هر چه آدمهای دنیا عجیبند، رسم و رفتارهای خواستگاریشان عجیبتر است
«امر خیر» ما، «ویل یو مری می» آنها
«زینب جان! یه چایی دیگه بریز» من که برای قرار با رفقای دبیرستان دیرم شدهبود و به حساب خودم تا همانجا هم با حضورم برایشان خیلی مرام گذاشتهبودم، جوری که انگار مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد، از نشان دادن هرگونه علائم حیاتی خودداری کردم. مادرش خندید، با یک دست چادرش را مرتب کرد و جواب داد: «من که دیگه میل ندارم». در دلم برای امواتش صلوات فرستادم و به مادرم که میفهمیدم دندانهایش را از حرص من روی هم فشار میدهد، لبخند پیروزمندانهای زدم که ناگهان ندا آمد: «من یه چای دیگه میخوام اگه زحمتی نباشه.» صدای جیلیز ویلیز سیمهای اعصابم اجازه نداد حرفی بزنم یا چیزی بشنوم. رفتم آشپزخانه و هرچه بلد بودم را حواله خودش و چای سومش کردم ولی دلم خنک نشد که نشد. یک قاشق از ظرف نمک برداشتم، ریختم توی فنجانش و حل کردم، خواستم اینجور بابت اینکه قرارم با رفقایم را به هم زدهبود انتقام گرفتهباشم؛ فکر کردم در بدبینانهترین حالت سرفهکنان و بدوبیراهگویان از خانه فرار میکند و در خوشبینانهترین حالت اگر کلاهش هم این طرفها بیفتد دیگر برنمیگردد. چای را که برداشت، به تقلید از مادرم با دندانقروچه، طوری که لبها به زور از هم فاصله میگرفتند «نووش جان» گفتم. بنده خدا، انگار داروی پزشک را از سر اجبار توی حلقش بریزد، چشمانش را روی هم فشار میداد و همانطور که ریز ریز میخندید، چای را تا آخر سر کشید. رفتند و من کپ کردهبودم که این طفلک معصوم زبان نداشت یا قوه چشایی؟ روی عذابوجدانم خاک ریختم و خودم را دلداری دادم: «اصلا حقش بود! چای یکی! چای دو تا! سفرهخانه مش قنبر که نیامدی....» و جلوی الباقی جملاتم را یک گلدان و در برخی موارد یک آباژور میگذارم. هر تلفنی که زنگ میخورد، مزه چای و نمک مغزم را پر میکرد؛ در فکر بودم که یک ساک کوچک حاضر کنم تا به یک امامزاده پناه ببرم، چون مطمئن بودم مادرم اگر میفهمید، آب نداده ذبحم میکرد. من که منتظر بودم زنگ بزنند و پتهام را روی آب بریزند وقتی فهمیدم برای ادامه مذاکرات میخواهند بیایند، کشککهای زانوانم آنچنان پریدهبود که توهم توطئه منطقیترین چیزی بود که به ذهنم میآمد. خیال کردم حتما روی شیرینی به جای پودر کاکائو، براده چوب میریزد یا توی سبد گل، سوسک بالدار جاسازی میکند. مادرم خوشآمد گفت، همه نشستیم و زمان در حالی میگذشت که قلبم توی جورابم افتادهبود، میترسیدم در حضور پدرهایمان، سکه یک پولم کند. نفهمیدم کجای حرفها صدایش درآمد و همانطور که سرش پایین بود به مادرم گفت: حاجخانوم! راستش من نمکگیر شدم! و خندید. بعدها برایم تعریف کرد: «وقتی چای شور را سر کشیده یاد رسم ترکیهایها افتاده که در فنجان قهوه داماد آنقدر نمک میریزند که هیچ عقل سلیمی آن را توی معده صاحبش نمیریزد؛ ولی داماد مجبور است طبق رسوم تا ته فنجان را سر بکشد. من هم چای شوری را که برایم ریختی، سر کشیدم و پیش خودم گفتم دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.» هفت هشت ده سال پیش، یعنی زمان ما که خواستگاری در سالن سینما و روی کشتی و اینجور فانتزیها مد نشدهبود. آن روزها هنوز سوغات فرنگی زانو زدن آقاپسر جلوی دختر محبوبش انقدر در بازار عاشقان، طرفدار نداشت؛ ولی اینجا برایتان گلچینی از رسم و رسومات خواستگاری قومیتهای ایرانی و غیر ایرانی مینویسم، از عجیبترین روشهای درخواست ازدواج در دنیا که مزه احساسات آنها، دلی را نمکگیر دلی دیگر کرده و میکند.
خواستگاری یکی از مفصلترین سنتها در چین است که البته در هر منطقهای از این کشور پرجمعیت یک جور برگزار میشود. باور چینیها این است که نتیجه خواستگاری، فقط به سرنوشت بستگی ندارد، آنها تا حد زیادی به ستارهشناسی و استفاده از تاریخهای خوشیمن برای گرفتن نتایج دلخواهشان اعتقاد دارند. چین که آداب و رسوم رنگارنگش در دنیا شناخته شدهاست، بخش زیادی از سنتهایش ریشه در افسانهها دارد. یکی از همین افسانههای چینی میگوید هرکسی که به دنیا میآید با یک ریسمان قرمز و نامرئی به فرد دیگری متصل شدهاست و این ریسمان به مرور، کوتاه میشود تا زمانی که روح این دو، یکدیگر را ببینند. براساس این افسانه وقتی این ملاقات اتفاق بیفتد، فرد نسبت به هرکس غیر از نیمهگمشدهاش احساس سنگدلی دارد.
جالب است بدانید برخی خانوادههای چینی وقتی فرزندشان به سن ازدواج میرسد یک «وصلتجورکن» استخدام میکنند تا برای دخترشان خواستگار یا برای پسرشان، دختری مناسب پیدا کند. در روستاهای چین، رسم است این وصلتجورکنها همه جوانان شایسته و دختران آماده ازدواج را در مراسمی جمع میکنند و در این مراسم، مرد جوانی که از وصلتجورکن چایی بگیرد میتواند به همراه خانوادهاش گزینههای ازدواج را از نزدیک ببیند. در این مراسم هر مرد جوان یک کیف قرمز گلدوزی شده و هر دختر یک ظرف در دست خود دارد. مرد جوان کیف را در ظرف هر دختری که بگذارد، علاقه خود را به او ابراز کردهاست و اگر دختر، کیف را از ظرف بردارد یعنی پیشنهاد ازدواج را پذیرفتهاست.
چینیها در شهرهای بزرگتر، روشهای کم سروصداتری دارند. خانواده پسر از یک وصلتجورکن میخواهند برای دختری که مدنظر دارند هدیهای بفرستد، اگر خانواده دختر پیشنهاد را بپذیرد، ساعت و روز و ماه و سال تولد دختر را روی یک کاغذ براق مینویسند و برای طرف مقابل میفرستند. خانواده مرد کاغذ را تا سه روز روی میز عبادت خود قرار میدهند و اگر در طول این مدت، دعوا یا ضرر مالی برایشان اتفاق بیفتد، میگویند دختر خانم فلانی برای ما بدیمن است.
از این وصلتجورکنها توی هر خانواده و محله ایرانی یکی دوتایی پیدا میشود؛ همانها که همیشه دفترچهای همراهشان دارند و از قد و وزن و تحصیلات و شماره کفش و مارک پوشک دوران نوزادی همهچیز را در آن نوشتهاند.
«امر خیر» ایرانیها
جمله معروف «برای امر خیر مزاحمتون شدیم» را میتوان شعار روی پرچم سنتهای خواستگاری ایرانی نوشت. گذشته از اینکه قومیتهای مختلف در ایران، آیین و قاعده خاص خود را دارند، رسم و رسومات شهرهای مختلف برای این مراسم تنوع زیادی در سناریوی مراسم خواستگاری ایجاد کردهاست. مثلا کردها که به خواستگاری «خوازمنی» میگویند، رسم دارند یک نفر از خانواده داماد دست همه اعضای خانواده عروس را ببوسد و به آن مراسم «دستماچکده» میگویند. لرها که در گویش خود این مراسم را «کیخایی» صدا میکنند، رسم این است که بعد از تعیین شیربها، پدر عروس اگر دلش بخواهد بخشی از شیربها را به داماد میبخشد، اسم این حرکت پدر عروس، «تهدستمالی» دادن است.
خواستگاری میان اعراب خوزستان «المشایه» نام دارد؛ مادر خانواده داماد به منزل دختر میرود و اگر او را پسندید، میگوید: «مکانکم مفروشه» یعنی «جای شما فرش شدهاست!»
شیرازیها جواب مثبت و منفی به خانواده پسر را مستقیم نمیدهند، آنها با نوع نوشیدنی پذیرایی مشخص میکنند که او «آقا داماد» است یا «یه خواستگار داشتم که...»
شیرازیها اگر نظر مثبتی داشتهباشند با شربتی شیرین از مهمانان پذیرایی میکنند ولی اگر نظر آنها منفی باشد و وصلت را کان لم یکن بدانند، یک سینی چای ساده در مراسم میچرخانند.
در حاشیه دریای خزر هم رسمهای رنگارنگی برای خواستگاری داریم، خانواده دختر در بعضی از خانوادههای شمالی کشور، نخ و سوزن میآورند تا به اصطلاح دهان مادرشوهر و خواهرشوهر را بدوزند! مازندرانیها هم قدیمترها خانه دختری را که از او خواستگاری کردهبودند، با پارچههای رنگی و محلی میپوشاندند و بعد از آنکه دختر خانواده عروس میشد از آن پارچهها برای خودش لباسهای شمالی میدوختهاست.
خواستگاریهای خطری
در میان رسم و رسومات بامزه و رنگارنگی که شنیدنش لبخند به لبمان میآورد، برخی رسم و رسومات عجیب و غریب جای دوتا شاخ را میان ریشه موهایمان باز میکند. یکی از همین رسمهای عجیب خواستگاری متعلق به یک جزیره در کشور فرانسه به نام «کرس» است. در این جزیره وقتی مردی جواب مثبت از خانواده دختر بگیرد، باید روی زمین دراز بکشد و فرشی روی خودش بیندازد تا اقوام و دوستان عروس و داماد روی او راه بروند! این رسم برای این است که آستانه تحمل آقا داماد را بالا ببرند ولی اگر چند صباح دیگر به این رسم ادامه بدهند، آمار ازدوجشان
سقوط خواهدکرد. یا مثلا در برخی مناطق از هند، عروس باید کفش یکی از خواهرشوهرها را در روز خواستگاری بدزدد تا اصطلاحا گربه را دم حجله کشتهباشد و جرأت خودش را همان اول کاری به خانواده شوهر نشان بدهد. اما قصه اینجا تمام نمیشود، داماد باید برای پس گرفتن کفشی که عروس آن را برداشتهاست، به او پول بدهد. به عقیده هندیها این رسم خوشبختی زوج را تضمین میکند ولی از من میپرسید سلامت عروس تضمینی ندارد چه برسد به خوشبختیاش! کفشی را که یک خواهرشوهر برای روز خواستگاری برادرش انتخاب کرده، نهایتا بشود برایش جفت کرد! والا!
چه سر به کلاه، چه کلاه به سر
اگرچه خواستگاری دختر از پسر، در فرهنگ ما تا حدی عجیب و خارج از عرف است و حتی در خیلی از کشورهای اروپایی طبیعی و معمول نیست، ولی در برخی فرهنگها خانمها هم میتوانند خواستگاری کنند. مردم در این فرهنگها معتقدند فرقی ندارد کدامیک از طرفین ازدواج برای پیشنهاد پیشگام شدهباشد. مثلا در اسکاتلند، ایرلند و فنلاند این باور وجود دارد که دختر هم میتواند از پسر خواستگاری کند، فقط نکته اینجاست که یک روز از سال برای این موضوع مشخص شدهاست که زنان فقط در آن روز میتوانند از مردان خواستگاری کنند.
این فرهنگ جوری که انگار بخواهد برای دختران شجاعی که تن به خواستگاری از مردان میدهند، پاداشی در نظر گرفتهباشد، پسری را که به خواستگاری دختر جواب منفی بدهد، به پرداخت خسارت مجبور کردهاست. یعنی اگر پسری پیشنهاد ازدواج را رد کند، علاوه بر اینکه با این سوال که مگر یک حیوان حمال مغزت را گاز گرفته مواجه میشود، باید برای دختر شجاع هدایایی مثل لباس ابریشمی بخرد.
در بعضی کشورهای آفریقایی هم خانمها از آقایان خواستگاری میکنند. آنها برای خواستگاری باید یک ظرف ماهی مزهدار شده با روغن خرما آماده کنند و آن را با هماهنگی قبلی برای آقا ببرند. اگر پسر ظرف غذا را قبول کند، یعنی پیشنهاد ازدواج دختر را پذیرفتهاست.
نکته اینجاست این غذا علاوه بر دستورپخت دشواری که دارد، یک غذای گران قیمت و لاکچری است که در اکثر مواقع آقایان قدرتی در مقابل ظرف ماهی وسوسهانگیز ندارند! بنابراین نتیجه این بازی از قبل مشخص شدهاست.
قهوه شور برای داماد ترکها
یکی از اصلیترین سنتهای ترکیه در مراسم خواستگاری این است که حتما یک بزرگتر از طرف خانواده دختر و یک بزرگتر از خانواده پسر حضور داشتهباشند، حتی اگر دختر و پسر کسی را برای بزرگتری نداشتهباشند، از فامیل دور یا حتی از همسایهها یک ریشسفید را به مراسم دعوت میکنند.
اما جالبترین رسم در ترکیه، پر کردن فنجان قهوه داماد از نمک است. آنها قهوه داماد را آنقدر شور میکنند که نوشیدنش غیرقابل تحمل باشد. داماد آینده هم باید قهوه را تا ته سر بکشد و اینطور عشق و اشتیاقش را به همسر آیندهاش نشان دهد.
آقای داماد آخر مراسم خواستگاری یک هدیه ساده به عروس آینده خود میدهد، یک هدیه خیلی ساده! مثل چند شاخه گل رز. این سادگی فقط برای هدیه نیست، داماد باید برای خودش و عروس حلقههای سادهای هم انتخاب کند. ترکها از یک روبان قرمز برای وصل کردن دو حلقه به هم استفاده میکنند، اینطور که هر طرف از روبان را به یکی از حلقهها گره میزنند. اگر همهچیز تا آخر مراسم خوب پیش برود، عروس و داماد دست بزرگترها را میبوسند و روی پیشانی میگذارند؛ بعد هم یکی از بزرگان حلقههایی را که با روبان قرمز به هم وصل شدهاند، به دست زوج جوان میاندازد و همینطور که از خدا برایشان خوشبختی آرزو میکند، با یک قیچی روبان را قیچی میکند و میگوید: «خدا شما را از هم جدا نکند.»
ویل یو مّری می؟
همانطور که در فیلمها هم دیدهاید، غربیها معمولا اینجور خواستگاری میکنند که پسر در مقابل دختر زانو میزند و حلقه ازدواجی را که با سلیقه خودش خریده مقابل او میگیرد و میپرسد «آیا با من ازدواج میکنی؟» حالا نه اینکه بخواهم فضای احساساتیتان را مخدوش کنم ولی در اکثریت قریب به اتفاق این موارد، دو طرف از قبل درباره ازدواج صحبت کردهاند و سنگهایشان را واکندهاند. آنچه این سبک از درخواست ازدواج دادن را جالب میکند، زمان و مکان خواستگاری است که عروس قصه را «شگفتزده» میکند.
اگر یک نفر دامادهای ممالک غربی را قانع نکند و ترمزدستی شگفتیآفرینی برای عروسها را نکشد، کار به جاهای باریکی خواهدکشید!
یک نفر شرایطی را فراهم کرده که در میان شعلههای آتش خواستگاری کند، فاز حضرت ابراهیم گرفتن هم شد سورپرایز؟ آن یکی رفته در ارتفاع 6000 متری زانو زده و گفته «ویل یو مری می»، خب مرد حسابی آن بالا اصلا دختر بیچاره جرأت نه گفتن هم مگر دارد؟ یکی هم رفته و با همکاری چند شرکت تبلیغاتی یک آگهی بازرگانی ساخته و اجازه پخش گرفته تا وقتی خودش کنار دختر رویاهایش نشسته، اگهی بازرگانی پخش شود و خواستگاری کند! اصلا اینها همه به کنار؛ این مدلی که طرف رفته و در فضای بیوزنی خواستگاری کرده دیگر چه صیغهای است؟ ما حسن ظن داریم! حتما دائمی است.
اینکه یک نفر تیم کارگردانی استخدام میکند تا یک تصادف را جلوی خانه دختر محبوبش صحنهسازی کنند، بعد هم وقتی پسر سر غرق خونش را روی زانو گرفته از جا بلند میشود و پیشنهاد ازدواج میدهد، یک کمی بیش از اندازه هیجانانگیز نیست؟ البته خارجیها گویا جنبه بیشتری هم دارند؛ مثلا بهنظرم اگر هموطنی از ما در این موقعیت بود، ماشینش را از گاراژ درمیآورد و 23 بار از روی طرف رد میشد تا با حلقهاش به عنوان درس عبرتی برای آیندگان روی زمین نقش ببندد.
در میان همه این خواستگاریهای عجیب و غریب غربیها، سناریوهای ساده، جذابترند! مثل آن مورد که در ترن هوایی شهربازی، وقتی محبوبش روی صندلی جلویی نشستهبوده، وقت رسیدن جلوی دوربینی که از مسافران ترن هوایی عکس میگیرد، دو تکه کاغذی که روی آن نوشتهبوده «بامن ازدواجمیکنی؟» را بالا گرفتهاست! دختر هم رفته و عکس را چاپ کرده و درحالیکه هنوز از هیجان ترن هوایی تپش قلب داشته، از خوشحالی به ارتفاع بلندترین نقطه ترن هوایی بالا میپرد و پشت سر هم میگوید: «یس، آی دو»
-
داستان یک تیم پر ابهام
-
تهران قلب تپنده صلح برای همسایه شرقی
-
تاریخنویسی سیاسی منهای تاریخ
-
دربست سودجویی
-
عبوسها به بهشت نمیروند
-
روایت دست اول از روز متفاوت رسانه ملی
-
از آن صبح جمعه تا این ظهر چهارشنبه
-
«امر خیر» ما، «ویل یو مری می» آنها
-
فروکاست مفهوم منجی
-
صدا و سیما در صحنه
-
بحران نبود مسوولیت اجتماعی
-
کابل قربانی مداخلات فرامنطقهای