گزارشی از زادگاه شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
سفر به زادگاه «حاج قاسم»
خبرها كوتاه بودند یا بلند، هیچ اهمیتی نداشت. مهم آن كلیدواژه سه كلمهای بود: «سردار قاسم سلیمانی» به شهادت رسید. تركیبی كه موجب میشد، تعداد بازدیدهای خبر بالا برود و هزاران داغدیده به آمریکا و ترامپ لعنت بفرستند. خبر واقعی بود سردار به همراه چند همراه دیگر به شهادت رسید.این گزارش پاسخ به چند سوال است که شاید ذهن شما را هم قلقلک داده باشد. سردار اهل كجاست؟ كجا زندگی كرده است؟ سر سفره چه پدر و مادری بزرگ شده؟ همشاگردیها و همبازیهای قدیمش از او چه میگویند؟ همین سؤالها كافی است تا كولهبار سفر بسته شود برای رفتن به زادگاه سردار. كجا؟ استان كرمان. نه خودِ شهر كرمان. شهرستان رابُر. و بعد كمی دورتر از آن: روستای قنات ملک. اگر كسی پایتختنشین باشد و مثلا بخواهد با اتوبوس و ماشین خودش را به روستا برساند، باید حدود 13 ساعت در اتوبوس بنشیند تا به كرمان برسد. بعد به ترمینال قدیم شهر برود و از آنجا با تاكسیها تمام مسیر كوهستانی را طی كند و از دور هر روستا را كه میبیند با خود بگوید: «یعنی زادگاه سردار این شكلی است؟» و بعد از حدود چهار ساعت نشستن در ماشین و رد شدن از رابر و طی كردن یك جاده خیلی معمولی كه در دو طرفش، آن دورها، كوهها خانه كردهاند، به روستایی برسد كه تك و تنها در یك دشت بزرگ جا خوش كرده است. اینجا زادگاه مردی است كه تمام كودكیها و حتی بخشی از نوجوانیاش در آن گذشته است. مردی که معادلات قدرت جهانی را تغییر داد و حالا با شهادتش باعث شده جنگجهانی پنجم ترند اول جهان شود. پینوشت:این گزارش قبل از شهادت سپهبد قاسم سلیمانی تهیه شده است. به همین دلیل افعال استفاده شده ماضی نیست.
قنات ملک یك روستای معمولی است، مثل خیلی از روستاهای دیگر كشورمان. خانههایی با دیوارهای كوتاه و یك طبقه و گاهی آغلهایی در حیاط. درختانی كه در این روزهای سرد زمستانی، تن عریان و سپید خود را نشان میدهند و در انتظار باران و برف هستند تا در بهار و تابستان پربار باشند. مردان و زنان قنات ملک مثل بسیاری از روستاهای دیگر لباس محلی خاصی به تن ندارند، لهجهشان هم چندان پیچیده نیست، ظرافتهای خاص خودش را دارد. با یك سلام و علیك و حال و احوالپرسی ساده از كنار هم میگذرند و روزهایشان را به سبكی عادی سپری میكنند: بردن گوسفندان به چراگاه، كشاورزی، باغداری، دیدن اخبار شبانگاهی و... در كنار تمام این معمولیها و عادیها، یك سری ویژگیهای خاص خود را هم دارند. مثلا در بین صحبتهای معمولیشان گوش كه تیز كنید، بیش از همه فامیلی سلیمانی را میشنوید. دقیق هم كه نگاه كنید، فامیلی سلیمانی را بر سر كوچهها زیاد میبینید. آنقدر كه شاید وقتی برای اولین بار چشمتان به كوچه شهید اسماعیل سلیمانی بیفتد (كوچهای كه تقریبا در نزدیكی خانه سردار و پدرش قرار دارد) هیجانزده به دنبال یكی از اهالی روستا بگردید تا از او بپرسید كه: «این كوچه شهید اسماعیل سلیمانی، به نام برادر سردار یا یكی از نزدیكان اوست؟» و بعد با صدایی معمولی كه اتفاقا هیچ نشانهای از تعجب و هیجان درش نیست، مواجه شوید كه میگوید: «نه. اینجا خیلیها سلیمانی هستند. چون ما از طایفهای بزرگ هستیم كه فامیلی همهمان سلیمانی است. مثلا سردار شهید احمد سلیمانی را هم داریم كه اتفاقا همرزم سردار قاسم سلیمانی بوده.» راست میگوید. خیلیها سلیمانی هستند و خوب آداب زندگی طایفهای را میدانند. همین جا صحبتهایی كه از قبل در جمعهای سیاسی شنیدهاید، برایتان رنگی نو به خود میگیرد.
مثلا میگویند: سردار سلیمانی خوب آداب و سبك زندگی عشیرهای را در كشورهایی مثل عراق و سوریه میشناسد و میتواند آنها را تحلیل كند. راست است كه هر چیزی در جهان ما حكمتی دارد. سردار باید در روستایی دور و در میان یك خانواده خیلی خیلی بزرگ، آن هم به وسعت یك روستا به دنیا میآمد، تا بعدها بتواند از جنبههای طبیعی زندگیاش استفاده كند.
هدیههای ناقابل عزیز
باید پای صحبت زنهای روستای قناتمالك نشست و حرفهایشان را شنید؛ خصوصا وقتی كه شیر بزهایشان را دوشیدهاند و دارند با آن پنیر درست میكنند تا بعد با گردوهای له شدهای كه محصول باغهای خودشان است، قاطی كنند و صبحها بخورند. (و چقدر خوشمزه است!) یا وقتی كشكهایشان را میسابند تا غذای محلی درست كنند. اینها دارایی زنهایی است كه با دست خود درستش كردهاند و اشتیاق دارند وقتی سردار به روستایشان میآید، همانها را برای او به هدیه ببرند. اصلا هدیه بردن برای سردار یكی از علایق قناتملكیهاست. آنها با كلی هیجان و شوق از روزهایی میگویند كه سردار میآید و هر كدامشان در پستوی خانه خود به دنبال چیزی میگردند. یكی كشك میبرد، یكی پنیر و یكی هم دوغ. دیگری هم گوسفند و بزغالهاش را بغل میكند و میرود تا نزدیكی خانه سردار. بعد به رسم ادب و محبت، خوردنیهای خانه خود را به او هدیه میكنند. یكی از زنها میگوید: «سردار حواسش به همه است و از تكتك ما تشكر میكند.»
اما در بین این همه هیجان و محبت، سؤال مهمی كه كمی جنس فضولی دارد، این است كه آیا سردار هدیهها را میپذیرد؟ حرف به اینجا كه میرسد، یكی از مردها بحث را ادامه میدهد: «خب، سردار آدم مهمی است.
او دل هیچكس را نمیشكند. اما راستش نمیتواند بپذیرد كه. ولی ما محبتمان را به او نشان میدهیم، حتی به خانههایمان دعوتش میكنیم و او گاهی این دعوت را میپذیرد. سردار بابت هدیهها آنقدر مهربانانه تشكر میكند كه حتی وقتی نمیپذیرد، دلمان نمیشكند... ببینید نكته اینجاست كه ما هم جایگاه سردار را میشناسیم.»
سردار بهتر از هر كس دیگری میداند كه مردم این روستا در شرایط خوبی زندگی نمیكنند؛ یعنی امكاناتشان كم است و ساكن بودن در یك منطقه كوهستانی گاهی زندگی را بر آنها سخت میگیرد. آنقدر سخت كه در این سالهای پر از ادعای پیشرفت و فناوری، آنها هنوز گاز ندارند و در سرمای زمستان مجبورند كه با نفت چراغهای خود را روشن كنند تا شبها خانههایشان مثل لولههای آب در حیاط، یخ نزند. سفره دل زنان پرتلاش روستا كه پهن میشود، مشكلات و سختیهای زندگیشان یكی یكی رو میآید. گاهی با اخم میگویند و گاهی با لبخند. اما چه فرقی میكند، زندگی برایشان همین است. حتی بعد از این شكایتهای خودمانی، صبح فردایشان را باید مثل تمام دیروزهایشان
آغاز كنند.
سردار یک نظامی خشک بود؟
همیشه شنیدهایم یا دیدهایم كه شرایط اقتضا میكند نظامیها و كسانی كه پیوسته در میدانهای جنگ هستند، افرادی جدی و خشن و خشك باشند. حالا شاید این فرضیه برای بعضی صدق كند، اما حداقل درباره قاسم سلیمانی اینطور نیست. هر جا كه با اهالی روستا درباره اخلاق سردار صحبت كنید، همه لبخندی روی لبشان میآید و میگویند: «سردار خیلی خوشاخلاق است... او در مسجد كه مینشیند، با كوچك و بزرگ حال و احوال میكند و حتی متناسب با سنشان با آنها شوخی میكند. به همین خاطر هیچكس از سردار نمیترسد از بس كه مهربان است.»
صحبت از مهربانی كه میشود، جوان دیگری میگوید: «ما نباید یادمان برود كه سردار كیست و چه جایگاه اجتماعی مهمی دارد. او ورای این جایگاه نظامی، شخص خوشاخلاقی است.» و بعد حرفش را میخورد و به دوست دیگرش خیره میشود. انگار مردم روستای قنات ملک یاد گرفتهاند كه باید سردار همزادگاهشان را حفاظت كنند. مبادا حرفی از دهانشان بیرون بیاید كه نباید گفته شود. همین است كه گاهی سخت حرف میزنند و گاهی حرفهایشان را میخوردند، حتی وقتی درباره دوست داشتن و خوشاخلاقیهای اسطورهشان باشد. راستی، نوشتم اسطوره. یكی از جوانها میگوید: «نیازی نیست كسی اثبات كند كه سردار یك اسطوره است. گرچه میدانیم كه او امام حسین(ع) نیست كه شخصی معصوم به حساب بیاید، اما این مرد آنقدر بزرگ است كه به یك اسطوره تبدیل شده. حالا دیگران چه از این حرف خوششان بیاید و چه نیاید... حرف دیگران اهمیتی ندارد...»
یكی از حرفهای دورهمی این جوانها آن است كه سردار در ایران طرفدارهایی دارد كه حتی از قناتملكیها هم داغترند و بیش از این همه دل به او سپردهاند و گوشهایشان را تیز كردهاند تا اگر روزی سردار كمكی خواست یا كاری داشتند، بشتابند.
مزاری برای مادر
نشانههای زیادی وجود دارند که حاکی از علاقه سردار به این منطقه است. «اگر سردار نسبت به روستای خودش عرقی نداشت و دلش نمیخواست به اینجا برگردد، خیلی راحت پدر و مادرش را با خودش به تهران میبرد. حتی اصلا اجازه نمیداد مادرش را اینجا خاك كنند تا هر چند وقت یك بار سراغ قبرش بیاید و برایش فاتحه بخواند.» این را جوانی میگوید كه شیفته سردار است و آرزو دارد یك بار سردار به خانهشان مهمان شود، حتی برای چند دقیقه.
قبرستان روستای قنات ملک كمی دور از خانههاست و با وجود كوچكی، تقریبا سه بخش كلی میتوان برایش در نظر گرفت. یك بخش كه اهالی امواتشان را در آن دفن كردهاند و بخش دیگر كه اندكی ارتفاع بالاتری دارد، جایگاه شهداست. شهدایی كه مردم به آنها ارادت دارند و حتی وقتی دلشان میگیرد سراغ قبرهایشان میآیند. در بخش میان این دو، قبر مادر سردار قرار دارد. یك قبر بزرگ سفید كه روی آن با خط نستعلیق نوشته شده است:
«آرامگاه خادمه حضرت فاطمه الزهرا(س)
حاجیه فاطمه سلیمانی
بنت اسدا...
متولد 15/1/1302 كه در تاریخ 18/6/1392 چشم از جهان فروبست و به دیدار حق شتافت. مادری كه در پاكی و ادب و محبت و كمك به دیگران و عشق به اهل بیت(ع) خصوصا سرور و سالار شهیدان حسین ابن علی زبانزد بود و در نهضت امام خمینی(ره) و استمرار آن تا آخر از حامیان آن بود و در هجوم صدام به جمهوری اسلامی ایران سه فرزند خود را برای دفاع از اسلام و ایران روانه جنگ نمود.»
مردم روستا مثل خیلیهای دیگر عادت دارند كه پنجشنبهها و جمعهها سری به امواتشان بزنند. هر كدام كه از كنار قبر عزیزانشان میگذرند، سری هم به قبر مادر سردار میزنند و فاتحهای میخوانند و بلند بلند از خوبیهایش حرف میزنند. از خوبیهای مادرش، از خوبیهای پدرش... و بعد دعایی بدرقه راه پدر و پسر میكنند. لابد آمینهای خالصانهشان جواب میگیرد...
اما تمام جوابها به اینجا ختم نمیشود. یك نفر دیگر كمی صدایش را پایین میآورد و میگوید: «دوست داشتن كه سهل است. ما اینقدر سردار را قبول داریم كه اگر بگوید بروید فلانجا جنگ است... اصلا بروید فلان جا سر بدهید... بالاتر از سر دادن هم داریم؟... ما میرویم و برای حرف او سر میدهیم.»
آنها باور دارند كه سردار راهش و كارش مشخص و درست است؛ آنقدر درست كه حاضرند برایش جان بدهند.
یادگاری سردار برای اهالی روستا
وقتی از رابر به سمت روستا در حال حركت باشید، اولین نمایی كه از روستا میبینید، یك ورزشگاه در حال تاسیس است. كمی دورتر و با فاصله بیشتر، یك زمین چمن مصنوعی است كه معمولا تعدادی از جوانها مشغول فوتبال بازی كردن در آنجا هستند. اشاره به اسكلههای نیمهكاره كافی است تا صحبت از علاقه سردار به ورزش شود. اهالی میگویند، سردار آنقدر ورزش دوست داشت كه یك زمانی تصمیم میگیرد این ورزشگاه را برای جوانها بسازد. حالا نه این كه فقط كلنگ ساخت یك ورزشگاه را به زمین بزند و بعد هم بیخیال ورزش شود، نه. یكی از جوانها میگوید: «اگر ما برای خودمان یك جام ورزشی داشته باشیم یا مسابقهای، چیزی برگزار كنیم و سردار را برای اهدای جوایز دعوت كنیم، او با علاقه زیاد در این مراسم شركت میكند و اتفاقا كلی جوانها را تشویق میكند.»
صحبت به اینجا كه میرسد، شخص دیگری آرام میگوید: «سردار حتی یك بار هم به برگزیده مسابقه ورزشیمان یك سفر مشهد جایزه داد.» بعد لبخندی از روی رضایت میزند. شاید باز هم ادامه حرفش را خورده باشد... اما این تمام قصه نیست، چون خود سردار هم حسابی اهل ورزش بود. كسانی كه در این چند سال اخیر حواسشان به سردار و علایقش بوده، خوب میدانند كه سردار كوهنوردی را زیاد دوست داشت. و چه جایی بهتر از قنات ملک و كوههای بكر اطراف آن كه یكی از یكی زیباتر است.
فخر فروشی قنات مالکیها
سردار افتخار روستای ماست
جوان است و دانشجو. نه به رشتهای كه میخواند افتخار میكند و نه به دانشگاهش. سریع میرود سر اصل مطلب و میگوید: «روزهای اول دانشگاه هر كس از من میپرسید، اهل كجا هستی میگفتم: روستای قنات ملک. و چون میدانستم معمولا كسی نام روستای ما را نشنیده، حرفم را این طور ادامه میدادم: روستای قنات ملک، زادگاه سردار قاسم سلیمانی. با گفتن همین چند كلمه همه استادان و همدانشكدهایهایمان میفهمیدند كه من همزادگاه چه آدم مهمی هستم.»
این حرفها و افتخار كردن به قناتملكی بودن، ویژگی منحصر به فرد یك دانشجوی این روستا نبود. اصلا بچههای این روستا عادت دارند كه نام زادگاهشان را با اسم سردار پیوند بدهند و این طور به آن افتخار كنند. نه قیمت لباس و نه ماشین و نه دارایی و نه تحصیلات و نه هیچ چیز دیگری برایشان افتخارآفرین نیست. اما اسم سردار كه میآید، حالشان فرق میكند. لبخند روی لبهایشان میآید و كمی صافتر مینشینند و صدایشان را با اعتماد به نفس بیشتری بالا میبرند و میگویند: «سردار افتخار روستای ماست.»
-
هیچی مثل قرآن به من آرامش نمیده
-
سفر به زادگاه «حاج قاسم»
-
این یک سیلی بود انتقام باقی است
-
محرمانههای یگان موشكی ایران
-
امید، به امید المپیک
-
سقوط پرنده آمریکایی
-
جای سیلی روی صورت ترمپ
-
زهر چشم در عینالاسد
-
جای سیلی روی صورت ترامپ
-
دولت امروز را عزای عمومی اعلام کرد
-
پیام تسلیت رهبر انقلاب درپی جانباختن جمعی از هممیهنان در کرمان و تهران
-
تحقیر شیطان
-
تناقضگویی به سبک ترامپ
-
موشکها دقیقا به کجا خورد؟