فرشته‌ها زود پر ‌ می‌کشند

در آستانه روز پرستار با خانواده چند پرستار شهید گپ زده‌ایم

فرشته‌ها زود پر ‌ می‌کشند

حالا تعدادشان به 85 شهید خدمت رسیده است، پرستاران را می‌گوییم. تعداد اما شاید بیشتر از این باشد، وقتی‌که بدانیم فقط در آبان، ‌30 نفر از پرستاران به خاطر ابتلا به کرونا جان خود را ازدست‌داده‌اند؛یعنی روزی یک پرستار، جان خود را درراه درمان هموطنانش فدا کرده است. 30 آذر روز این فرشتگان سپیدپوش است، روزی که به مناسبت سالروز تولد حضرت‌زینب(س) به نام پرستاران نامگذاری شده است. پرستاران در روزهای سخت شیوع کرونا، نشان دادند روز نامگذاری‌شان خلاصه فعالیت آنهاست، چراکه با مهربانی،صبر و ازجان‌گذشتگی از بیماران مراقبت می‌کنند. به مناسبت این روز سراغ خانواده سه نفر از شهدای سلامت، رفته‌ایم. داستان ابتلا و از دست دادن هر کدام‌شان عجیب است. هر یک از آنها پدر، پسر، دختر، برادر، خواهر و مادر بوده‌اند و حالا از این عزیزان فقط خاطرات خوب به‌یاد مانده است. کسانی که در شرایط سخت این روزها ‌ از زیر بار مسؤولیت شانه خالی نکرده و دلیرانه با کرونا تن‌به‌تن جنگیده‌اند.‌آ‌نها دیگر بین ما نیستند اما یادشان در ذهن‌ها خواهد ماند، یادی که به ما یادآوری می‌کند باید رعایت پروتکل‌های بهداشتی را بیش از گذشته جدی بگیریم تا پرستاران بیشتری جان خود را از دست ندهند.

پرواز مادر و نوزاد با هم
شهید مریم رحیمی، پرستار بیمارستان شهیدرجایی شیراز
 داغ مریم هنوز برای پدرش محمدولی رحیمی و همه اعضای خانواده تازه است. او 18 آبان به شهادت رسید. داستان مریم اما قبل از این شروع می شود. از 20 سالگی او که در دوران دانشجویی ازدواج کرد و بعد از فارغ‌التحصیلی‌اش دو سال در یکی از بیمارستان های شهرش، شیراز دوران طرح را گذراند تا بعد که در بیمارستان شهیدرجایی شیراز پرستار شد. شرایط اما بعد از شیوع ویروس کرونا تغییر کرد. او هم مانند خیلی از همکارانش برای مراقبت از افرادی که به بیماری مبتلا شده بودند، شتافت. مریم اما مسؤولیت همسری و مادر را هم در زمان شیوع ویروس کرونا، بر عهده گرفت. در همین زمان بود که بعد از هفت سال باردار شد و 15 آبان  شش‌ماهه باردار بود که گلودرد گرفت. پدرش می‌گوید بعد از این که حس کرد گلویش درد می کند، سریع به پزشک مراجعه کرد و تست کرونا داد. روز بعد به مریم خبر می دهند جواب تستش مثبت و به کرونا مبتلا شده‌است. خودقرنطینگی و در خانه ماندن، تصمیم بعدی مریم و همسرش می‌شود. بعد از سه روز اما تنگی‌نفس سراغ مریم می‌آید و نفس را از او می‌گیرد. پدرش می‌گوید خواهر مریم که پزشک است، به کمک او رفت و زمانی که دید دختر جوان نمی‌تواند خوب نفس بکشد، کپسول اکسیژن برایش تهیه کردند. هرچند با کپسول اکسیژن، شرایط تنفسی مریم بهتر شد، بعد از یک روز اما حالش بد می‌شود و ناچار او را به بیمارستان می‌برند. البته مریم باردار در هر بیمارستانی نمی تواند بستری بشود. او را در بیمارستان زینبیه که مجهز به بخش زنان است، بستری می‌کنند. مریم در بیمارستان تحت مراقبت‌های ویژه قرار می‌گیرد، اما هر لحظه حالش بدتر می‌شود. به همین دلیل باید او را در بیمارستان مجهز دیگری بستری کنند، بارداری اما اجازه این کار را به خانواده و پزشکان نمی‌دهد. از ریه او سی‌تی اسکن تهیه می‌کنند. دیدن این تصویر برای پدرش دردناک است، 60 درصد ریه‌های دخترش دچار آسیب شده‌اند.
حال مریم، هر روز بدتر می‌شود، به خاطر همین، مجبور می‌شوند که او را سزارین کنند و بچه را به اجبار به دنیا بیاورند. نوزاد نارس را در دستگاه نگهداری می‌کنند. بعد از زایمان، مریم اینتوبه (عبور لوله تنفسی در مجاری تنفسی) می‌شود. پدرش می‌گوید در همین زمان بود که اکسیژن خونش هم پایین آمد و به عدد 84 رسید. بعد اما شرایط مریم ثابت شد و از بیمارستان به پدر و خانواده‌اش اطلاع دادند که اکسیژن خون، در حال بالا رفتن است. شب قبل از آسمانی‌شدن‌ اکسیژن خون مریم به 90 می‌رسد. پدرش می‌گوید که دلم آرام گرفت. فکر می‌کردم که شرایط به نفع دخترم، تغییر کرده است. به خاطر همین، شب را با آرامش سر بر بالین گذاشتیم. صبح اما ورق برمی‌گردد و داستان زندگی مریم، به شکل دیگری تغییر می‌کند. پدرش می‌گوید از بیمارستان با آنها تماس گرفتند و گفتند که به بیمارستان بروند. در بیمارستان به آنها می‌گویند که شب قبل، مریم شهید شده است. بهت و حسرت، واکنش پدرش است. او می‌گوید 12 ساعت بعد، نوزاد نارس هم به آغوش مادر شهیدش می‌پیوندد، تا پا در این دنیا نگذاشته، حسرت و غم را به دل اعضای خانواده بنشاند.



شهید انتخاب‌شده
شهید شهروز کریمیان قدیری، پرستار بیمارستان فیاض بخش
 از این زاویه هم می‌توان شانه‌های خم‌شده به جلویش را دید. انگار که باری ‌ نامرئی را روی دوش دارد و با خود به این‌طرف و آن‌طرف می‌برد. چشمانش کم‌فروغ است. از پشت ماسک، صدای سخت نفس کشیدنش را می‌توان شنید. اسمش فرشته سلمانیان و مسؤول درمانگاه بیمارستان فیاض بخش است. 10 ماه پیش اما در اسفندماه جای دیگری در بخش آی سی یو، همراه با همسر پرستارش از بیماران پرستاری می‌کرد؛ زمانی که هنوز سایه شوم شیوع ویروس کرونا روی کشور نیفتاده بود. هنوز یادش است لحظه‌لحظه ظهر 6 اسفند را زمانی که همسرش، شهروز کریمیان قدیری به خانه آمد. فرشته می‌گوید همسرش از درد گلو به او شکایت کرد و گفت شاید سرماخورده است. سرماخوردگی که البته با تب همراه بوده و از همان اول، زن و شوهر پرستار را به این فکر انداخته است که کریمیان آنفلوآنزا گرفته است. به همین علت، شهروز در خانه قرنطینه می‌شود، در اتاق و به‌دور از دختر 13 ساله‌شان. سلمانیان می‌گوید: «آن زمان اطلاعات زیادی درباره ویروس کرونا وجود نداشت و فکر می‌کردیم شهروز آنفلوآنزا گرفته است.» یک هفته گذشت. یک‌هفته‌ای که البته کریمیان در محل کارش و در آی سی یو هم حاضر می‌شد. فرشته ادامه می‌دهد در این‌یک هفته، او هم بیمار شد و همسرش هم بدن‌درد گرفت. همه اینها‌، احتمال ابتلا به آنفلوآنزا را بیشتر کرد. بنابراین وسایل او را جدا کردند و در خانه به او سرم زدند و دارو تجویز کردند تا شاید درمان شود، بعد از دو هفته اما شرایط به شکل دیگری تغییر کرد، ویروس پیشروی و به ریه نفوذ کرد. همین باعث شد تا او را سریع به بیمارستان ببرند و بستری‌اش کنند. اشک می‌نشیند در قاب چشمان سلمانیان و قرمزی می‌دود به چشمانش ‌ و صدایش دورگه می‌شود.
او می‌گوید که در بیمارستان می‌فهمند که شهروز به کرونا مبتلا شده‌است. تنگی نفس، اولین هدیه کرونا به اوست، به خاطر همین دستگاه ونتیلاتور به او وصل می‌کنند تا شاید بهتر نفس بکشد. روز 22 اسفند اما شرایط به شکل دیگری تغییر می‌کند. اسم 22 اسفند که می‌آید، اخم می‌نشیند در چهره فرشته و چین می‌افتد به پیشانی‌اش، حالا چشمانش پر اشک شده‌است. لحظه لحظه آن روز را به یاد دارد. می‌گوید زیر دستگاه تنفسی هم سرحال و به‌هوش بود. نگاه او می‌افتد به نقطه‌ای دور، انگار به همان تصویر نگاه می‌کند، به آخرین لحظه ها؛ صحنه‌ای که هیچ‌گاه از جلوی چشمانش، محو نمی‌شود. دستگاه ضربان قلب به شماره افتاد، چشمان شهروز اما روشن و هوشیار بود. تیم پرستاری و پزشک دویدند به طرف تخت شهروز. دستگاه ضربان قلب حالا با ریتمی‌نامنظم آهنگ رفتن خواند. دکتر لوله تنفسی را در دست گرفت، شهروز خود سر بلند کرد تا دکتر، لوله را کار بگذارد و او را اینتوبه کند. لوله آرام رفت به سمت دهانش. آهنگ مرگ اما از دستگاه شنیده شد. صدای فرشته آهسته از پشت ماسک شنیده می‌شود. اشک حالا خود را از قفس چشمانش آزاد کرده‌است ‌. چشم می‌بندد و از همسرش می‌گوید. از 21 سال کار کردن در لباس پرستاری؛ شغلی که می‌گوید اینقدر سخت است که هرکسی طاقت آن را ندارد و تنها انتخاب شده ها،در این شغل کار می‌کنند. از بخش آی سی یو می‌گوید، از جایی که با هم آشنا شدند و همان جا جواب بله را به همسرش داد؛ جایی که همسرش را از‌دست داد. می‌گوید که بعد از شهادت همسرش، دو نفر از همکاران دیگرش را هم به خاطر کرونا از دست داده‌است. آه می‌کشد و می‌گوید: «هر روز همکارانمان را از دست می‌دهیم، خسته‌ایم.» می‌پرسیم به مسؤولان چه می‌خواهید بگوید؟ زل می‌زند به رو به رو و می‌گوید: «به ما وعده ندهند، ما سعی می‌کنیم که کارمان را انجام دهیم اما با وعده‌های توخالی آنها، ما بیشتر اذیت می‌شویم.»او برای مردم هم پیام دارد، با صدایی خسته می‌گوید که حال روحی، کادر درمان خوب نیست و با همین حال نزار کار می‌کنند اما مردم باید خودشان مراقب خودشان باشند تا بیمار نشوند. صدای نفس‌های سنگین و سخت بیماران کرونایی در بخش مراقبت‌های ویژه هنوز در گوشش است؛ صدایی که برایش ناراحت کننده‌است. به خاطر همین نمی‌خواهد هیچ کسی بیمار شود. بلند می‌شود از روی صندلی و می‌گوید باید سرکارش برود. فرشته در لباس سفید، خسته و با شانه‌هایی که به سمت جلو خم شده‌است، می‌ایستد؛ بال‌هایش پنهان شده‌اند زیر بار سنگینی که با خود حمل می‌کند. آرام قدم برمی‌دارد به سمت یک بیمار‌.