجود داشت. یعنی منهای اظهار نظر «یکی از امرای ارتش» نشانه دیگری در دست دارد که ثابت کند ارتش صدام تنها یک روز میتوانست مقابل ایران مقاومت کند. خط بعدی طباطبایی را بخوانید: «سقوط صدام این خطای استراتژیک را به نظام اسلامی القا کرد که گویا «راه قدس»، که پیشتر نیز از «کربلا میگذشت»، اینک، هموارتر شده است و با ایجاد «محور مقاومت» میتوان آسانتر به این هدف دست یافت. این اشتباه از بسیاری جهات تکرار همان اشتباه صدام بود.»
این مصداق تاریخنویسی یک استاد تاریخ بینیاز از تاریخ زنده یک کشور است. این نه تاریخ مشروطیت است، نه لحظاتی از «بحران آگاهی» که نیازمند شنای در منابع باشد. این تاریخ زندهای است که راویانش هنوز همسن فرزند آقای طباطبایی در دسترس هستند. «محور مقاومت» نمیتواند جدا از جزئیات میدان نبرد قابل فهم باشد و «ایجاد» آن محصول یک تزاحم جدی سیاسی و امنیتی و نظامی بین بازیگران است نه تصمیمی یکطرفه در اتاقی دربسته. منطقه خالی از سکنه و کنشگر و پیشینه تاریخی نبود که مردانی در تهران به فکر «ایجاد محور مقاومت» باشند.
طباطبایی مینویسد سوریه تا وقتی با محور مقاومت موافق خواهدبود که منافع او در بلندیهای جولان تأمین نشده باشد. البته طباطبایی توضیح نمیدهد منافع سوریه در بلندیهای جولان چیست! متن سیاسی تا وقتی شفاف نباشد معنیدار نیست.
طباطبایی مینویسد: «گروههای تکفیری، بیشتر از آنکه در زمان تشکیل آنها دشمنان ایران باشند، محصول مقاومت بشار اسد در برابر اصلاحات اساسی بود.»
طباطبایی بارها از قول اسپینوزا گفته بود «جهل دلیل نیست.» حال چطور میتوان با این گزاره جاهلانه ایشان بحث کرد؟ گروههای تکفیری، «محصول مقاومت» بشار هستند؟ این گروههای تفکیری شامل چه کسانی میشود؟ یعنی داعش تنها به دلیل اینکه بشار نمیخواست اصلاحات اساسی را سامان بدهد به وجود آمد؟ اگر این حرف درست است، پس چرا نامشان داعش است؟ یعنی «دولت اسلامی عراق و شام.» اصلاحات اساسی در سوریه، چه ارتباطی با عراق دارد؟ فعالیت این گروه ضدانسانی در یمن، فیلیپین، افغانستان و نیجریه و در همان آلمانی که پاخور شبانه آقای طباطبایی است چه ارتباطی با دولت سوریه دارد؟ یعنی چون بشار اسد در سوریه اصلاحات را سامان نداد، داعش در سراسر اروپا بمبگذاری میکرد؟
القاعده در افغانستان پا گرفت سالها قبل از آنکه بشار اسدی در کار باشد. شاخه عراق القاعده به واسطه ناآرامیهای سوریه بهانه یافت تا وحشیگریش را به سراسر جهانیان اثبات کند و گروههای رنگارنگ تروریستی را زایید. این زاییدن پیشتر رخ داده بود؛ صرفنظر از این که در سوریه چه کسی حاکم بود. این کدام فهم از تاریخ معاصر است که گروههای تفکیری را محدود به سوریه میدانست؟ آیا طباطبایی نمیداند گروه القاعده سالها پیش از جنگ داخلی سوریه، حادثه ۱۱سپتامبر را پدید آورد؟
تاریخ نویسی با نفقه مؤسسهای در فرنگ طباطبایی در ادامه مینویسد: «این گروهها به طور عمده دشمنان داخلی سوریه و برخی کشورهای عربیاند، و نه دشمنانی در بیرون مرزهای یک کشور!»
«عمده» و «برخی» یعنی چه؟ منظور از گروهها هم شفاف نیست! نوشتن ژورنالیستی اگر هم ممکن باشد، در تفکر طباطبایی نمیتواند منظور گوینده را منتقل کند. تا این حد مبهم نمینویسی نشاندهنده آن است که گوینده نمیداند درباره کجا و چه تفکراتی صحبت میکند.
طباطبایی در ادامه مینویسد: «در مورد ایران نیز من گمان میکنم امکان رسوخ چنین گروههایی به داخل و ایجاد جبههای برای نبرد با حکومت مرکزی قابل تصور نیست. نیرویی که همسانیهایی با این گروهها داشت، سازمان مجاهدین بود که رهبری آن تیشه به ریشه خود و سازمان تروریستی آن زد، زیرا پایگاهی در داخل نداشت و سرکردگان آن نیز دشمنانی داشتند، که توهمهای آنان اجازه نمیداد ابعاد آن دشمنی را به درستی دریابند.»
چند غلط در این جملهها هست. یک این که داعش به داخل ایران نفوذ کرده است. یعنی استاد اندیشه سیاسی خبرهای ایران را نمیخواند. دو این که این گروه افراطی مذهبی با یک گروه افراطی کمونیستی- تروریستی دیگر چه همسانیهایی دارد؟ آیا نویسنده نباید آن همسانیها را شفاف بیان کند؟ اگر بیان نکند، فرقش با ژورنالیست مبهمسرا در کجاست؟ دیگر آنکه او اشتباه میکند که میگوید گروه رجوی در ایران پایگاه ندارد. این نشان میدهد کمترین آشنایی امنیتی با جو پیکارهای سیاسی در دل ایران ندارد. تحلیلنویسی از واشنگتن بهتر از این هم نمیشود. چیزی که عوض دارد گله ندارد؛ طباطبایی در یکی از نقدهایش سیدحسین نصر را مینواخت که زندگی بر مدار سنت در اوج مدرنیسم آمریکایی اختلاف جدی بین نظر و عمل را نشان میدهد.
طباطبایی میگوید: «استراتژی نجات بشار اسد با نیروی مزدور از این حیث خطایی بزرگ بود که تعیین مختصات مکان و «عمق» آن بر پایه دادههای تاریخی و واقعیتهای جغرافیایی صورت نگرفته بود.» باید پرسید آیا الان خود طباطبایی دارد بر پایه دادههای تاریخی و واقعیتهای جغرافیایی تحلیل میکند؟ ایشان متنش را فعلهای مجهول و «برخی» و «عمده» و دهها قید و صفت مجهول و مبهم دیگر آکنده کرده است. او هنوز نه نثری دارد که با آن نثر بتواند منطقه را بشناسد، نه اطلاعاتی دارد که بخواهد بر آن مبنا تاریخ بنویسد.
طباطبایی میگوید: «یک درس مهم در استراتژی این است که هیچ فرمانده جنگی نمیتواند پیوسته به هر بهایی پیش برود؛ عقبنشینی خود یکی از ارکان جنگ است و فرمانده خوب کسی است که بداند چه زمانی برای عقبنشینی مناسب است.»
یک تحلیلگر وقتی میتواند این حرف را بزند که بتواند نمایی کل از اطلس نبرد ایران در برابر صدام و داعش را ترسیم کند. نام عملیاتها را بداند، گردانها را بشناسد، فرماندهها را ارزیابی کرده باشد، استعداد نیروها را درک کرده باشد. وقتی میتوان از عقبنشینی دفاع کرد که جزئیات میدان را دانست... با ندانستن نمیتوان تاریخ نوشت. نمیتوان تحلیل کرد. بر برج عاج نشستن هم ترفندی قدیمی است که دیگر نمیترساند. اگر طباطبایی میتواند با «نفقه» مؤسسهای در فرنگستان تاریخ ایران بنویسد که از قضا خواندنی و مهم و حتی خوب است، حتما میتواند با «نفقه» نیروی قدس از مارونالرأس تا نهر دوعیجی را هوایی و زمینی و دریایی از نزدیک با چشم «غیرمسلح» ببیند تا هم عرصه را لمس کرده باشد و هم در جریان جدیترین اختلافات بین فرماندهان قرار بگیرد تا بداند «جنگ برای صلح» چه سختیهایی دارد.
طباطبایی مینویسد: «هدف ناگفته خفه کردن ایران در محاصره خلافت عربی ـ نوعثمانی و قدرتهای دیگری است که همه کمر به نابودی ایران بستهاند.»
اگر این حرف درست باشد، پس این چه سبک تحلیل کردن است؟ چرا او تا این حد با دفاع از ایران در سالهای نبرد با صدام و سالهای نبرد با داعش بیگانه است؟ اشتباه نکنید؛ نمیگویم الزاما با روش فرماندهان ما همراه باشد، میگوییم چرا بیگانه است. مبهمنویسی آیین بیگانهنویسی است.
تحلیلهای درست و غلط در یک متن
البته تحلیل طباطبایی از وضعیت قرهباغ خواندنی است: «اردوغان ماهرانه از آنها در سوریه برای پیشبرد اهداف خود استفاده کرده، و بقیهالسیف آنها را تحویل علیاف قرار داده است تا هم ستر عورتی برای عدم کارایی سربازان و فرماندهان ارتشی از بردگان علیاف باشند و هم وسیله فشاری در مرزهای ایران تا بتواند به اخاذیهای خود ادامه دهد.»
اما سعی برای فهم درست این مناسبات ربطی به این ندارد که جنگ هشتساله را نفی کنیم یا بخواهیم نبرد در سوریه را به دفاع از اسد تقلیل بدهیم. ضمن این تروریستی که از سوریه با یک پرواز بنهکن میشود به قرهباغ و وطنش را عوض میکند، مساله اصلاحات اساسی در سوریه ندارد که بخواهد آنجا بماند و بستیزد.
جواد طباطبایی به درستی مینویسد: «هر جنگی در دوران جدید جنگ برای منافع ملی است و بیدلیل نیست که دشمنان ایران، در خارج و داخل و بسیاری از اینان در کسوت استادان دانشگاه به همه مجعولات ممکن متوسل میشوند تا ثابت کنند دفاع از کیان کشور به معنای دفاع از ناسیونالیسم خواهد بود که گویا همان فاشیسم است. این بحثهای نظری مندرج تحت سفسطه هستند، برای رخنه افکندن در وحدت ملی ایران و پراکنده کردن شهروندان میهندوست و تلقین یأس به آنان تا از زیر پرچم دفاع از وحدت سرزمینی پراکنده شوند و دشمنان ایران به اهداف خود نایل آیند.»
آیا بند بالا درباره تحلیل خود طباطبایی از دفاع ایرانیان صادق نیست؟ چه دلیلی دارد نویسنده این دیدگاه علیه دفاع ایرانیان از خودشان باشد؟ طباطبایی میگوید: «من امیدی ندارم بسیاری از مسوولان گوشی برای شنیدن این حرف داشته باشند. چنانکه بارها گفتهام تا اطلاع ثانوی، ایران متولی ندارد. تنها ملت ایران میتواند از کشور خود دفاع کند و نمایندگان دروغین از قماش عراقچیها را از مصدر امور براند.»
یعنی به نظر طباطبایی در برابر صدامی که یکطرفه داشت خوزستان را میکوبید نباید مردانه جنگ میکردیم. در برابر داعش جوانمردانه نمیایستادیم و حالا باید در جبهه شمالی کشور، شده حتی به نامردی، جنگی را آغاز کنیم. حرفی نیست. حرف این است که او هنوز نمیداند چرا نبرد با صدام پا گرفت و در برابر داعش در سوریه و یمن و عراق، مقاومت ما از چه جنسی است. داعش تنها در جبهه شمالی رحم اجارهای اردوغان و علیاف نشده است. در شرق هم دارد میتازد. خطر را فهمیدن غیر از فهم صحیح خطر است.
با این همه، متن آقای طباطبایی را به فال نیک میگیرم. چه خوب میشد باقی روشنفکران و نویسندگان فهم خود از مناسبات منطقه و دفاع مدافعان حرم را مینوشتند. آن فرمانده گلگونچهر پیاده، ابوحامد را میشناختند و راهی برای درک وضعیت نظامی و امنیتی ایران در منطقه مییافتند. کمکاری دستگاههای مسوول در نیروهای مسلح حرف تکراری است که دوباره بیانش نمیکنیم. هنوز چیزی از نبردهای ما در سوریه و عراق منتشر نشده است که قانعکننده باشد. ملودرام سطحی که اقناعکننده روحیات لطیف دبیرستانی است، به جای خود، پس روایت دفاع ایران چطور و کی قرار است منتشر شود؟ کجا قرار است بخوانیم که ایران در سوریه و عراق چه کرد؟
این متن به طباطبایی نهیب میزند که زاب در نقشه عالم تنها نام رستورانی تایلندی در شمال آمریکا نیست؛ بلکه شهری است در 300کیلومتری مرز غربی ایران، آنجا نبردهای خونین با داعش درگرفت که روایتش بهزودی منتشر خواهد شد. بدانید فاصله همینقدر بود و اقلیم کردستان عراق نمیتوانست هیچ ربطی به دولت بشار اسد داشته باشد. اما این متن نمیداند چطور باید به مسوولان نیروهای مسلح نهیب بزند که آوینی بعد از شهادتش آوینی شد و در زمان ساخت روایت فتح دشمن کم نداشت؛ پس به دشمنان نویسندهها کاری نداشته باشید به آنها اطلاعات بدهید و در یمن و سوریه و عراق همپای خود کنید تا روایت کنند و بفهمند.
مهمترین چهرهای که اخیرا درباره دو جنگ مهم ایران، یکی در برابر صدام و دیگری در برابر گروههای تکفیری مطلبی نوشته است، جواد طباطبایی است. استاد طباطبایی یک چهره برجسته در علومانسانی و یک متفکر نامآشنا در اندیشه سیاسی است. نوشتههای او، در تحلیل وضعیت ایران در سده اخیر معتبر جلوه کرده است. این نویسنده نیز خواننده همیشگی آن نوشتهها و کتابهاست. اما طباطبایی کمتر درباره دوران حاضر چیزی نوشته است. صرف نظر از چند بحث علمی درباره دانشگاه یا وضعیت علومانسانی در ایران یا موضوع پانترکیسم کمتر در مورد موضوعات روز موضعگیری کرده است. حال در یک کانال تلگرامی که ظاهرا به او تعلق دارد، درباره نسبت ایران با عراق و سوریه و ترکیه و آذربایجان مطالبی نوشته است. نوشته جواد طباطبایی به تفصیل در اینترنت در دسترس است. مطلب او درباره خطر اتحاد آذربایجان، ترکیه و داعش است اما در آن مطلب اشاراتی به جنگ هشتساله و نبرد علیه تکفیریها آمده است. مجال آن است که تا فهم طباطبایی از دفاع ایران در نبرد با صدام و داعش را بشکافیم. این بخش با چنین جملههایی در متن طباطبایی پا میگیرد:
«تردیدی نیست نزدیکی ایران و قبیله اسد پس از انقلاب اسلامی هیچ ربطی به حب انقلاب اسلامی از سوی اسد نداشت، بلکه او یک دشمن بزرگ در منطقه داشت که صدامحسین بود.»
پژوهشگر باید بتواند به این پرسش پاسخ بدهد دلیل نزدیکی قبیله اسد (که البته نمیدانم دقیقا یعنی چه کسانی!) در قبل از انقلاب ایران با انقلابیون ایران از چه دریچهای قابل تحلیل است؟ آن نزدیکی پیش از پیروزی انقلاب از «حب» به چه چیزی سرچشمه میگرفت؟
طباطبایی بر این باور است: «صدام، که پیش از انقلاب به خفت قرارداد الجزیره تن دادهبود و میدانست به گفته یکی از امرای ارتش ایران، بیش از «یک روز» توان پایداری در برابر ارتش ایران را ندارد اما با پیروزی انقلاب هشتسال جنگ را طول داده، در زمانهایی هم دست بالا را داشته و تا جایی که ممکن بوده سستی در ارکان نیروی نظامی، اقتصادی و سیاسی ایران انداخته است...» آیا نام این چند خط تاریخنویسی جنگ است؟ تنها با اتکا به یک اظهارنظر از فرماندهی بینام، میتوان تاریخ نبرد نوشت؟ آن هم نبردی که به گواهی کتاب همپای صاعقه در جزئیترین تصمیمات، اختلافات اساسی بین فرماندهان همنظر وجود داشت. یعنی منهای اظهار نظر «یکی از امرای ارتش» نشانه دیگری در دست دارد که ثابت کند ارتش صدام تنها یک روز میتوانست مقابل ایران مقاومت کند. خط بعدی طباطبایی را بخوانید: «سقوط صدام این خطای استراتژیک را به نظام اسلامی القا کرد که گویا «راه قدس»، که پیشتر نیز از «کربلا میگذشت»، اینک، هموارتر شده است و با ایجاد «محور مقاومت» میتوان آسانتر به این هدف دست یافت. این اشتباه از بسیاری جهات تکرار همان اشتباه صدام بود.»
این مصداق تاریخنویسی یک استاد تاریخ بینیاز از تاریخ زنده یک کشور است. این نه تاریخ مشروطیت است، نه لحظاتی از «بحران آگاهی» که نیازمند شنای در منابع باشد. این تاریخ زندهای است که راویانش هنوز همسن فرزند آقای طباطبایی در دسترس هستند. «محور مقاومت» نمیتواند جدا از جزئیات میدان نبرد قابل فهم باشد و «ایجاد» آن محصول یک تزاحم جدی سیاسی و امنیتی و نظامی بین بازیگران است نه تصمیمی یکطرفه در اتاقی دربسته. منطقه خالی از سکنه و کنشگر و پیشینه تاریخی نبود که مردانی در تهران به فکر «ایجاد محور مقاومت» باشند.
طباطبایی مینویسد سوریه تا وقتی با محور مقاومت موافق خواهدبود که منافع او در بلندیهای جولان تأمین نشده باشد. البته طباطبایی توضیح نمیدهد منافع سوریه در بلندیهای جولان چیست! متن سیاسی تا وقتی شفاف نباشد معنیدار نیست.
طباطبایی مینویسد: «گروههای تکفیری، بیشتر از آنکه در زمان تشکیل آنها دشمنان ایران باشند، محصول مقاومت بشار اسد در برابر اصلاحات اساسی بود.»
طباطبایی بارها از قول اسپینوزا گفته بود «جهل دلیل نیست.» حال چطور میتوان با این گزاره جاهلانه ایشان بحث کرد؟ گروههای تکفیری، «محصول مقاومت» بشار هستند؟ این گروههای تفکیری شامل چه کسانی میشود؟ یعنی داعش تنها به دلیل اینکه بشار نمیخواست اصلاحات اساسی را سامان بدهد به وجود آمد؟ اگر این حرف درست است، پس چرا نامشان داعش است؟ یعنی «دولت اسلامی عراق و شام.» اصلاحات اساسی در سوریه، چه ارتباطی با عراق دارد؟ فعالیت این گروه ضدانسانی در یمن، فیلیپین، افغانستان و نیجریه و در همان آلمانی که پاخور شبانه آقای طباطبایی است چه ارتباطی با دولت سوریه دارد؟ یعنی چون بشار اسد در سوریه اصلاحات را سامان نداد، داعش در سراسر اروپا بمبگذاری میکرد؟
القاعده در افغانستان پا گرفت سالها قبل از آنکه بشار اسدی در کار باشد. شاخه عراق القاعده به واسطه ناآرامیهای سوریه بهانه یافت تا وحشیگریش را به سراسر جهانیان اثبات کند و گروههای رنگارنگ تروریستی را زایید. این زاییدن پیشتر رخ داده بود؛ صرفنظر از این که در سوریه چه کسی حاکم بود. این کدام فهم از تاریخ معاصر است که گروههای تفکیری را محدود به سوریه میدانست؟ آیا طباطبایی نمیداند گروه القاعده سالها پیش از جنگ داخلی سوریه، حادثه ۱۱سپتامبر را پدید آورد؟
تاریخ نویسی با نفقه مؤسسهای در فرنگ طباطبایی در ادامه مینویسد: «این گروهها به طور عمده دشمنان داخلی سوریه و برخی کشورهای عربیاند، و نه دشمنانی در بیرون مرزهای یک کشور!»
«عمده» و «برخی» یعنی چه؟ منظور از گروهها هم شفاف نیست! نوشتن ژورنالیستی اگر هم ممکن باشد، در تفکر طباطبایی نمیتواند منظور گوینده را منتقل کند. تا این حد مبهم نمینویسی نشاندهنده آن است که گوینده نمیداند درباره کجا و چه تفکراتی صحبت میکند.
طباطبایی در ادامه مینویسد: «در مورد ایران نیز من گمان میکنم امکان رسوخ چنین گروههایی به داخل و ایجاد جبههای برای نبرد با حکومت مرکزی قابل تصور نیست. نیرویی که همسانیهایی با این گروهها داشت، سازمان مجاهدین بود که رهبری آن تیشه به ریشه خود و سازمان تروریستی آن زد، زیرا پایگاهی در داخل نداشت و سرکردگان آن نیز دشمنانی داشتند، که توهمهای آنان اجازه نمیداد ابعاد آن دشمنی را به درستی دریابند.»
چند غلط در این جملهها هست. یک این که داعش به داخل ایران نفوذ کرده است. یعنی استاد اندیشه سیاسی خبرهای ایران را نمیخواند. دو این که این گروه افراطی مذهبی با یک گروه افراطی کمونیستی- تروریستی دیگر چه همسانیهایی دارد؟ آیا نویسنده نباید آن همسانیها را شفاف بیان کند؟ اگر بیان نکند، فرقش با ژورنالیست مبهمسرا در کجاست؟ دیگر آنکه او اشتباه میکند که میگوید گروه رجوی در ایران پایگاه ندارد. این نشان میدهد کمترین آشنایی امنیتی با جو پیکارهای سیاسی در دل ایران ندارد. تحلیلنویسی از واشنگتن بهتر از این هم نمیشود. چیزی که عوض دارد گله ندارد؛ طباطبایی در یکی از نقدهایش سیدحسین نصر را مینواخت که زندگی بر مدار سنت در اوج مدرنیسم آمریکایی اختلاف جدی بین نظر و عمل را نشان میدهد.
طباطبایی میگوید: «استراتژی نجات بشار اسد با نیروی مزدور از این حیث خطایی بزرگ بود که تعیین مختصات مکان و «عمق» آن بر پایه دادههای تاریخی و واقعیتهای جغرافیایی صورت نگرفته بود.» باید پرسید آیا الان خود طباطبایی دارد بر پایه دادههای تاریخی و واقعیتهای جغرافیایی تحلیل میکند؟ ایشان متنش را فعلهای مجهول و «برخی» و «عمده» و دهها قید و صفت مجهول و مبهم دیگر آکنده کرده است. او هنوز نه نثری دارد که با آن نثر بتواند منطقه را بشناسد، نه اطلاعاتی دارد که بخواهد بر آن مبنا تاریخ بنویسد.
طباطبایی میگوید: «یک درس مهم در استراتژی این است که هیچ فرمانده جنگی نمیتواند پیوسته به هر بهایی پیش برود؛ عقبنشینی خود یکی از ارکان جنگ است و فرمانده خوب کسی است که بداند چه زمانی برای عقبنشینی مناسب است.»
یک تحلیلگر وقتی میتواند این حرف را بزند که بتواند نمایی کل از اطلس نبرد ایران در برابر صدام و داعش را ترسیم کند. نام عملیاتها را بداند، گردانها را بشناسد، فرماندهها را ارزیابی کرده باشد، استعداد نیروها را درک کرده باشد. وقتی میتوان از عقبنشینی دفاع کرد که جزئیات میدان را دانست... با ندانستن نمیتوان تاریخ نوشت. نمیتوان تحلیل کرد. بر برج عاج نشستن هم ترفندی قدیمی است که دیگر نمیترساند. اگر طباطبایی میتواند با «نفقه» مؤسسهای در فرنگستان تاریخ ایران بنویسد که از قضا خواندنی و مهم و حتی خوب است، حتما میتواند با «نفقه» نیروی قدس از مارونالرأس تا نهر دوعیجی را هوایی و زمینی و دریایی از نزدیک با چشم «غیرمسلح» ببیند تا هم عرصه را لمس کرده باشد و هم در جریان جدیترین اختلافات بین فرماندهان قرار بگیرد تا بداند «جنگ برای صلح» چه سختیهایی دارد.
طباطبایی مینویسد: «هدف ناگفته خفه کردن ایران در محاصره خلافت عربی ـ نوعثمانی و قدرتهای دیگری است که همه کمر به نابودی ایران بستهاند.»
اگر این حرف درست باشد، پس این چه سبک تحلیل کردن است؟ چرا او تا این حد با دفاع از ایران در سالهای نبرد با صدام و سالهای نبرد با داعش بیگانه است؟ اشتباه نکنید؛ نمیگویم الزاما با روش فرماندهان ما همراه باشد، میگوییم چرا بیگانه است. مبهمنویسی آیین بیگانهنویسی است.
تحلیلهای درست و غلط در یک متن
البته تحلیل طباطبایی از وضعیت قرهباغ خواندنی است: «اردوغان ماهرانه از آنها در سوریه برای پیشبرد اهداف خود استفاده کرده، و بقیهالسیف آنها را تحویل علیاف قرار داده است تا هم ستر عورتی برای عدم کارایی سربازان و فرماندهان ارتشی از بردگان علیاف باشند و هم وسیله فشاری در مرزهای ایران تا بتواند به اخاذیهای خود ادامه دهد.»
اما سعی برای فهم درست این مناسبات ربطی به این ندارد که جنگ هشتساله را نفی کنیم یا بخواهیم نبرد در سوریه را به دفاع از اسد تقلیل بدهیم. ضمن این تروریستی که از سوریه با یک پرواز بنهکن میشود به قرهباغ و وطنش را عوض میکند، مساله اصلاحات اساسی در سوریه ندارد که بخواهد آنجا بماند و بستیزد.
جواد طباطبایی به درستی مینویسد: «هر جنگی در دوران جدید جنگ برای منافع ملی است و بیدلیل نیست که دشمنان ایران، در خارج و داخل و بسیاری از اینان در کسوت استادان دانشگاه به همه مجعولات ممکن متوسل میشوند تا ثابت کنند دفاع از کیان کشور به معنای دفاع از ناسیونالیسم خواهد بود که گویا همان فاشیسم است. این بحثهای نظری مندرج تحت سفسطه هستند، برای رخنه افکندن در وحدت ملی ایران و پراکنده کردن شهروندان میهندوست و تلقین یأس به آنان تا از زیر پرچم دفاع از وحدت سرزمینی پراکنده شوند و دشمنان ایران به اهداف خود نایل آیند.»
آیا بند بالا درباره تحلیل خود طباطبایی از دفاع ایرانیان صادق نیست؟ چه دلیلی دارد نویسنده این دیدگاه علیه دفاع ایرانیان از خودشان باشد؟ طباطبایی میگوید: «من امیدی ندارم بسیاری از مسوولان گوشی برای شنیدن این حرف داشته باشند. چنانکه بارها گفتهام تا اطلاع ثانوی، ایران متولی ندارد. تنها ملت ایران میتواند از کشور خود دفاع کند و نمایندگان دروغین از قماش عراقچیها را از مصدر امور براند.»
آقای طباطبایی! زاب کجاست؟
طباطبایی که فهمی از دفاع ما در برابر داعش پیدا نکرده است اما چنین مینویسد: «من پیرو میرزا ابوالقاسم قائممقام هستم که به فرستاده دولت بهیه گفت قرارداد با روس را «به مردی یا نامردی» اجرا نخواهد کرد. گمان نمیکنم در مقابله با اردوغان ـ علیاف جایی برای مردی باقی مانده باشد. به نامردان توپکاپی باید فهماند اگر دست از پا خطا کنند دست و پایشان به نامردی قطع خواهد شد.»یعنی به نظر طباطبایی در برابر صدامی که یکطرفه داشت خوزستان را میکوبید نباید مردانه جنگ میکردیم. در برابر داعش جوانمردانه نمیایستادیم و حالا باید در جبهه شمالی کشور، شده حتی به نامردی، جنگی را آغاز کنیم. حرفی نیست. حرف این است که او هنوز نمیداند چرا نبرد با صدام پا گرفت و در برابر داعش در سوریه و یمن و عراق، مقاومت ما از چه جنسی است. داعش تنها در جبهه شمالی رحم اجارهای اردوغان و علیاف نشده است. در شرق هم دارد میتازد. خطر را فهمیدن غیر از فهم صحیح خطر است.
با این همه، متن آقای طباطبایی را به فال نیک میگیرم. چه خوب میشد باقی روشنفکران و نویسندگان فهم خود از مناسبات منطقه و دفاع مدافعان حرم را مینوشتند. آن فرمانده گلگونچهر پیاده، ابوحامد را میشناختند و راهی برای درک وضعیت نظامی و امنیتی ایران در منطقه مییافتند. کمکاری دستگاههای مسوول در نیروهای مسلح حرف تکراری است که دوباره بیانش نمیکنیم. هنوز چیزی از نبردهای ما در سوریه و عراق منتشر نشده است که قانعکننده باشد. ملودرام سطحی که اقناعکننده روحیات لطیف دبیرستانی است، به جای خود، پس روایت دفاع ایران چطور و کی قرار است منتشر شود؟ کجا قرار است بخوانیم که ایران در سوریه و عراق چه کرد؟
این متن به طباطبایی نهیب میزند که زاب در نقشه عالم تنها نام رستورانی تایلندی در شمال آمریکا نیست؛ بلکه شهری است در 300کیلومتری مرز غربی ایران، آنجا نبردهای خونین با داعش درگرفت که روایتش بهزودی منتشر خواهد شد. بدانید فاصله همینقدر بود و اقلیم کردستان عراق نمیتوانست هیچ ربطی به دولت بشار اسد داشته باشد. اما این متن نمیداند چطور باید به مسوولان نیروهای مسلح نهیب بزند که آوینی بعد از شهادتش آوینی شد و در زمان ساخت روایت فتح دشمن کم نداشت؛ پس به دشمنان نویسندهها کاری نداشته باشید به آنها اطلاعات بدهید و در یمن و سوریه و عراق همپای خود کنید تا روایت کنند و بفهمند.
تیتر خبرها
-
داستان یک تیم پر ابهام
-
تهران قلب تپنده صلح برای همسایه شرقی
-
تاریخنویسی سیاسی منهای تاریخ
-
دربست سودجویی
-
عبوسها به بهشت نمیروند
-
روایت دست اول از روز متفاوت رسانه ملی
-
از آن صبح جمعه تا این ظهر چهارشنبه
-
«امر خیر» ما، «ویل یو مری می» آنها
-
فروکاست مفهوم منجی
-
صدا و سیما در صحنه
-
بحران نبود مسوولیت اجتماعی
-
کابل قربانی مداخلات فرامنطقهای