در «روز روستا» سراغ زوجی رفتهایم كه تنها مزرعه گردشگری ایران را مدیریت میكنند
گشتی در تنها مزرعهگردشگری ایران
حدودا یك ساعت و نیمی كه از تهران حركت كنید، بعد از چهار كیلومتری جاده فیروزكوه، در دل شهرستان دماوند به جادهای فرعی میرسید كه شما را به سمت ایوانكی و شهرك صنعتی شماره 2 هدایت میكند. حدود 15دقیقه هم باید در این مسیر حركت كنید تا به نزدیكی كوه برسید. پیچ وخم زیاد دارد و ممكن است كمی مسیر برایتان گیجكننده باشد اما تابلوهایی كه در كنار جاده قرار گرفتهاند، شما را به سمت مزرعه گردشگری خورشید راهنمایی میكند. جایی كه به گفته مدیر این مزرعه، 2000 متری از سطح دریا بالاتر است و میتوانید یك روز از زندگیتان را به دور از دغدغههای زندگی شهرنشینی، در روستا سپری و تمام آن تجربههای ناب یك زندگی روستایی را در اینجا لمس كنید. آن هم درست در «روز روستا» ما اهالی چاردیواری آمدهایم به این مزرعه بامزه و دوستداشتنی. ابتدا فكر هم نمیكردم چنین جمعیتی از مزرعه كه خیلی هم دورافتاده است، استقبال كنند. پاركینگ محوطه پایینی مملو از خودروهایی است كه پارك كردهاند و بقیه راه را تا مزرعه با پای پیاده طی كردهاند. خیلیها خانوادگی و عده زیادی هم به همراه گروه راهی اینجا شدهاند. این مزرعه، نخستین مزرعه گردشگری در ایران است كه در طول هفته میزبان مردم است. طبق قراری كه از پیش تعیین كرده بودم، به محض رسیدن به محل با علی خدابخشی، مدیر مزرعه هماهنگ میكنم. بین آن همه جمعیت و آدمهای كوچك و بزرگی كه از این طرف به آن طرف میروند، پیدا كردنش كمی دشوار است؛ به ویژه با كلاهی كه برای در امان ماندن از آفتاب روی سرش گذاشته است. بعد از گپ و گفت كوتاهی، همسرش، محبوبه ملكی هم با روی گشاده و لبخندی كه تا پایان گفتوگو از روی لبانش پاك نشد، به استقبالم میآید. بهدلیل خاكی و سنگلاخی بودن محیط، هر دو پوششی ساده بر تن دارند و كتانیپوش هستند. هر دو كلاه به سر و بیسیمی بهدست دارند تا بتوانند به راحتی با هم و با كاركنان مزرعه در ارتباط باشند. از پاركینگ گرفته تا قسمتهای مختلف مزرعه كاركنانی حضور دارند كه مدام با هم در ارتباط هستند تا نقصی در كار نباشد.
محبوبه ملكی متولد سال 59 و 41 ساله است، كارشناسی تربیتبدنی خوانده و دورههای متعدد گردشگری را گذرانده است. به گفته خودش، از طرف پدری اهل شهر تاریخی قزوین و از طرف مادری اهل قمصر كاشان است. او با صدای پر انرژیای كه دارد از آشنایی با همسرش میگوید: «هر دو اهل كوه و كوهنوردی بودیم و اولینبار حدود هفده هجده سال پیش، در كوه با هم آَشنا شدیم. من از ناحیه پا آسیب دیده بودم و علی امداد و نجات كوهستان بود. به من كمك كرد تا من را به پایین منتقل كنند. بعد از مدتی آشنایی متوجه شدیم كه از نظر سرگذشت زندگی و فعالیتهایی كه داریم بسیار به هم نزدیك هستیم، جفتمان طبیعتگرد و اهل كوه بودیم و كار گردشگری میكردیم و همین مشتركات اولیه باعث شد تا بیشتر با هم آشنا شویم و در نهایت تصمیم گرفتیم با هم ازدواج كنیم.»
دسترنج مشترک
علی 47 ساله، متولد تهران و اصالتا اهل تویسركان و به گفته خودش، نیمچه لر است. فارغالتحصیل رشته كشاورزی است. او از شروع كار در این مزرعه میگوید: «ما 15 سالی میشود كه ازدواج كردهایم. قبل از ازدواج با محبوبه و از حدود سال 73 این زمین را گرفتم و یك دامداری كوچك راه انداختم. مدتی بعد وامی گرفتم و در كنارش كشاورزی و درختكاری و دامداری راه انداختم، اما متأسفانه نه تنها برایمان سودده نبود بلكه زیانده هم شده بود و حتی نمیتوانست مخارج دو نفر ما را هم تأمین كند». علی ادامه میدهد: «از همان روز اول ازدواجمان، در اینجا زندگی كردیم. با این كه خانه پدریام در تهران با امكانات خوب بود، اما به پیشنهاد همسرم تصمیم گرفتیم به دماوند بیاییم و همینجا كه دسترنج خودمان هست، زندگیمان را شروع كنیم. حدود دو سالی اینجا زندگی كردیم.»
سرزمین عشق
زندگی در مزرعه كوچكی در بالای كوه، حدود 15 سال پیش تصمیم آسانی نبوده و دشواریهای خاص خودش را دارد. از پیشنهاد محبوبه برای زندگی در چنین جایی میپرسم و او در جواب میگوید: «این علاقهای بود كه به طبیعت دارم و با زندگی در چنین جایی احساس خوبی دارم. اینجا واقعا سرزمین عشق است». از مخالفت احتمالی خانوادهاش درباره تصمیمی كه آن سالها گرفت و زندگی در این مزرعه را انتخاب كرد میپرسم و محبوبه میگوید: «چرا. صددرصد، اوایل كه خیلی میترسیدند. آن زمان، این امكانات الان نبود. حتی آمدند و اینجا را دیدند و به همین دلیل میترسیدند. پدرم میگفت شبها كابوس میبینم و از خواب میپرم. پدرم خواب میدید كه من را بردهاند و دامادش را هم كشتهاند. پدرم خیلی نگران بود، اما مادرم از نظر روحی به من خیلی نزدیك بود و من را میفهمید و نگرانیهایش را همیشه از من مخفی میكرد كه من به آنچه دوست دارم، برسم. پدرم الان در قید حیات نیستند، اما با عقل الانم شاید آن زمان سعی میكردم جور دیگری به او آرامش بدهم تا اینقدر نگرانم نباشد.»
در جستوجوی آرامش
محبوبه 25 ساله بود كه زندگی شهری را رها كرد و سختیهای زندگی در محیطی روستایی و بدون امكانات را پذیرفت تا به آرامشی كه اینجاست، برسد. به گفته خودش، ماشین عروسمان یك جیپ آهوی نخودیرنگ و گلزده بود و مستقیم از مراسم عروسی آمدیم اینجا. كلا مراسم عروسیمان خیلی باصفا و ساده برگزار شد.
ما از همان اول زندگیمان سعی كردیم پایههای زندگی را روی سادگی بگذاریم و دوست نداریم خودمان را درگیر تجملات كنیم و كلا از زندگی پرزرق و برق لذت نمیبریم. من حتی بیشتر جهیزیهام را هم باز نكردم و در تهران ماند و فقط وسایلی را كه نیاز داشتم با خودم به اینجا آوردهام.
چرا زندگی روستایی؟
هم علی و هم محبوبه بزرگشده شهر هستند و تا پیش از آشنایی با هم سابقه زندگی در روستا را نداشتند اما عشق آنها به طبیعت و زندگی در روستا و در دل مزرعه باعث شد دل از شهر و دغدغههایش بكنند و سادگی روستا و مزرعه را به زندگی پرزرق و برق شهر ترجیح دهند. علی همینطور میگوید: «علاوه بر این، با ازدواجمان، مكمل هم شدیم و با عشق و انرژیای كه به هم میدادیم، باعث شد اینجا ماندگار شویم. آن زمان، اینجا فقط یك خانه كوچك داشتیم كه حالا دفتر پذیرش مجموعه شده است. آن سالی كه اینجا را میساختیم، خودم و همسرم از كف دره ماسه میآوردیم و سیمان میخریدیم و خودمان بلوك میزدیم و دیواركشی میكردیم. حتی به این فكر نكرده بودیم دیوارها را صاف بكشیم و بسازیم. همهچیز اینجا كج و كوله است.
عدهای به اینجا میگویند «مزرعه كج و كوله». او در ادامه از سختیهایی كه برای این مزرعه كشیدهاند، میگوید: «حتی من و همسرم در شبهای زمستان در چاه آب كار میكردیم و در عمق
30-40 متری چاه میكندیم تا آب بیشتری داشته باشیم که با آن بتوانیم مزرعه را آباد كنیم. قدم به قدم كار كردیم. سالهای اول آنقدر اینجا زحمت كشیده بودیم كه دستهایمان اگزما شده بود. ما هر چه اینجا كار كردیم، با دسترنج خودمان بود و همان پولهای كمی كه از گردشگری بهدست میآوردیم و اینجا را آباد میكردیم». علی هم مانند محبوبه از راهی كه با همه مشقتهایش طی كرده، راضی است و هرگز پشیمان نشده است.
سازگاری با طبیعت
علی كه حالا تمام آن روزهای سخت اما شیرین را در ذهنش مرور میكند، ادامه میدهد: «آن روزها اینجا ناامنیهای زیادی داشتیم كه با همه آنها مقابله كردیم. حیاتوحش اینجا با ما كنار آمدند. بارها شده بود گرگها و حتی عقابهای منطقه به ما حمله میكردند اما به مرور توانستیم به زندگی كنارشان عادت كنیم. یك اقلیم بسیار وحشی اینجا بود؛ شما تصور كنید درختی را كه میكاشتیم، همان شب خرگوش ساقه آن را میخورد و از بین میبُرد و مدام باید با طبیعت كنار میآمدیم؛ هم این كه آنها را از بین نبریم و هم این كه بتوانیم ارتزاق و اقتصادمان هم پابرجا باشد.» به ساعت ناهار نزدیك میشویم و همهمه گردشگران بیشتر میشود.
هنوز صدای بیسیمها شنیده میشود كه كاركنان مشغول هماهنگی هستند. آفتاب هنوز بیامان میتابد اما گاهی باد زورش بیشتر است. محبوبه هم كه همان لبخند پرانرژی در طول مصاحبه روی لبانش هست، در تأیید حرفهای علی ادامه میدهد: «زندگی اینجا خیلی خاص بود. اوایل زندگیمان بود و امنیت نداشتیم وبرخیها وقتی متوجه شده بودند ما بهتازگی اینجا ساكن شدهایم، روی سقف خانهمان سنگ میانداختند كه ما را فراری دهند یا حتی میخواستند گاوهایمان را بدزدند، چون سابقه دزدی گاو در منطقه بود و دیگر نمیتوانستیم كوه برویم، با همسرم پیادهرویهای شبانه داشتیم و حتی شده بود چند باری گرگهای خاكستری بزرگ دیده بودیم كه البته با ما كاری نداشتند،
چون سیر بودند.»
حال بچهها، حالمان را خوب میكند
علی و محبوبه به واسطه علاقهای كه به طبیعت و گردشگری دارند، همیشه دوست داشتند در ایران هم یك مزرعه گردشگری وجود داشت. تاكنون هیچ نمونه كاملی از یك مزرعه كامل گردشگری در ایران وجود نداشته و مزرعه گردشگری خورشید اولین نمونه در كشور است. به گفته محبوبه، «ما در این مزرعه كه با همفكری همدیگر راهاندازی كردیم، پایه مزرعه را روی كاهگل و شیشه گذاشتهایم. شیشه از جهت این كه دید داشته باشد و همهجا را ببینند و كاهگل هم از آن جهت كه انرژی طبیعی وجود داشته باشد.» او ادامه میدهد: «بیشتر انگیزه ما بچهها بودند. ما هیچوقت فرصت نكردیم خودمان بچه داشته باشیم چون دائم در سفر یا مزرعه هستیم. اما با این حال، همیشه نگران بچههای كشورم بوده و هستم. چون وقتی میبینم بچههای كوچك مدام سرشان در گوشی و تبلت است و با طبیعت آشنا نیستند و حتی پدر و مادرها بین فرزندانشان با طبیعت فاصله میاندازند، ناراحت میشوم. مدام مراقب هستند كه به حیوانات دستنزنند و آنها را لمس نكنند و مدام با دستمال مرطوب دنبالشان هستند تا دستهایشان را تمیز كنند. این فرهنگسازیهایی كه برای بچهها میشود، خیلی برایم لذتبخش است». محبوبه از حال خوبی كه از گردشگران میگیرد، حرف میزند و میگوید: «علاوه بر این كه عشق به حیوانات و طبیعت به ما انرژی میدهد، حال خوب آنها به ما هم حال خوبی میدهد. حس و حال بچهها خیلی به ما انرژی میدهد.»
-
گشتی در تنها مزرعهگردشگری ایران
-
از دست پریسیما عصبانیام!
-
رقابت یک میلیون دانشجو برای بیکاری
-
مثل سپاه قدس
-
تحقیر آمریکا در عملیات گاندوی 2
-
جذب افراد نخبه در مشاغل حساس
-
کمحاشیهها در صدر
-
مین گوجهای زیر پای کشاورزی
-
اسرار مرد عنکبوتی ایران
-
روستایی به نام مادران
-
شلیك به سینما به سبك میــرزا رضــا !
-
مجاهدتهای رسانهای در آوردگاههای جهانی
-
نیروی دریایی آمریکا در سواحل گوام کروز دریایی آزمایش کرد
-
المیادین: لاوروف فردا به بغداد میرود
-
ریاض: تلاش میکنیم سودان را از فهرست تحریمهای آمریکا خارج کنیم
-
انحصار خدمات رمز دوم پویا توسط یك شركت